سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

آنها می‌آیند در کالیفرنیا بمیرند

آنها می‌آیند در کالیفرنیا بمیرند


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

«روز ملخ» چهارمین و آخرین رمان ناتانیل وست نویسنده­‌ی آمریکایی است. مردی که چندی پس از انتشار این کتاب و در سن سی و هفت سالگی به همراه همسرش آیلین مک کنی در تصادف رانندگی جان باخت؛ آن هم درست یک روز پس از درگذشت دوست صمیمی اش اسکات فیتز جرالد. برخلاف فیتز جرالد که در زمان مرگش نویسنده‌­ای مشهور بود، وست، هنگام مرگ نویسنده‌­ای گمنام به حساب می‌­آمد. «روز ملخ» رمان آدم­‌هایی است که از دل بحران رکود اقتصادی آمریکای دهه سی، در پی یک زندگی ساده که در آن تنها بتوانند شکم خود و خانواده‌­شان را سیر کنند؛ به کالیفرنیا کوچ کرده‌اند.

روز ملخ

نویسنده: ناتانیل وست

مترجم: فرید دبیرمقدم

ناشر: ماهی

نوبت چاپ: ۲

سال چاپ: ۱۴۰۰

تعداد صفحات: ۲۰۸

«روز ملخ» چهارمین و آخرین رمان ناتانیل وست نویسنده­‌ی آمریکایی است. مردی که چندی پس از انتشار این کتاب و در سن سی و هفت سالگی به همراه همسرش آیلین مک کنی در تصادف رانندگی جان باخت؛ آن هم درست یک روز پس از درگذشت دوست صمیمی اش اسکات فیتز جرالد. برخلاف فیتز جرالد که در زمان مرگش نویسنده‌­ای مشهور بود، وست، هنگام مرگ نویسنده‌­ای گمنام به حساب می‌­آمد. «روز ملخ» رمان آدم­‌هایی است که از دل بحران رکود اقتصادی آمریکای دهه سی، در پی یک زندگی ساده که در آن تنها بتوانند شکم خود و خانواده‌­شان را سیر کنند؛ به کالیفرنیا کوچ کرده‌اند.

روز ملخ

نویسنده: ناتانیل وست

مترجم: فرید دبیرمقدم

ناشر: ماهی

نوبت چاپ: ۲

سال چاپ: ۱۴۰۰

تعداد صفحات: ۲۰۸

 


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

آنها می‌آیند در کالیفرنیا بمیرند

 

 

«روز ملخ» چهارمین و آخرین رمان ناتانیل وست نویسنده­‌ی آمریکایی است. مردی که چندی پس از انتشار این کتاب و در سن سی و هفت سالگی به همراه همسرش آیلین مک کنی در تصادف رانندگی جان باخت؛ آن هم درست یک روز پس از درگذشت دوست صمیمی اش اسکات فیتز جرالد. برخلاف فیتز جرالد که در زمان مرگش نویسنده‌­ای مشهور بود، وست، هنگام مرگ نویسنده‌­ای گمنام به حساب می‌­آمد.

ناتانیل وست از آن دست نویسندگانی است که پس از مرگ به شهرت رسیدند. نویسندگانی که هرچه از زمان مرگ‌شان گذشت، آثارشان بیشتر مورد توجه منتقدین و استقبال مخاطبین قرار گرفت. وست و «روز ملخ»ش نیز از همین دست نویسندگان و کتاب‌ها هستند. این استقبال تا جایی پیش رفت که مجله­ تایمز «روز ملخ» را در شمار صد رمان برتر انگلیسی قرن بیستم قرار داده و ویلیامز کارلوس ویلیامز شاعر و نظریه‌پرداز آمریکایی معتقد بود اگر وست زنده می‌­ماند و رمان‌­های بیشتری می­‌نوشت، قطعاً به یکی از بهترین نثرنویسان تمام دوران بدل می‌­شد.

 

داستان «روز ملخ» در زمانه‌­ی رکود بزرگ آمریکا می‌­گذرد. در عصری که پس از یک دوره­‌ی پر زرق و برق که نشانه‌­های آن را در رمان معروف «گتسبی بزرگ» به قلم اسکات فیتز جرالد می‌­بینیم رخ نمود و تمام غرور آمریکایی را از بین برد. رکود اقتصادی ناشی از سقوط وال استریت از یک‌سو و خشک‌سالی عظیم و بی‌سابقه در مناطق جنوبی ایالات متحده که منجر به کوچ اجباری کشاورزانِ زمین‌ازدست‌داده شد از سوی دیگر، سخت‌­ترین، تاریک‌­ترین و کابوس‌وارترین دوران آمریکا را رقم زد.

«روز ملخ» رمان آدم­‌هایی است که از دل این بحران بزرگ اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، در پی یک زندگی ساده که در آن تنها بتوانند شکم خود و خانواده‌­شان را سیر کنند؛ از این سو به آن سو در حرکت و کوچ‌اند. آدم­‌هایی ناامید، بیکار و بی‌پول که در میانه­‌ی یکی از وحشتناک‌ترین دوران‌های آمریکا مشغول زندگی و یا بهتر است بگوییم تلاش برای زنده‌ماندن‌اند.

 

وست در رمانش راوی این آدم‌هاست. آدم‌هایی که هیچ نداشتند جز رویا. رویای گذشته‌­ی پر رونق و بازگشت شکوه به کشور. همین داشتن رویا، پناه بردن به رویا به واسطه‌­ی ناامیدی از واقعیت موجود، از دل روزگاری چنین مخوف، باشکوه‌­ترین دوران هالیوود را به ارمغان آورد. هالیوود در عصر ناامیدی و رنج، بدل شد به بنگاه ساخت رویا برای مردم بریده از حقیقت.

هرچه مردم ناامیدتر می­‌شدند، تمایل‌شان به پناه بردن به رویا و نوستالژی بیشتر می‌­شد و همین سبب شد هرچه در آن دوران بازار بورس، کارخانه‌­ها، کارتل‌­های نفتی و… روزگار سخت و فلاکت‌باری را می‌گذراندند، این نمادِ فرهنگِ آمریکایی، دوران شکوفایی و اوج‌گیری‌اش را آغاز کند.

هالیوود در عصر رکود بزرگ، تنها مامن مردم جان به لب رسیده و تیپاخورده بود. تنها مکانی که می‌شد در آن اندکی خیال، اندکی امید و روزنه‌هایی از فردایی روشن یافت و دید. عصر آغاز فیلم‌های ناطق هرچند با رکود بزرگ مصادف شد، اما هالیوود از دل آمریکای به‌خاکسترنشسته برخاست و تبدیل به نماد ایالات متحده و بزرگ‌ترین سمبل فرهنگی جهان شد.

 

 

 

از همین رو سوی دیگر نگاه وست در این رمان به هالیوود است. در واقع هالیوود در پس‌زمینه‌ی داستان حضوری پررنگ دارد. نخ تسبیح و حلقه اتصال همه چیز به هم است. وست که خودش نیز یکی از ارکان همین کارخانه‌­ی رویاسازی بود و در مقام فیلمنامه­‌نویس -اتفاقاً برخلاف حضورش در داستان‌نویسی- روزگار خوشی را سپری می‌کرد و زندگی مرفهی برای خود و همسرش تدارک دیده بود، همزمان به دیده‌­ی نقد نیز به هالیوود می‌­نگریست. تا جایی که در جای‌جای رمانش به جای لفظ مرسوم کارخانه‌­ی رویاسازی، از واژه‌­ی «آشغال‌دانی رویاها» استفاده می‌­کند.

به همین دلیل است که رمان از هالیوود آغاز می‌­شود. اما آغازی هجوگونه! در پس پشت جملات آغازین کتاب نوعی نگاه هجوآمیز به چشم می‌­خورد:

«ساعت کاری به پایانش نزدیک می‌­شد که تاد از خیابان روبه‌روی دفترش هیاهویی شنید. جیر جیر چرم و جرنگ جرنگ آهن درهم آمیخته و سُم‌­کوبه‌­ی هزار اسب آن هر دو را در خود محو می­‌کرد. تاد شتابان به سوی پنجره رفت. سپاهی سواره و پیاده در حرکت بود. مثل جماعتی آشفته با صفوفی درهم‌شکسته، گویی گریزان از شکستی سهمگین… پیاده نظام پشت سر سواره نظام می‌­آمد… تاد پیاده نظام سرخ‌­پوش انگلستان را با آن سردوشی‌های سفیدشان بازشناخت…»

 

مخاطب در اولین برخورد با سطور آغازین رمان گمان می‌­کند با شهری جنگ زده که به تصرف نیروهای خارجی درآمده روبه‌روست. گمان می­‌کند در صحنه‌­های بعد قرار است چیزهای بیشتری از این جنگ، چرایی وقوعش و سرنوشت مردمان درگیر در آن بداند. همان‌طور که احتمالاً مردم نشسته در سالن‌های سینما با نفس‌های حبس شده در سینه وقتی لشگری نظامی در خیابان‌های یک شهر سقوط‌کرده رژه می‌روند چنین توقعی دارد. اما سطر بعد از این صحنه‌سازی جاندار، همه چیز را به مضحک‌ترین حد خود می‌رساند:

«همچنان که به تماشا ایستاده بود، مرد چاق کوتاه‌قامتی با کلاه آفتاب‌گیر پنبه‌ای، تیشرت یقه‌دار و شلوار سه‌ربعی از گوشه‌­ی خیابان جستی زد و مثل برق به دنبال سپاهیان رفت. سپس بلندگوی کوچکش را جلوی دهان گرفت و داد زد: «استودیو نُه. حرومزاده ها استودیو نُه» سواره نظام به اسب‌ها مهمیز زدند و پیاده نظام دوان دوان به راه افتادند. مرد کوتاه قامت کلاه‌پنبه‌ای، همچنان که مشت گره‌کرده‌اش را تکان می‌داد و بد و بیراه می‌­گفت، به دنبال‌شان دوید.»

 

در واقع می توان گفت اگر پاراگراف اول نمایی است که ما به عنوان مخاطب در سینما می‌بینیم، پاراگراف دوم حقیقت ماجراست. پشت صحنه است. واقعیتی که دست‌اندرکاران هالیوود آن را می‌­بینند و لااقل در آن دوران در برابر دید تماشاگران سینما حضور نداشت. این نگاه هجوآمیزی است که در سرتاسر رمان، وست با آن به آشغال‌دانی رویاهایش می‌نگرد. گویی می‌خواهد با طعنه‌های گاه و بیگاه خود یادآوری کند حقیقت آن چیزی است که بیرون از اینجا در حال وقوع است. حقیقت همان فاجعه‌­ای است که در پسِ پشتِ نورهای درخشان ساحل غربی و هالیوودش پنهان شده.

از دیگرسو هالیوود به کعبه آمال و تنها مکان برای دستیابی به یک زندگی خوب برای بسیاری از آمریکاییان نیز تبدیل شده بود. امید یافتن یک شغل، در عصر رکود در هیچ ­کجای ایالات متحده­ آمریکا به اندازه‌­ی هالیوود بالا نبود. رونق صنعت فیلمسازی نیاز به نیروی کار را افزایش داده بود. می‌­شد امید داشت که با بازی در چند نقش سیاهی لشگر، یا استخدام به عنوان نیروی خدماتی در یکی از استودیوهای آشغال‌دانی رویا، زندگی کم‌دغدغه‌­تری داشت.

 

روز ملخ، پوستر فیلمی که کمپانی پارامونت در 1975 از روی رمان ساخت

 

 

در این میان هم بودند کسانی که در پی رسیدن به ثروت، شهرت و تبدیل شدن به سوپر استار سینما، نگاهشان را معطوف غرب کرده بودند. طیف گسترده­‌ای از مردم:

«از مادری که فرزند به وضوح بی‌استعدادش را در رویای تبدیل شدن به معروف‌ترین کودک‌ستاره‌­ی هالیوود به شکل یک عروسک خیمه‌شب‌بازی درآورده و از نمایش دادنش در هر مکان و زمانی فروگذار نمی‌کند، تا پیرمرد بیماری که به واسطه­‌ی بازی در یکی دو نقش درجه چندم در تئاترهای درجه چندم برای خود حقی از این سفره‌­ی گسترده می‌طلبد و دختری تازه پا به جوانی گذاشته که روزگارش را با رویای تبدیل شدن به بهترین بازیگر زن هالیوود می‌گذراند، همگی به اندازه‌­ی خودشان چشم به راه باز شدن درهای این غول رویاسازی‌اند تا واردش شوند و زندگی‌شان را بسازند. در حقیقت شهر لس آنجلس و در پهنه‌ی وسیع‌تر، ایالت کالیفرنیا، تبدیل به میعادگاه مردم تیپاخورده، ناامید و رنجوری است که به قول خود کتاب «آمده­‌اند تا در کالیفرنیا بمیرند»

 

تصویر این آدم‌­ها در سرتاسر رمان، تصویری کاریکاتورگونه است. در واقع هر شخصیتی که در این رمان می‌بینیم به شکلی کاریکاتوری به تصویر کشیده شده است. این نوع شخصیت‌پردازی به نویسنده امکان داده تا بتواند با قرار دادن آن‌ها در موقعیت‌های گروتسک و استفاده از زبانی گزنده و همراه با طنزی سیاه، هم داستان را به سمتی که قصدش را دارد هدایت کند و هم آدم­‌های رمانش را بهتر به ما بشناساند.

اما باز واضح است که حقیقت چیز دیگری است. وست یک بار دیگر و از زبان شخصیت اصلی رمانش، تاد، که یک طراح صحنه و لباس شاغل در هالیوود و از جنبه‌های مختلف در حقیقت نمادی از خود اوست، این بار در اواسط کتاب به ما یادآوری می­‌کند که واقعیت را فراموش نکنیم:

«تاد از جاده بیرون زد و از تپه بالا رفت تا نگاهی به پایین بیاندازد. از آن‌جا می‌توانست زمینی چهار هکتاری را ببیند پوشیده از کاسنی و دسته‌های گل آفتابگردان و درختان اوکالیپتوس. یک خروار اسباب و اثاثیه صحنه وسط زمین به چشم می‌خورد. در این میان کامیونی ده تنی بار دیگری را هم به آن کپه‌ی عظیم اضافه کرد. این‌جا آخرین زباله‌دانی بود… آن آشغال‌دانی پیوسته بزرگ‌تر می‌شد چون تمام رویاها دیر یا زود از آن‌جا سر در می‌آوردند.»

 

تاد در این کتاب زبان وست برای روایت و ارائه‌­ی تصویر حقیقی از کالیفرنیا و لس آنجلس است. او در میان آدم‌های مختلف می‌چرخد و آن‌ها را به تصویر می‌کشد، در ذهن نقش‌شان می کند تا از آنان برای تابلویی که مشغول کشیدن آن است استفاده کند. نام تابلو را هم گذاشته: «لس آنجلس در آتش» تابلویی که قرار است نشان‌دهنده‌­ی جنبه‌­های واقعی زیست در آن روزگار باشد. استعاره‌­ای از آن‌چه پیش رو است. تاد در میان این مردم است و لحظه به لحظه با روند زندگی‌شان همراه. از همین رو وست نقشی شبیه به ارمیای نبی برای او متصور است. نقشی همپای ارمیا که قرار بود به بنی اسرائیل هشدار دهد که با روی آوردن به پرستش خدایان جعلی مانند بعل، خویش را نابود خواهند ساخت. وست نیز چنین قصدی دارد.

 

ناتانیل وست، شمایل نویسنده دهه 30 آمریکایی

 

 

این نگاه انتقادی و سیاه که در تمام کتاب موج می‌­زند، این ناامیدی از همه چیز که در شخصیت تاد نیز به چشم می‌­خورد، شخصیتی به‌نسبت جامعه‌گریز و معتقد به شکلی از آخرالزمان که فکر می‌­کند با وقوع یک جنگ داخلی دیگر رخ خواهد داد، خودش را به عریان‌ترین شکل ممکن در پایان کتاب نشان می‌دهد.

جایی که هومر سیمپسون یکی دیگر از شخصیت‌های مهم رمان، که قرار بود هزینه‌های تبدیل شدن فِی به بزرگ‌ترین بازیگر زن هالیوود را پرداخت کند و در واقع در مسیر رسیدن او به آرزویش نقش حامی مالی و مدیربرنامه‌اش را ایفا کند، از سر استیصال تراژدی رخ داده در زندگی خصوصی‌اش، باعث برپایی شورشی عظیم و به ظاهر بی‌منطق می‌شود.

خشونت او در برابر کودک بی‌استعدادی که مادرش تصور می‌کند قرار است بزرگ‌ترین کودک‌ستاره‌ی هالیوود شود، جمعیت انبوه ایستاده در برابر سالن افتتاحیه فیلم را به واکنش وامی‌دارد. آن‌ها به هومر حمله می‌کنند و ناگهان آن قسمت از شهر نمای شهری شورش‌زده را به خود می‌گیرد. شهری که در آن دختران مورد تعدی قرار می‌گیرند، جیب‌برها پول مردم را می‌زنند و روسپی‌ها سرخوش از دستمالی شدن به وسیله­ مردان، قهقهه سر می‌دهند.

 

مخاطب در سطور و صفحات ابتدایی وقوع این شورش به تمامی گیج، سردرگم و ناباور است. درک این حجم از آنارشی که ناگهان به وقوع می‌­پیوندد در برخورد اول مانند ضربه‌­ای ناگهانی به سر، باعث گیجی خواننده می‌­شود. اما در حقیقت ضربه‌ی هومر به آن کودک، بهانه‌ای می‌شود تا مردم خشم فروخورده‌ی خود را از شرایط موجود بیرون بریزند. خشمی که مدام پنهانش کرده بودند، با یک بهانه سر باز می‌­کند.

هومر و خشونتی که به واسطه‌­ی استیصالش نشان می‌­دهد، نقشه‌­ی راه مردم مستاصلی می‌­شود که خشم فروخورده‌­شان دارد خفه‌­شان می­‌کند. عکس‌­العمل جنون‌آمیز جماعت نسبت به این مرد، دلیلی ندارد جز خشم ناشی از ناامیدی بسیاری که زندگی در کالیفرنیایی که قرار بود مدینه فاضله آنها باشد در وجودشان ایجاد کرده. رمان با طغیان خشم مردمی که آمده بودند در کالیفرنیا بمیرند به پایان می‌­رسد.

«آنها آمده بودند در کالیفرنیا بمیرند» اصلی‌ترین جمله‌­ی کتاب است. نشانه‌ای از آن‌چه در این رمان با آن مواجه می‌شویم. کالیفرنیا به دو دلیل به میعادگاه مردم عادی در آن دوران رخوت و رکود تبدیل شد. اول به واسطه رونق هالیوود و کسب‌وکارهای موجود در صنعت فیلمسازی، مردم به آن‌جا می آمدند تا بتوانند با کار برای استودیوهای فیلمسازی، پولی به جیب بزنند و دوم به دلیل آب‌وهوای خوب، پزشکان برای مردم بیمار تجویزش می‌کردند.

 

آفتاب گرم، هوای مطلوب و سالمی که کالیفرنیا به آن مشهور شده بود، به‌خصوص برای بیمارانی که دیگر امیدی به بهبودشان از طریق تجویزهای پزشکی نبود، تبدیل به آخرین نسخه می‌شد.

بر همین اساس کسی که به این قسمت از آمریکا می‌آمد، چه آمده بود تا به عنوان آخرین تیر ترکشش کاری بیابد و پولی به دست آورد و چه آمده بود تا آخرین روزها، هفته‌ها یا ماه‌های عمرش را در آن‌جا سپری کند، همگی جزو مردمانی طبقه‌بندی می‌شدند که به قول وست، آمده بودند در کالیفرنیا بمیرند. که این خود می‌تواند استعاره‌ای باشد از شرایط آن روزهای آمریکا و مردمش. به‌خصوص وقتی می­‌فهمیم تمام آنچه درباره‌­ی کالیفرنیا شنیده بودند، سرابی بیش نبوده.

رابرت لاسی در مقاله‌ای تحت عنوان «بهترین مرد و بدترین راننده» درباره این رمان می‌نویسد:

«روز ملخ بهترین رمانی است که تاکنون در مورد هالیوود نوشته شده است. برخی می‌گویند که آخرین سرمایه‌دار فیتزجرالد ممکن بود با آن رقیب شود اگر فیتزجرالد کتاب را تمام کرده بود، اما او این کار را نکرد و پیش از اتمام آن از دنیا رفت. به همین دلیل رمان وست بهترین نمونه است. او در این کتاب، هالیوود را از پایین به بالا می‌نگرد. به نظر می‌رسد شخصیت‌های آن تقریباً از یک نمایش عجیب کارناوال گرفته شده‌اند.

یک کوتوله، یک بازیگر پیر و بیمار، یک مکزیکی که مهاجری است غیر قانونی، یا آن خانواده اسکیمو که برای بازی در یک فیلم مربوط به قطب به اینجا آورده شده و دیگر حاضر به برگشت نشدند و آن سرخ‌پوست سیگار فروش که آدم را یاد رئیس بزرگ افول کرده­‌ی قبیله‌های سرخ‌پوستی فیلم‌های وسترن می‌اندازد، همگی به خوبی در کنار هم قرار گرفته‌اند تا رمان در نهایت به آن پایان آخرالزمانی خود برسد.»

 

شخصیت‌های این رمان فریب‌خوردگانی هستند بیشتر اهل مناطق سردسیر آمریکا که بعد از عمری کار یکنواخت و طاقت‌فرسا و پس‌انداز پولی اندک به سرزمین آفتابی کالیفرنیا می‌آیند تا خود را غرق در رویایی سازند که هالیوود وعده داده. اما آن‌چه در نهایت با آن مواجه می‌شوند، سرخوردگی و ملال است. ملالی که با هیچ چیز تسکین نمی‌یابد. خود وست اینان را چنین توصیف می‌کند:

«تنها آنانی که هنوز امیدی در دل دارند می‌توانند از موهبت اشک بهره‌مند شوند. اشک‌شان که بند می‌آید، حال‌شان هم بهتر می‌شود. اما گریه هیچ دردی از نومیدان دوا نمی‌کند. آنان که امیدی در دل ندارند و اضطراب‌شان ریشه‌ای و همیشگی است. هیچ چیز برای آنان تغییر نمی‌کند. معمولاً خودشان این را می‌دانند. اما نمی‌توانند جلوی گریه‌شان را بگیرند.»

 

وست سبک خاصی برای روایت و داستان­‌گویی دارد. سبکی که بعدها در نویسندگان دیگری مانند بارتلمی و به‌خصوص براتیگان نیز به چشم آمد. این نویسندگان با امتناع از روش‌های سنتی و معمول داستان­‌گویی، با انتخاب لحنی بازیگوشانه و نپرداختن به توصیف جز به جزء شخصیت‌­ها، خوانندگان خود را تا حدودی گیج می‌­کنند. به همین دلیل «روز ملخ» شاید برای برخی مخاطبین، رمانی سخت‌خوان و پیچیده باشد، اما بی شک از آن دست آثاری است که باید خوانده شوند.

«روز ملخ» را باید بین بهترین رمان‌های قرن بیستم جا داد. رمانی که در زمان حیات نویسنده، آن درجه از اعتبار و شهرتی را که لایقش بود برایش به ارمغان نیاورد، اما هرچه زمان گذشت بر اهمیتش افزوده شد. رمانی که زمانی با سکوت و حتی تمسخر منتقدین همراه شده بود، امروز به یکی از مهم‌ترین رمان‌های انگلیسی‌زبان بدل شده و به‌عنوان نمونه‌ای کامل در ژانر و سبک خود، به دانشجویان معرفی می‌شود.

 

  این مقاله را ۰ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *