عشق بفرستید، نه اسپم!
اکثر کتابهای حوزهی استارتآپ سعی میکنند تجربههای شخصی را به عنوان فرمولهای موفقیت بفروشند. معمولاً این کتابها به ستایش یک شرکت یا یک شخصیت میپردازند. کمتر پیش میآید اثری انتقادی در این حوزه منتشر شود. شاید به این خاطر باشد که معمولاً انتقاد کردن خیلی بازار فروش خوبی ندارد. این دقیقاً مسیری است که کتاب حاضر انتخاب کرده است. برعکس کتابهای رایج این حوزه، لاینز به گوشههای تاریک کسبوکارها و آدمهای سیلیکون ولی نور میتاباند. نویسنده باتجربهی هجونویسی خود بهخوبی میتواند اتفاقات را با طنزی تلخ بیان کند.
مصائب من در حباب استارتآپ
نویسنده: دنیل لاینز
مترجم: سعید قدوسینژاد
ناشر: اطراف
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۳۳۳
اکثر کتابهای حوزهی استارتآپ سعی میکنند تجربههای شخصی را به عنوان فرمولهای موفقیت بفروشند. معمولاً این کتابها به ستایش یک شرکت یا یک شخصیت میپردازند. کمتر پیش میآید اثری انتقادی در این حوزه منتشر شود. شاید به این خاطر باشد که معمولاً انتقاد کردن خیلی بازار فروش خوبی ندارد. این دقیقاً مسیری است که کتاب حاضر انتخاب کرده است. برعکس کتابهای رایج این حوزه، لاینز به گوشههای تاریک کسبوکارها و آدمهای سیلیکون ولی نور میتاباند. نویسنده باتجربهی هجونویسی خود بهخوبی میتواند اتفاقات را با طنزی تلخ بیان کند.
مصائب من در حباب استارتآپ
نویسنده: دنیل لاینز
مترجم: سعید قدوسینژاد
ناشر: اطراف
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۳۳۳
احتمالا همه کلمه استارتآپ (Startup) حداقل یک بار به گوششان خورده است. اما شاید هر کسی نداند که یک استارتآپ واقعا چیست؟ چگونه درآمدزایی و یا رشد میکند؟ مخصوصاً اگر سنتان از ۴۰ یا ۵۰ گذشته باشد احتمالاً این کلمه برای شما معنای کمتری دارد. تعریف ارائه شده برای استارتآپ توسط نویسنده معروف این حوزه اریک ریس این است:
«استارت آپ یک نهاد انسانی است که برای ارائه یک محصول یا خدمت جدید در شرایطی که ابهام بالایی وجود دارد به وجود آمده است.»
کتاب حاضر حاصل تجربه ۲۰ ماهه روزنامهنگار اسبق نیوزویک، دنیل لاینز ۵۲ ساله در یک استارتآپ به نام هاب اسپات (Hubspot) است. دنیل لاینز که کار خود را با نوشتن برای مجله PC Week در دهه ۱۹۸۰ شروع کرده، تجربه فعالیت تماموقت برای مجلات فورچون، فوربس و نیوزویک را دارد. البته بسیاری او را با بلاگ استیو جابز قلابی میشناسند که در آن از طرف استیو جابز مطالب طنز و هجو حوزهی فناوری منتشر میکرد.
لاینز در اواسط فعالیت در هاب اسپات، پیشنهاد کار بر روی فصل دوم سریال سیلیکون ولی را هم گرفت و برای فصلهای دوم و سوم آن هم نویسندگی کرده است. او که فعالیت حرفهای خود را درزمینه روزنامهنگاری حوزه فناوری بسیار امیدبخش و همیشه روبهجلو توصیف میکند، در سال ۲۰۱۲ با یک مانع روبهرو میشود که زندگیاش را دگرگون میکند. مدیران مجله نیوزویک به او اطلاع میدهند به دلیل وضعیت نامساعد مجلات چاپی در عصر دیجیتال، مجبورند او را کنار بگذارند.
داستان کتاب درواقع از این پیچش غریب زندگی شروع میشود. لاینز ۵۱ ساله که دو کودک هفت ساله دارد و اتفاقاً همسرش هم بهتازگی به دلیل میگرن تصمیم گرفته است کار تدریس را کنار بگذارد، دارد برای سفر به کوههای آلپ برنامهریزی میکند. تلفنش زنگ میخورد و سردبیرش خبر اخراج او را میدهد. زندگی دنیل ناگهان زیرورو میشود و اکنون باید برای امرارمعاش خانوادهی ۴ نفریاش فکری کند.
مشکل اصلی اینجاست که دنیل فقط شغلش را در نیوزویک از دست نداده است، بلکه کل صنعت چاپ مجلات دچار بحران شدهاند و او دیگر شانسی برای پیدا کردن کار ندارد. راوی قصه اما تصمیم میگیرد بهجای مقابله با موج تخریبگر استارتآپها، سوار آن شود و خودش را از نو بسازد.
کتاب را شاید بتوان نمونهای از روایت فراروزنامهنگارانه (Metajournalistic) دانست. در دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی، روزنامهنگاران سعی کردند برای جذب مخاطبان بیشتر و زنده نگهداشتن دنیای روزنامهنگاری، بیشتر شبیه نویسندگان رمان مطلب منتشر کنند.
هدف این بود که توجه مصرفکننده عام را که هرروز بیشتر به سمت سرگرمیهای مختلف میرفت بهگونهای جلب کند که خواندن خبر برایش بیشتر لذتبخش باشد تا شبیه تکلیف خستهکننده. دنیل لاینز بهعنوان فردی که هم دنیای روزنامهنگاری را میشناسد و هم دنیای فناوری را، بهخوبی میتواند از این سبک نوشتن بهره ببرد.
اکثر کتابهای حوزهی استارتآپ سعی میکنند تجربههای شخصی را به عنوان فرمولهای موفقیت بفروشند. معمولاً این کتابها به ستایش یک شرکت یا یک شخصیت میپردازند. البته نه اینکه این نکته بدی باشد ولی یک طرف ماجرا است. کمتر پیش میآید اثری انتقادی در این حوزه منتشر شود. شاید به این خاطر باشد که معمولاً انتقاد کردن خیلی بازار فروش خوبی ندارد.
این دقیقاً مسیری است که کتاب حاضر انتخاب کرده است. برعکس کتابهای رایج این حوزه، لاینز به گوشههای تاریک کسبوکارها و آدمهای سیلیکون ولی نور میتاباند. نویسنده باتجربهی هجونویسی خود بهخوبی میتواند اتفاقات را با طنزی تلخ بیان کند بهگونهای که از اهمیت آن مسئله جدی کاسته نشود.
لاینز که کار خود را بهعنوان «همکار بازاریابی» در هاب اسپات شروع میکند، بیان میکند که چطور از همان ابتدا شرح وظایف مشخصی برایش تعریفنشده بود و درنهایت متوجه میشود که کار اصلی بسیار متفاوت از تصوراتش است.
نویسنده توصیف میکند که استارتآپها در حال تغییر معانی شرکت و نحوه کار هستند و بیشتر آن شاید برمیگردد به تجربهی موفق یکی دو شرکت بزرگ مانند گوگل. مثلاً دیوارهای رنگارنگ، اتاقخواب، اتاق بازی، روزهای پر از نوشیدنی و غیره. هیچکس نمیداند آیا این موارد به کسی در بهبود عملکرد کمک میکند یا نه؟ یا صرفاً قرار است همه شبیه هم باشند.
مورد جدی که لاینز با آن برخورد میکند این است که استارتآپها فقط بر روی رشد تمرکز میکنند و نه سودآوری. معادلات کسبوکاری تغییر کرده است و سودآوری دیگر اولویت نیست. شرکتها میخواهند به هر قیمتی که شده سریعتر رشد کنند و به عرضه عمومی برسند و در این مسیر سرمایههای هنگفتی را میسوزانند.
البته سرمایهگذاران هم به نظر میرسد که راضی باشند. در صورت شکست استارتآپ، بیشترین سود به جیب سرمایهگذار میرود. نویسنده فضای موجود را به اواخر دههی نود و دوران حباب داتکام تشبیه میکند و نگرانیش را از تکرار آن کابوس بیان میکند.
نویسنده خیلی زود متوجه فرهنگ جوانپرست و مرد محور دنیای استارتآپ میشود. شرکتهایی که در سطح مدیریت ارشد اکثراً مردان سفیدپوست جوان در حال فعالیت هستند. شاید این نکته اتفاقی به نظر برسد تا زمانی که بفهمیم عمدی پشت آن است. در دنیای سیلیکون ولی معتقدند افراد میانسال از فناوری سر در نمیآورند و به درد این حوزه نمیخورند.
حالا تصور کنید استارتآپها که دارند تمام صنایع را به هم میریزند، با افراد میانسال شرکتهای ورشکسته باید چه کنند؟ استارتآپهایی که حتی به جوانان هم رحم نمیکنند و معمولاً فرهنگشان اینگونه است که واردشان کن، شیرهی جانشان را بکش، پرتشان کن بیرون، آدم جدید بیاور.
شاید جالبترین نکتهی کتاب در حاشیهی آن باشد. چند هفته بعد از تحویل پیشنویس اول کتاب به ناشر، نویسنده متوجه اتفاقات عجیبی میشود. به نظر میرسد که تعدادی از مدیران ارشد هاب اسپات میخواستهاند به هر قیمتی از انتشار کتاب جلوگیری کنند. البته اطلاعات دقیق اینکه چهکاری انجامشده مشخص نیست ولی به نظر میرسد هک ایمیل و لپتاپ و یا حتی گشتن در سطل زباله نویسنده جزو آنها باشد. هاب اسپات نیز پس از دخالت FBI یکی از این مدیران را اخراج میکند و مدیر دیگر خودش استعفا میدهد.
کتاب حاضر دومین اثر از مجموعهی «تجربهی محیط کار» نشر اطراف است. ترجمهی اثر را سعید قدوسینژاد انجام داده است که در حوزهی ترجمهی کتابهای استارتآپی شناختهشده و خوشنام است. آشنایی او به واژگان و اصطلاحات تخصصی و تواناییاش در ترجمهی سلیس، همچنین ارائه پانوشتهای کاربردی، مطالعه این کتاب را بسیار روان و لذتبخش کرده است.
عشق بفرستید، نه اسپم!