سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

قهرمانان کارگر داستان‌ها کجا رفتند؟

قهرمانان کارگر داستان‌ها کجا رفتند؟

 

رابرت اس. مک‌الوین، در این نسخه چاپی از نیویورک‌تایمز، که در سپتامبر 1985 در این نشریه به چاپ رسیده هشدار می‌دهد که مدت‌هاست شخصیت کارگر از ادبیات داستانی آمریکا محو یا دست‌کم کمرنگ شده. بنابراین مردم به عنوان خواننده ادبیات داستانی، تصوری از نقش مهم کارگران و وضع اسف‌بار زندگی‌شان ندارند. روشن است که در چنین وضعیتی دولت نیز کوچک‌ترین مسئولیتی در قبال کارگران نمی‌پذیرد. او معتقد است آمریکایی‌ها به کشاورزان بیش از کارگران صنعتی ارج می‌گذارند و ادبیات آمریکا در مقایسه با سینما و حتی موسیقی کمتر در پرداختن به طبقه کارگر موفق بوده است.

(مترجم)

رابرت اس. مک‌الوین، در این نسخه چاپی از نیویورک‌تایمز، که در سپتامبر 1985 در این نشریه به چاپ رسیده هشدار می‌دهد که مدت‌هاست شخصیت کارگر از ادبیات داستانی آمریکا محو یا دست‌کم کمرنگ شده. بنابراین مردم به عنوان خواننده ادبیات داستانی، تصوری از نقش مهم کارگران و وضع اسف‌بار زندگی‌شان ندارند. روشن است که در چنین وضعیتی دولت نیز کوچک‌ترین مسئولیتی در قبال کارگران نمی‌پذیرد. او معتقد است آمریکایی‌ها به کشاورزان بیش از کارگران صنعتی ارج می‌گذارند و ادبیات آمریکا در مقایسه با سینما و حتی موسیقی کمتر در پرداختن به طبقه کارگر موفق بوده است.

 

 

بسیاری از سیاست‌مدارانی که سودای پست‌های مهم دارند و برای رسیدن به رای و مقبولیت بیشتر تبلیغ می‌کنند، در روز May day (روز جهانی کارگر) سخنرانی‌های طولانی و عوامانه‌ای ترتیب می‌دهند که؛ کارگران صنعتی ستون فقرات اقتصاد کشور را می‌سازند و اگر کارگران زحمتکش و عزیز نباشند چنین می‌شویم و چنان. اما تعداد کمی از آن‌ها هستند که واقعاً به سخنرانی‌شان اعتقاد داشته باشند. برای بسیاری از مردم در این عصر تکنولوژی پیشرفته، کارگران صنعتی در بهترین حالت، یک مشکل اجتماعی و در بدترین حالت شرم‌آور هستند.

از زمان جنگ‌جهانی دوم؛ کارگران فولاد، رانندگان کامیون، مردانی و زنانی که در خطوط مونتاژ کار می‌کنند، به طور کامل از صفحات داستان‌ها (آمریکایی) ناپدید شدند. انگاری دستی از عالم غیب آمده و با یک طلسم نادیدنی و ناگفتنی قهرمانان قدیمی ادبیات را به کل از صفحات کتاب‌های جدید پاک کرده.

رمان‌‍‌هایی که بعد از این تاریخ، درباره کارگران نوشتند، یا حق مطلب را ادا نکردند، یا از اساس به مفاهیم دیگری پرداختند. بعضی از نویسندگان هم به جای نشان دادن زندگی و وضع کارگران امروز، شروع کردند به نگارش ستیزه‌جویی‌های گذشته کارگران. مثلاً ایروینگ استون در کتاب «دشمن خانه»، فعالیت‌های کارگران صنعتی جهان، در اتحادیه کارگری رادیکال را که سال 1905 تاسیس شده، در دل زندگی‌نامه تخیلی رهبر سوسیالیست تعریف کرده.

 

یا مثلا در داستان «آمریکایی مدرن» سوژه اصلی داستان طبقه کارگر معاصر است اما به همین موضوع هم در پیرامون موضوعات دیگر پرداخته شده. یکی از بهترین رمان‌هایی که مانند رمان‌های اصیل قدیمی به طبقه کارگر پرداخته باشد، کتاب «سگ‌های مارس» اثر ارنست هبرت (1979) است که در یک روایت هیجان‌انگیز، کارگری خانواده‌ای از نیوهمپشایر را تعریف می‌کند.

رابرت وارد هم در کتاب «نانوای سرخ» (1985) درباره کارگران فولاد بالتیمور می‎‌گوید که با تعطیل شدن کارخانه، شغل و آینده‌‎شان را از دست می‌دهند. هر دوکتاب نقدهای خوبی گرفته‌اند اما فروش‌شان چندان بالا نبوده چون مردم حاضر نیستند برای کتاب‌های سری‌کاری شده و شبیه به هم پول بدهند.

گفتیم که این دوکتاب نقدهای خوبی گرفتند، اما این نقدها صرفاً برای خود داستان بوده و نه برای نمایش زندگی کارگری. همین کتاب «نانوای سرخ» اصلاً توجهی به زندگی کارگران صنعتی نداشته. داستان درباره یکی از کارگران کارخانه فولاد بالتیمور است که تمام زندگی‌اش را در همان کارخانه گذرانده و ارتباط چندانی با دنیای بیرون ندارد. با این حال خواننده، عوض آشنایی با زندگی در کارخانه و مشکلات حین کار، بیشتر از تاثیرات مخرب بیکاری، اعتیاد به الکل و مخدر، پیری و فروپاشی جامعه آگاه می‌شود.

باقی داستان‌های اخیر هم که به زندگی طبقه کارگری پرداختند، اصل زندگی کارگری را در گوشه گذاشتند و به فرعیات پرداختند. بابی آن میسون در مجموعه داستان‌های کوتاهش «شیلو»، (1982) درباره راننده کامیون معلولی می‌نویسد که ماری‌جوآنا می‌کشد و حالا که از کار بی‌کار شده، میلی به پیدا کردن کار جدید ندارد.

ریموند کارور، داستان‌هایی که در «کلیسای جامع» (1983) گردآوری شده را درباره بیکاران و الکلی‌ها نوشته. ویلیام کندی در کتاب «آهنین» (1983) که برنده جایزه پولیتزر شده، با اشتیاق و به زیبایی تاریخ کار را بررسی می‌کند و باز هم زندگی کارگری را در گوشه‌ای نگه داشته. یا مثلاً پیت دکستر در کتاب «جیب خدا» (1984) نشان می‌دهد که جوهر زندگی کارگری را خشونت سرکوب‌شده و عطش سیری‌ناپذیر مصرف الکل می‌سازد. این‌ها بخش اغراق‌شده و منحط زندگی را نشان می‌دهند نه آن بخش قهرمانانه و واقعی‎‌تر طبقه کارگر را.

 

کارگز

 

 

چندان هم بی‌راه نیست اگر بگوییم بی‌علاقگی ادبی امروز نویسندگان به زندگی کارگری، بازتابی از وضعیت محافظه‌کارانه سیاسی است. می‌خواهم کمی جسارت به خرج بدهم و بگویم اگر سویه سیاسی کشور، به سمت لیبرالیسم بازگردد، این روحیه محافظه‌کارانه هم از بین می‌رود. البته تاریخ ادبیات آمریکا شانس چندانی برای حمایت از این دیدگاه ندارد. در بیشتر داستان‎‌هایمان کارگران صنعتی را کمرنگ یا محو کرده‌ایم. اما استثناً می‌توانم چند رمان‌نویس مهم سوسیالیستی و «پرولتری» [1] را در اوایل قرن بیستم و دوران رکود بزرگ دهه 1930 نام ببرم.

جک لندن پیشینه فقیرانه‌ای دارد و مشکلات فقرا را به خوبی می‌شناسد. او از سوسیالیسم ملایم رمان‌های ویلیام دین هاولز هم فراتر می‌رود و خودش را انقلابی معرفی می‌کند. روی همین حساب هم او را اولین نویسنده طبقه کارگر ادبیات آمریکایی می‌دانند. اما داستان‌هایی که برایش ثروت و شهرت آوردند، «ندای وحشی» و «گرگ دریا» هستند که از قضا ارتباط چندانی با طبقه کارگری ندارند و از فلسفه‌ای حمایت می‌کنند که با سوسیالیسم ادعایی نویسنده در تضاد است. همین نوشته‌ها بر داروینیسم اجتماعی وحشیانه تاکید و با روح اصلاحات مترقی دهه اول قرن بیستم هم‌خوانی دارند.

با آن که پیشینه جک لندن از طبقه کارگری‌ست، از آن متنفر است. ارتباطش با کارگران (به عنوان کارگر کارخانه‌های جوت، بولینگ و کنسروسازی) ممکن است توجهش را به سمت سوسیالیسم جذب کرده باشد اما میل تقریباً متعصبانه‌ای که به موفقیت دارد، احساساتش را نسبت به طبقه کارگری به ترکیبی کلاسیک از عشق و نفرت تبدیل کرده است: «آمریکایی‌ واقعی نباید کارگر صنعتی باشد.»

 

استقبال گسترده‌ای که از موفق‌ترین رمان طبقه کارگری، «جنگل»، در اوایل قرن بیستم شد، نشان می‌دهد که دست‌کم یک علاقه حداقلی در خوانندگان آمریکایی برای آشنایی با زندگی کارگری هست. کتاب «جنگل» اثر آپتون سینکلر (1906) درباره مهاجری لیتوانی به نام یورگیس رودکوس است که در صنعت بسته‌بندی گوشت شیکاگو کار می‌کند. سینکلر در نسخه ویراست این کتاب نوشته:

«رمانی که در نظرم هست، می‌خواهد شکستن قلب انسان‌ها را توسط نظامی بیان کند که از کار مردان و زنان برای رسیدن به سود بهره‌برداری می‌کند.» جک لندن درباره این کتاب نوشته: «کاری که رمان کلبه عموتام برای بردگان سیاه‌پوست انجام داد، کتاب جنگل، برای بردگان مزدبگیر امروزی انجام می‌دهد.»

 

اما آن چه که اتفاق افتاد، با نظری که جک لندن داشت، زمین تا آسمان فرق می‌کرد. این کتاب اگرچه توانست شهرت بین‌المللی برای سینکلر بیاورد، اما کمک چندانی به جلب همدردی برای کارگران آمریکایی نکرد. دلیلش واضح است. سینکلر نوشته که گوشت‌های بسته‌بندی اغلب کثیف و آلوده‌اند و حیوانات موذی به کارخانه هجوم می‎‌آورند. بنابراین مردم عوض نگرانی برای کارگران، به فکر غذای ناپاک و آلوده خودشان افتادند! سینکلر با تاسف گفت: «من قلب مردم را نشانه گرفته بودم، اما تصادفاً به شکم‌شان ضربه زدم.»

 

 

 

پس از جنگ ‌جهانی اول، علاقه به اصلاحات چه برای مصرف‌کنندگان و چه برای تولیدکنندگان کاهش پیدا کرد و ادبیات آمریکایی دهه بیست، عملاً حرفی برای گفتن در مورد نیروی کار نداشت. با رکود بزرگ دهه 1930 دوباره کارگران به صحنه اصلی ادبیات برگشتند.

جان دوس پاپوس در کتاب سه‌گانه «یو. اس. ای» ملتی استثمارگر و استثمارشده را نشان می‌دهد که اگر چه هیچ قهرمانی از طبقه کارگر ندارد، اما همه شاغلین آمریکایی را به عنوان قهرمان نشان می‌دهد. در این داستان، سرمایه‌داری شر خالص است و چارلی اندرسون، به عنوان مکانیکی صادق کارش را شروع می‌کند و بعد از آن که با حرص و طمع طبقه کارگری را پشت سر می‌گذارد، دچار زوال شخصی می‌شود.

بیشتر داستان‌های «پرولتری» دهه 30، بیشتر از آن که برای اهداف هنری و بشردوستانه باشند، در خدمت اهداف سیاسی‌اند و اصلاً ارزش بحث ادبی ندارند.

به جز یکی دو استثنا مثل کتاب «بی‌ارث» نوشته جک کانروی (1933) و مشهورترین رما‌نویس دوران رکود؛ جان اشتاین‌بک. او در کتاب «نبرد مشکوک» (1936) اعتصاب کارگران مزرعه که به کالیفرنیا مهاجرت کرده‌اند را می‌گوید و در «خوشه‌های خشم» (1939)، سفر غم‌انگیز آواره‌ها را برای پیدا کردن کار بهتر نشان می‌دهد. در یکی به کارگر کشاورزی و در دیگری به کارگر صنعتی پرداخته و بسیار حرفه‌ای‎‌تر از آپتون سینکلر و کارخانه بسته‌بندی گوشتش، وجدان‌های آمریکایی را آزار داده است.

 

البته وضع اقتصادی در زمان انتشار این دو رمان، از اساس با هم فرق دارد و تا حدودی طبیعی است که واکنش‌ها به کارگران رمان «خوشه‌های خشم» بیشتر باشد. بسیاری از مردم رنج می‌کشیدند و دوست داشتند از حال هم‌نوع‌شان باخبر شوند. اما باز هم باوجود این استقبال عمومی از ادبیات کارگری، بسیاری از داستان‌های آن زمان، آن طور که باید و شاید به کارگران نپرداختند. البته همه تقصیرها هم متوجه نویسندگان نیست.

تصویری که از کارگران نمایش داده می‌شود، با تصویری که آمریکایی‌ها سعی می‌کنند از خودشان نشان دهند، مطابقت ندارد. آمریکایی‌ها ایده‌ای جفرسونی دارند که کشاورزان‌شان بسیار بهتر از توده‌های شهرنشین اروپایی هستند. تصور عامه مردم این است که کشاورزی، شیوه زندگی واقعی آمریکایی است و صنعت برای خارجی‌هاست.

اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20 که مهاجران، بخش عمده طبقه کارگر صنعتی را می‌ساختند، این ایده بیشتر تقویت شد. برای آمریکایی‌ها کشاورز بودن تا جایی جایز است که برای رسیدن به چیزهای بهتر کمک کند. اما کارگر صنعتی بودن، به هر بهانه و هر مدتی که باشد، برای بازنده‌هاست و با روح پاک آمریکایی هم‌خوانی ندارد.

یکی دیگر از افسانه‌های آمریکایی «خوداتکایی» است. با آن که کشاورزان وابستگی جدی به آب‌وهوا، نوسانات بازار جهانی، سیستم‌های حمل‌ونقل، نرخ بهره و هزار متغیر دیگر دارند، نمونه بارز یک خودمتکی اصیل‌اند. نه مثل کارگرهای صنعتی که برای امرار معاش‌شان به آدم دیگری مثل صاحب کارخانه یا از آن بدتر به ماشین‌آلات وابسته‌اند.  

 

پس تا این جا نتیجه می‌گیریم که آمریکایی‌ها در ادبیات‌شان از کارگران صنعتی استفاده نمی‌کنند چون با روح اصیل‌شان منافات دارد. پس چرا فیلم‌هایی مثل «تورما رائه» ، «شکارچی گوزن» و برنامه تلویزیونی «همه در خانواده» که به کارگران صنعتی پرداختند تا به این اندازه مورد استقبال بودند؟ حتی موسیقی‌دانانی مثل بیلی جوئل در «آلن تاون»، بروس اسپرینگستین در «شهر خانه من» هم بهتر از نویسندگان کار کردند. پس تکلیف چیست؟ چرا نویسنده‌ها آن طور که باید و شاید درباره کارگران صنعتی توضیح نمی‌دهند؟

ادبیات و داستان یکی از ابزارهای عمیق زنده کردن احساسات هستند. البته که فیلم و سریال و موسیقی، تاثیر خودشان را دارند اما خواننده‌ای که کلمه‌به‌کلمه، روزها و ساعت‌ها با داستان چندصد صفحه‌‎ای یک کارگر صنعتی وقت گذرانده، آن را در ذهنش تجسم کرده و جزئیاتش را با کتاب تطبیق داده، نه فقط خواننده کتاب که دوست و همراه شخصیت اصلی است.

در این روزگار که نویسنده‌ها از کارگران صنعتی رو برگردانند، بیشتر از هر زمان دیگری بهشان ظلم می‌شود. کسی از فشار زندگی و کمبودهای کارگران صنعتی خبر ندارد، بنابراین مطالبه‌ای نیست و مشکلی هم حل نمی‌شود.

اگر مردم کارگران صنعتی را از خوشان نمی‌دانند، وظیفه نویسنده و قلمش است که این ضدفرهنگ را اصلاح کند. اگر به مناسبت روز کارگر از کسی بخواهیم کسی مکث کند و به خودش یادآوری کند که تاثیر کارگران فولاد در ماشین‌سازی چقدر است. احتمالاً پاسخ می‌دهند که در این کشور فولادسازی نداریم! باز هم می‌گویم مشکل کارگران صنعتی، خیانت نویسندگان به نمایش زندگی آن‌هاست.

منبع: https://www.nytimes.com/1985/09/01/books/workers-in-fiction-locked-out.html

جان-اشتاین-بک

#جک-لندن

 

قهرمانان کارگر داستان‌ها کجا رفتند؟

  این مقاله را ۲ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *