در باب چاپ کتاب
اگر کتابی نوشتهاید یا کسانی را میشناسید که کتابی نوشتهاند برای وینش بفرستید. ما در وینش بر آنیم برای نویسندهها و مترجمها و کتابها فرصتی برای دیده شدن فراهم کنیم. دغدغهی ما نویسندههایی هستند که برای شهرشان، محلهشان و حتی خانوادهشان مینویسند. کسانی که مینویسند تا خودشان را از آسیبهای اجتماعی دور نگه دارند، مینویسند تا کسی را تحتتاثیر قرار دهند، مینویسند تا زبان و گویشی را زنده نگه دارند، مینویسند تا از رنجی کم کنند یا رنجی را ثبت کنند، مینویسند تا یادی را زنده نگه ندارند؛ حیثیتی را اعاده کنند، و بینشان هم نویسندهی خوب هست و هم و بد – و غولهایی – اگر که در زمینه و زمانهی دیگری میزیستند.
اگر کتابی نوشتهاید یا کسانی را میشناسید که کتابی نوشتهاند برای وینش بفرستید. ما در وینش بر آنیم برای نویسندهها و مترجمها و کتابها فرصتی برای دیده شدن فراهم کنیم. دغدغهی ما نویسندههایی هستند که برای شهرشان، محلهشان و حتی خانوادهشان مینویسند. کسانی که مینویسند تا خودشان را از آسیبهای اجتماعی دور نگه دارند، مینویسند تا کسی را تحتتاثیر قرار دهند، مینویسند تا زبان و گویشی را زنده نگه دارند، مینویسند تا از رنجی کم کنند یا رنجی را ثبت کنند، مینویسند تا یادی را زنده نگه ندارند؛ حیثیتی را اعاده کنند، و بینشان هم نویسندهی خوب هست و هم و بد – و غولهایی – اگر که در زمینه و زمانهی دیگری میزیستند.
اگر کتابی نوشتهاید یا کسانی را میشناسید که کتابی نوشتهاند برای وینش بفرستید. ما در وینش بر آنیم برای نویسندهها و مترجمها و کتابها فرصتی برای دیده شدن فراهم کنیم.
کسی نمیتواند بگوید چند تا کتاب در جهان نوشته شده است. حتی نمیشود تخمینی نزدیک به واقعیت هم داشت. دلیلش هم فقط این نیست که کسانی نبودهاند تا همهی کتابهای جهان را بشمرند، این هم هست که بعضی از کتابها آنقدر جدی گرفته نشدهاند که شمرده شوند.
من دو تا کتاب نوشتهام. خیلیها ممکن است این دو تا را کتاب ندانند، بگویند حیف درختها. (هرچند درختها تنها منبع سلولز مورد نیاز صنایع کاغذسازی نیستند.) تازه – کتابهای من فیپا و شابک و مجوز نشر هم دارند و هر جور حساب کنی کتاب محسوب میشوند. کسان دیگری را هم میشناسم که کتابهایی نوشتهاند یا ترجمه کردهاند.
بعضیشان با مجوز و بعضیشان بیمجوز. بعضی را هم میشناسم که کتاب نوشتهاند، اینجوری که فایل وُرد نوشتههایشان را دادهاند به یک مرکز خدمات چاپی، و گفتهاند در قطع وزیری و با صحافی تَهچسب برایشان چاپ کند، چون حتی اگر دونکیشوت را هم توی کاغذِ آ- چهار چاپ کنی و طلق و شیرازه کنی شبیه جزوه میشود. (و اگر گالینگور کنی شبیه پایان نامه) و در هر صورت شیء مهمی بهنظر نمیرسد.
من به هر شیء کاغذی که صحافی شده باشد و به نیت کتاب بودن تولید شده باشد میگویم کتاب. (قدیمها میگفتند مُصحَف، به معنای صحافی شده. بعدها اسم خاصی شد برای قرآن.)
به عنوان آدمی که دو تا کتاب بَد چاپ کرده است به خودم حق می دهم کمی در مورد ماهیت کتاب حرف بزنم. فروتن بودن کار سختی است. اگر آدم بخواهد خودآگاهانه فروتن باشد معمولاً نتیجهاش میشود نمایش رقتانگیزی از عُجب و خودنمایی در لباس فروتنی.
این مقاله قرار بود دربارهی نویسندههای گمنامی باشد که برای نوشتن دلایل شخصی خودشان را دارند و عموماً یا ریشخند میشوند، یا نادیده گرفته میشوند، یا مورد تشویق اغراقآمیز دوستان و آشنایانشان قرار میگیرند، اما حالا احساس میکنم کم کم دارد مقالهای میشود دربارهی خودم. شاید بهاینخاطر که خودم یکی از همین نویسندهها هستم.
وقتی کتاب اولم چاپ شد مدتی منتظر بودم اتفاق خاصی بیفتد. چیزی از این دست که تاریخ – دستکم تاریخ ادبیات داستانی ایران (خب، کمی هم واقع بین بودم) به قبل و بعد از کتاب من تقسیم شود. اگر بخواهم بهتان بگویم که دقیقاً منتظر بودم این آخرالزمانِ ادبی چگونه اتفاق بیفتد مجبور میشوم جورِ زنندهای صادق باشم. برای اینکه تصویری از تصورِ این قیامتِ ادبی داشته باشید به آیات ابتدای سورهی تکویر مراجعه کنید.
***.
کتابهای توی قفسههای یک کتابفروشی به چشم آدمی که پیشفرضی از محتوای کتابها ندارد و چیزی از نویسندهها و مترجمها و ناشرها نمیداند با هم برابرند. شاید هم فکر کند ماجرا به این شکل است که کتابهای کلفت از کتابهای نازک مهمترند (که غالباً هم همینطور است).
یک جور کمون اولیهی کتابی. اما به چشم آدمهای خبرهتر ماجرا به این سادگی نیست. آنها به انواع و اقسام ابزارها مجهزند تا کتابها را ارزشگذاری کنند. (بگذریم که بسیاری از این ابزارها، پیشفرضها و سوگیریهای شناختی غلطی بیش نیستند.) مثل آدم خبرهای که به سرعت توی یک مهمانی تشخیص میدهد جواهرات کی اصل است و مال کی بدلیجات. عموما ًهم میزند به هدف، اما نه بهاینخاطر که گوهرشناس است.
قاعدهی سادهای وجود دارد که عموماً هم کار میکند: اگر فقیر باشی لابد جواهراتت بدلی است. (برعکسش هم صادق است.) از نگاه فقرا خزف ثروتمندان هم – لابد – گوهر است. داستان «گردنبند» موپاسان را شاید خوانده باشید. من نمیخواهم آن زن بیچارهی داستان موپاسان باشم. راه حلاش شاید این باشد که آدم در مورد فقرا حُسنظن داشته باشد و پیشفرضاش این باشد که خزف فقرا شاید گوهر باشد. حالا که قرار به پیشفرض داشتن است و گریزی ازش نیست، بگذار به سود ما باشد.
***
آدمها کتاب مینویسند چرا که احساس میکنند حرفی برای گفتن دارند که ارزشش را دارد بقیه هم بخوانند. شاید هم فکر میکنند اینجوری میتوانند ردی از خودشان در این جهان باقی بگذارند. البته بیشترشان اشتباه میکنند و حرفهایشان آنقدرها هم جالب یا تازه یا درست نیست. بگذریم که حتی آنها که حرفهای جالب و عمیق و تازه هم برای گفتن دارند و طرحهایی نو برای درانداختن، ضمانتی برای جاودانگیشان وجود ندارد.
چیزهایی را که دربارهی جاودانگی فلان اثر گفته میشود زیاد جدی نگیرید. مسئلهای ریاضی است و خط و ربطی به مفهوم بینهایت دارد. (جاودانهترین اثر ادبی چند هزار سال عمر دارد و حال آنکه جهان خیلی پیرتر از این حرفهاست.) تازه همین چندهزارسالی که مانده است را هم مدیون خیلی چیزها غیر از کیفیت ادبیاش است.
آنها که در مورد جاودانه بودن فلان کتاب و نویسنده حرف میزنند نمیدانند دارند از چی حرف میزنند. سوفوکل هشتاد – نود تا تراژدی نوشت و شش – هفت تایش باقی مانده است و هیچکس هم نمیتواند بگوید این چند تا که باقی ماندهاند بهترین نوشتههایش بودهاند.
***
وقتی هفده ساله بودم داستانی نوشتم که در آن این جمله را به کار برده بودم: «توی کافیشاپ نشسته بودند و حرفهای عاشقانه رد و بدل میکردند.» جملهی مزخرفی است. احمقانه و رقتانگیز هم هست. آن روزها که این جمله را مینوشتم نه به کافیشاپ رفته بودم و نه با کسی حرف عاشقانهای گفته بودم. مدتی بعد فهمیدم چند تا از دوستان نزدیکم برایم دست گرفتهاند.
داستان من را میخواندند به این جمله که میرسیدهاند از خنده زمین را گاز میزدند. این کار بیرحمانه است. نباید کسی را بهخاطر چیزی که نوشته است مسخره کرد. به قول آکاکی آکاکیویچ ما برادر هم هستیم. اما آکاکیویچ بودن میتواند مزیتهایی هم داشته باشد: در مورد من اینطور اتفاق افتاد که تصمیم گرفتم نویسندهی بهتری شوم و شدم. راه حلی که من انتخاب کردم ساده بود و کار هم کرد: تصمیم گرفتم فقط – و فقط – از چیزی بنویسم که خودم تجربه کردهام و فقط و فقط چیزهایی را بنویسم که بهشان اعتقاد دارم.
نوشتن باعث میشود حالم بهتر شود و به اطرافیانم احساس بهتری منتقل کنم. ادبیات آنقدرها هم که خود اهالی ادبیات فکر میکنند مهم نیست. بدون ادبیات هم کارتان پیش میرود اما بدون دوستانتان، بدون خانوادهتان و همشهریهایتان و مردم کشورتان نه. اگر نوشتن باعث می شود آدمهای بهتری بشوید بنویسید و چاپشان کنید. نگران مسخره شدن نباشید. نگران درختها هم نباشید.
دوستداران محیط زیستی که به کتابهای بَد – یا کتابهایی که بهنظرشان بد میرسد میگویند آشغال، عموماً اوقات بیکاریشان را به جای نوشتن کتابهای بَد صرف کارهای بیهودهتری میکنند و احتمالاً ضرر بیشتری هم به محیط زیست و طبیعت میزنند و به معنای واقعی کلمه آشغال تولید میکنند.
آرزوی من ادبیاتی بدون طبقه است، حالا که جهان انسانی با این دقت و ظرافت و بیرحمی مرزبندی شده است. بگذارید ادبیات بیطبقه باقی بماند، دستکم در حیطهی قدرتی که در اختیار خودمان است. ما در وینش این اختیار را داریم. مسئلهی ما این نیست که بالاخره تولستوی بهتر از صادق هدایت است. هرچند که اگر از من بپرسی میگویم اولاً که از کجا معلوم و دوم اینکه چه جور بهتری و سوم اینکه خب – باشد یا نباشد.
این مسئلهی من نیست. غولهای ادبی کیفکش و کتکش بهقدر کافی دارند. دغدغهی ما نویسندههایی هستند که برای شهرشان، محلهشان و حتی خانوادهشان مینویسند. کسانی که مینویسند تا خودشان را از آسیبهای اجتماعی دور نگه دارند، مینویسند تا کسی را تحتتاثیر قرار دهند، مینویسند تا زبان و گویشی را زنده نگه دارند، مینویسند تا از رنجی کم کنند یا رنجی را ثبت کنند، مینویسند تا یادی را زنده نگه ندارند؛ حیثیتی را اعاده کنند، و بینشان هم نویسندهی خوب هست و هم و بد – و غولهایی – اگر که در زمینه و زمانهی دیگری میزیستند.
***
هرکس هرچقدر هم دچار توهم باشد خودش می داند کجای کار جهان ایستاده است. من احمق نبودم و میدانستم که یک مجموعه داستان صدوسی صفحهای با آن اسم بَد و آن داستانهای بدتر قرار نیست تغییری در کار جهان بدهد. اما اگر از من بپرسید بهترین کاری که در زندگی انجام دادی چه بود، اگر نخواهم دروغ بگویم میگویم چاپ کردن این دو تا کتاب.
بله، مجموعه داستانهای لاغر من قرار نیست معادلات خاصی را در دنیای ادبیات رقم بزند. ولی از طرفی این هم هست که از کجا معلوم؟ هرچه نباشد احتمال هیچ چیز در این دنیا صفر نیست، حتی احتمال اینکه همین الان لپتاپی که دارم با آن این نوشتهها را تایپ میکنم بخورد توی فرق سرم. (که اگر از من میپرسید در مورد من احتمال چنین چیز بعیدی زیاد هم بعید نیست.)
بگذریم… همهی اینها را گفتم که همان جملهی اول را بگویم: ما در وینش بر آنیم شرایطی را برای آنها که کتابی نوشتهاند فراهم کنیم که کتابهایشان دیده شود. اگر خودتان کتابی نوشتهاید یا کسانی را میشناسید که کتابی نوشتهاند به ما معرفیشان کنید.
ما کتابهایتان را میخوانیم. تعریف ما از کتاب در وینش کمی سختگیرانهتر از تعریف من است: علاوهبر اینکه باید شیئی کاغذی صحافی شده باشد، باید مجوز انتشار هم داشته باشد و در قالبهایی معمول مثل رمان و مجموعه داستان و جستار نوشته شده باشد. اگر خواستید با ما تماس بگیرید.
در باب چاپ کتاب
کتابهایتان را برایمان بفرستید. وینش میتواند کتابهایتان را معرفی کند، برای کتابهایتان رویداد برگزار کند و حتی برای معرفی کتابتان پادکست بسازد. شاید خودتان هم ایدههایی داشته باشید.
این نشانی سایت ماست:www.vinesh.ir
و این هم شماره تلفنی که میتوانید از طریق آن با ما تماس بگیرید: 88467053