چگونه داستان ترسناک بنویسیم؟
این مقاله را ۵ نفر پسندیده اند
اساسا داستانهای ترسناک واجد ویژگیهای هر داستان دیگری هستند، مانند داشتن شخصیت اصلی به انضمام هدف و موانعی که بر سر راه آن شخص وجود دارد. اما آنها از چند ویژگی اضافی برخوردارند: صحنهی ترسناک، شخصیت(های) رعبانگیز، و لحظهی پیچش داستانی دلهرهآور. فرض کنید میخواهیم در مورد سوزی، دختری که میخواهد به خانه برگردد اما راهش را نمییابد، بنویسیم. در یک داستان غیرترسناک، سوزی تقلا میکند نقشهاش را دنبال کند، مذبوحانه تلاش میکند کسی را برای کمک بیابد، و ساعتها سرگردان است تا اینکه بالاخره به خانه برسد. اما در یک داستان ترسناک، سوزی نیمهشب در ساحلی صخرهای و پر از خرچنگ گم میشود. کسی به او پیشنهاد کمک میدهد اما یک مسافر گذری ژندهپوش با دست پنجهایشکل است. درست زمانی که سوزی فکر میکند راهش را پیدا کرده، مسافر گذری رازی را فاش میکند: سی سال پیش، او نیز در ساحل گم شد، و از آن زمان به بعد سرگردان است. متوجه تفاوت بین این دو داستان شدید؟ چه چبزی باعث خوب شدن یک داستان ترسناک میشود؟ شاید هیولاهای وحشتناک و فوارههای خون نقطه شروع خوبی به نظر برسند، اما هوارد فیلیپس لاوکرفت، نویسنده ترسناکنویس در اینباره میگوید: «قدیمیترین و قویترین نوع ترس، ترس از ناشناختههاست.» نویسندگان این ترس را نه با آشکار کردن وحشت، بلکه با معلق نگهداشتن مخاطب کنترل میکنند. در ادامه چیزهایی که تعلیق را به نوشته شما میافزاید، برمیشمریم. صحنه دلهرهآوری است. چرا؟ اول از همه به خاطر اینکه حقیقتا تاریک است. به این معنا که ما نمیتوانیم ببینیم چه کسی یا چه چیزی در آن نزدیکی است. توجه داشته باشید که این تاریکی چند منشا دارد: نیمه شب است. باران میبارد، پس مهتابی وجود ندارد. شمع، تنها منبع نور، رو به خاموشی است. به منظور تشدید تاریکی، ماه نوامبر است. به برگهای خزانزده و شبهای سرد فکر کنید. مورمورکننده است. در حالی که گرگها در آن حوالی زوزه میکشند، راوی سفر طولانیاش را در آغاز تاریکی کامل به پایان میرساند، زیرا تودههای ابر ماه را پنهان کرده بودند… در محوطهی قلعهی بزرگ ویرانشده، که از پنجرههای بلند سیاهش هیچ پرتو نوری عبور نمیکرد و دژهای درهمشکستهاش مسیر دندانهداری را در برابر آسمان مهتابی نمایان میکرد. واضح است که حقیقتا تاریک است. ‘گذشته از این، ما در پی گریزراه برهوتیم.رسیدن به چنین جایی زمان میبرد. اینجا فضا برای حضور یک قلعه عظیم وجود دارد. و تنها موجوداتی که ما در آن حوالی میشناسیم هم صداهای هراسآوری از خود درمیآورند (مگر اینکه واقعا مشکلی با گرگها نداشته باشید). افزون بر این، قلعه دراکولا ویران شده است. وقتی که شما یک مکان عظیم و معمولاً مجللی (قلعه) را برمیگزینید و آن را ناجور و بدقواره جلوه میدهید، این پیام را به خوانندهتان منتقل میکنید که یک جای کار میلنگد. بهطور هراسآوری میلنگد. غارها و خانههای مخروبهی قدیمی اغلب به عنوان مکانهای دورافتادهای استفاده میشوند که شخصیتها را از دسترسی به کمک دور نگه میدارند. در مورد جنگلها نیز این امر صادق است: شنل قرمزی تنها در جنگل و سفید برفی تنها در کلبه کوتولهها زمانی که جادوگر از راه میرسد را به خاطر آورید. در داستان هانسل و گرتل، بچهها فریب خانهی آبنباتی وسوسهانگیز (و دورافتاده) را میخورند تا اینکه زندانی میشوند. هانسل در یک قفس (یک تلهی بزرگ) و در نهایت تقریبا در فر (یک تلهی بزرگتر) قرار میگیرد. میتوانید با بهکارگرفتن ترسهای خوانندگانتان آنها را به هراس بیفکنید. شخصیتهای شما به جایی جذاب بروند، مانند یک خانهی آبنباتی که قرار است ترسناک و خطرناک شود. بسیارخب، به این ترتیب شما یک صحنهی هراسآور در اختیار دارید و احتمالاً یک یا دو شخصیت اصلی “خوب”. حالا چطور شخصیتهای ترسناکتان را خلق میکنید؟ شاید مشکل در نوع رفتار او باشد: وقتی هیولای فرانکنشتاین برای اولینبار از خواب برمیخیزد، “رعشهای به او دست داد که اندامهایش را بههمریخت.” این اتفاق عادی نیست. شاید یک مشکل جسمانی دائمی داشته باشد: کنت دراکولا که معلوم شد یک خون آشام است، دهانی «بیحرکت و نسبتا قسیمنظر» با دندانهای بسیار سفید عجیب دارد. بهعلاوه او شدیدا رنگپریده است و شکمش راوی را مشمئز میکند (که احتمالا میبایست نشانهی تهدیدآمیزی میبود). یا یک ویژگی ظاهری او تغییر کرده باشد: شنل قرمزی به مادربزرگش (گرگ در لباس مبدل) میگوید.”خدای من، چه دندانهای بزرگی داری!” دادن همین ویژگی متغیر به شخصیت در اوایل داستان بحران را افزایش میدهد، زیرا به خوانندگانتان این امکان را میدهد شک کنند که یک جای کار میلنگد و نگران میشوند. هراسآور بودن آنها ممکن است از قبل مشخص باشد، اما اعمال اینها در نقطهای از داستان، خوب نبودن آنها را دوچندان آشکار میکند؛ پیرزن سعی دارد هانسل را بپزد، آقای هاید اهالی لندن را میکشد، نامادری سیندرلا او را به خدمتکار تبدیل میکند، اورسولا جادوگر دریا صدای آریل را میدزدد. اساسا شما میخواهید شخصیت ترسناکتان کاری را انجام دهد که هیچ فرد معمولی نمیتواند یا نباید انجام دهد. اگر شخصیت شما آنقدر بد است که از مدرسه اخراج میشود (مثلا خون مینوشد یا بچهها را میپزد) در مسیر درستی قرار دارید. خوانندگانتان را شوکه کنید! طرح داستان را به گونهای تغییر دهید که آنها نتوانند پیشبینی کنند. داستان پنجه میمون نوشته دابلیو. دابلیو. جیکوبز را به یاد بیاورید. در آن داستان، مردی که میخواهد سه آرزویش برآورده شود، طلب پول زیادی میکند. او پول را بهدست میآورد اما مشکلی وجود دارد. پسرش در محل کار میمیرد و پول بهدستآمده از سوی شرکتی است که حادثه در آنجا رخ داده است. داستانهای ترسناک اغلب شامل یک پیچش یا حداقل یک لحظهی “دلهرهآور”ند که در آن لحظه شخصیت (های) اصلی و خوانندگان شستشان خبردار میشود که همهچیز آنطور که به نظر میرسد نیست. راه فرار مسدود است، کودکی از خواب برمیخیزد و میفهمد که همچنان در تله گیر افتاده، یا کسی در میزند بدون اینکه متوجه شود هیولا پشت سر اوست. با یک غافلگیری هراسآور، خوانندگانتان را با خطر مواجه کنید (و سپس به آنها کمک کنید تا از آن خارج شوند!). داستانهای ترسناک اغلب در شب اتفاق میافتند که همانطور که معلوم شد، زمان خوبی برای روایت کردن آنها با صدای بلند است (اما نه برای برادر یا خواهر کوچکتان، مگر اینکه والدینتان مشکلی با این موضوع نداشته باشند!). سعی کنید داستان خود را در یک دورهمی دور آتش، شب در خانهی میزبان، طبقه زیرزمین یا در جشن هالووین روایت کنید. چند ترفندی که به شما کمک میکند داستان خود را تعریف کنید: شما میتوانید از تکرار برای برانگیختن کنجکاوی خواننده خود و اشاره به آنچه که در آینده اتفاق خواهد افتاد، استفاده کنید. اگر در داستان شما ابرهایی وجود دارد، آنها را با ارواح مقایسه کنید، نه با پشمک. اگر شخصیت ترسناک داستان شما دوچرخهسواری میکند، دوچرخه را داغان و زواردررفته توصیف کنید، مگر اینکه دلیل موجهی برای تمیز و نو بودن آن داشته باشید. هرچه جزئیات بیشتری ارائه دهید، داستان شما واقعیتر به نظر میرسد، و هر چه جزئیات رعبآورتر باشد، داستان ترسناکتر است. گاهی ترسناکترین داستانها بدون سروصدا یا حتی نجواکنان تعریف میشود. شما میتوانید ناگهان صدا را بالا ببرید تا شنوندگان خود را بترسانید. اگر واقعا مشتاقید، از یک دوست یا خواهر و برادرتان بخواهید منتظر یک لحظه خاص ترسناک باشند و سپس با جیغ و داد از یک ناکجایی بیرون بپرید و مخاطب را بترسانید. علاوهبراین میتوانید از جلوههای صوتی رعبانگیز استفاده کنید. اگر اصواتی در داستان شما وجود دارد، ادایش را درآورید. صدای فشفش کردن قدمهای یک روح در راهرو، صدای جیغ ترمز ماشینی که نیمهشب متوقف میشود، یا بالارفتن ریتم ضربان قلب وقتی تندتر و تندتر میزند. خب، شب ترسناک خوشایندی را برایتان آرزو میکنم و امیدوارم بتوانید بعد از آن به خواب بروید! چگونه نوشته خود را پُرتعلیق کنید؟
صحنهپردازی

شخصیتپردازی

پیچشهای داستانی

قصهپردازی
لینک منبع
ساختار یک داستان ترسناک




