یک طرف بازیکن، یک طرف عاشق سینهچاک
پیراهنهای همیشه مجموعهای است از هفتادویک جستار که در قالب خاطره نوشته شده است؛ خاطراتِ حمیدرضا صدر از بازیکنانِ تأثیرگذار و مهمِ تاریخِ فوتبال؛ خاطراتی که نویسنده در آنها ادعا و بنای تحلیل کردن ندارد. بازیکنانی که در پیراهنهای همیشه دربارهشان میخوانیم، یا تیم ملی کشورشان را به قلهی افتخار رساندهاند یا در باشگاهی خارجی آنقدر تأثیرگذار بودهاند که طرفداران باشگاه او را از خودشان میدانستند؛ از ریکاردو زامورا تا فرانتس بکن لائر، از پله تا مارادونا و از کریستیانو رونالدو تا لیونل مسی. خاطراتی به قلم عاشقی سینهچاک و با زبانی پرشور و شاعرانه.
پیراهنهای همیشه مجموعهای است از هفتادویک جستار که در قالب خاطره نوشته شده است؛ خاطراتِ حمیدرضا صدر از بازیکنانِ تأثیرگذار و مهمِ تاریخِ فوتبال؛ خاطراتی که نویسنده در آنها ادعا و بنای تحلیل کردن ندارد. بازیکنانی که در پیراهنهای همیشه دربارهشان میخوانیم، یا تیم ملی کشورشان را به قلهی افتخار رساندهاند یا در باشگاهی خارجی آنقدر تأثیرگذار بودهاند که طرفداران باشگاه او را از خودشان میدانستند؛ از ریکاردو زامورا تا فرانتس بکن لائر، از پله تا مارادونا و از کریستیانو رونالدو تا لیونل مسی. خاطراتی به قلم عاشقی سینهچاک و با زبانی پرشور و شاعرانه.
فوتبال پرطرفدارترین ورزش جهان است. با حدود چهار میلیارد نفر طرفدار و دنبالکننده، ورزشی است که بهتنهایی همپای المپیک هر چهار سال یک بار، در تابستان، نگاه جهان را به خود معطوف میکند و کشور و شهرهای میزبانِ جامِ جهانی فوتبال برای یک ماه مرکزِ توجه ساکنان کرهی خاکی میشوند.
آصف کاپادیا در مستندی که در سال ۲۰۱۹ دربارهی زندگی دیهگو مارادونای آرژانتینی ساخته، در بخشِ مهمی از فیلم تأثیر عمیقِ مارادونا را بر شهر ناپولی و بر زندگیِ ساکنان بخشی از جنوب ایتالیا با ظرافت به تصویر میکشد؛ در زمان ورود مارادونا، برای بازی در تیم ناپولی، در سال ۱۹۸۴، شمالیها آنها را با الفاظی توهینآمیز خطاب میکردند.
ولی ظرف شش سال مارادونا ناپولی را دو بار قهرمان لیگ ایتالیا میکند و کار به جایی میرسد که در نیمهنهاییِ جام جهانی ۱۹۹۰ در کشورِ ایتالیا، در دیدارِ بین آرژانتین و ایتالیا در شهر ناپولی، عدهای از اهالی این شهر، به دعوت مارادونا و به خاطر عشقی که به او داشتند و تحولی که او در شهرشان پدید آورده بود، از آرژانتین و مارادونا طرفداری کردند. اتفاقی غریب که البته یکی از دلایلِ نفرتِ بسیاری از ایتالیاییها از مارادونا هم شد.
بنابراین نوشتن از چنین پدیدهای که اثربخشیِ آن ورای ورزش میرود و میتواند بر فرهنگ و اقتصادِ کشورها تأثیر بگذارد، امری مهم است که متأسفانه در ایران چندان به آن پرداخته نمیشود. از این حیث کتاب پیراهنهای همیشه نوشتهی حمیدرضا صدر میتواند قابل تأمل و توجه باشد. حمیدرضا صدر پژوهشگر، منتقد و مترجم است و نوشتن را در اواخر دههی پنجاه و اوایل دههی شصت در حوزهی سینما آغاز کرد و چند سالی است که تمرکزش بیشتر معطوفِ فوتبال است.
مقدمهی کتاب با این پاراگراف به پایان میرسد: «بازی زمانی تمام شده که توپ نخواسته برابر سرنوشتش کرنش کند، ولی سوت را کشیدهاند و توپ آرام گرفته. همینطور بازیکن و عاشق سینهچاک. آفتاب رفته و پرده را پایین کشیدهاند. بازیکن کفشها درآورده، بوسهای بر توپ زده و در تاریکیِ مسیر رختکن گم شده. هم عاشق سینهچاک اشک ریخته و هم توپ. عاشق سینهچاک مانده و هزارهزار خاطره.
این دفتر بازگوکنندهی چند تا از آن هزارهزار است، نه بیشتر.» بله «پیراهنهای همیشه» مجموعهای است از هفتادویک جستار که در قالب خاطره نوشته شده است؛ خاطراتِ نویسنده از بازیکنانِ تأثیرگذار و مهمِ تاریخِ فوتبال؛ خاطراتی که نویسنده در آنها ادعا و بنای تحلیل کردن ندارد.
بازیکنانی که در «پیراهنهای همیشه» دربارهشان میخوانیم، یا تیم ملی کشورشان را به قلهی افتخار رساندهاند یا در باشگاهی خارجی آنقدر تأثیرگذار بودهاند که طرفداران باشگاه او را از خودشان میدانستند؛ از ریکاردو زامورا تا فرانتس بکن لائر، از پله تا مارادونا و از لِو یاشین تا الیور کان، از میشل پلاتینی تا یوهان کرایف و از کریستیانو رونالدو تا لیونل مسی. خاطراتی به قلم عاشقی سینهچاک و با زبانی پرشور و شاعرانه که اگر مخاطبش هم عاشق سینهچاکِ فوتبال باشد، لذت خواندنِ آن بیشتر هم خواهد شد.
این تکنگاریهای خواندنی هر کدام، بسته به حالوهوای بازیکن و کارنامهای که از خود به جا گذاشته، زیر نام بازیکن عنوانی هم دارد. مثل «یوهان کرایف: هرگز آن لالهها را بوییدهای؟» یا «لیونل مسی: خاموش خیلی خاموش» از میان بازیکنانِ ایرانی فقط نام دو بازیکن به چشم میخورد: همایون بهزادی و ناصر حجازی:
«دو نفری که در عصر طلاییِ فوتبالِ ایران طی سالهای ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۷، که ایران آقای آسیا بود، در دو باشگاه محبوب درخشیدند و بازیهایشان را از روی سکوها تماشا کردم و لحظهبهلحظههایشان را جا دادم کنج دلم.»
اینکه نویسنده از دو باشگاه استقلال و پرسپولیس، هر کدام یک بازیکن، را انتخاب کرده کاری هوشمندانه است، ولی حیف است که فقط نام دو نفر ایرانی در این میان به چشم میخورد. البته نویسنده در مقدمهی کتاب به این مسئله اشاره میکند. از بعضی بازیکنان هم که دوست داشته در این میان باشند نام میبرد و در پایان مینویسد: «بازیکنان شایستهی این مرزوبوم نیاز به دفتر دیگری درخور اعتبارشان دارند.» به امید روزی که عاشقانِ سینهچاک آن دفتر را هم در دست بگیرند و لذتِ خواندن کلمات حمیدرضا صدر نصیبشان شود.
«آنها دو روی یک سکهاند، بازیکن یک طرف و عاشق سینهچاک طرف دیگر.» کتاب و مقدمهی آن با این جمله آغاز میشوند و در ادامه هم میخوانیم که «ورزشگاه خالی بدون عاشق سینهچاک برای بازیکن چیزی نبوده جز برهوت و توپِ بدون بازیکن برای عاشق سینهچاک چیزی نبوده جز عنصری بیمصرف.
بازیکن به عاشق سینهچاک نیاز داشته و عاشق سینهچاک به بازیکن.» حقیقتی انکارناپذیر که مثل سینما و تئاتر دربارهی فوتبال هم وجود دارد. حقیقتی که اگر یک مسابقهی فوتبال را در ورزشگاهی خالی از تماشاگر دیده باشید، میتوانید به خوبی آن را درک کنید.
فوتبال بدونِ تماشاگر حتی ذرهای شبیه مسابقاتی نیست که با حضور تماشاگران میبینیم؛ ورزشی که سالهاست تبدیل به یک صنعت شده و همین میتواند مهر تأییدی دیگر بر ادعای اهمیت نوشتن از فوتبال بهطور عام و پیراهنهای همیشه بهطور خاص باشد. مجموعهای از تکنگاریهایی که یک تماشاگر تیزبین و جزئینگر فوتبال نوشته تا یادِ لحظات و پیراهنهایی را که همیشه با او بودهاند با ظرافت ثبت کند و به رشتهی تحریر دربیاورد.
پیراهن در فوتبال عنصری مهم و اساسی است که نمیتوان به راحتی نادیدهاش گرفت، و به نظر میرسد نام این کتاب هم به همین اهمیت اشاره دارد.
از شمارهی پیراهن گرفته که اغلب دروازهبانِ اول شمارهی ۱ را میپوشد و کاپیتان یا ستارهی تیم شمارهی ۱۰ را. اعدادی که با توجه به تعدادِ بازیکنانِ اصلی و ذخیرهی هر تیم اصولاً باید با ۲۲ به پایان برسد، ولی بعضی از بازیکنان اعتقادات خاص خود را دارند و ممکن است شمارههایی مثل ۶۶ و ۷۷ و ۹۹ روی پیراهنِ بازیکنی در قلبِ دفاع یا نوک حملهی تیمها دیده شود؛ تا رنگِ پیراهن که معمولاً هر تیم دو یا سه ترکیبِ رنگی برای پیراهنش دارد تا از تداخل رنگ بین پیراهنهای دو تیم جلوگیری شود.
و معمولاً تیمِ میزبان است که انتخاب میکند کدام رنگ را بپوشد و مهمان باید خود را با صاحبخانه هماهنگ کند و با خواستهی او تطبیق دهد؛ تا شرکتِ تولیدکنندهی پیراهن که برعکس هر فروشندهای برای اینکه پیراهنهایش را تن بازیکنانِ تیمی ببیند، حاضر است مبلغی هم بپردازد.
مبلغی که با توجه به اهمیت و محبوبیت و رتبهی جهانیِ تیم طرف قرارداد، متغیر است؛ تا شرکتهایی که برای نقش بستن نام برندشان روی سینهی بازیکنان، در راستای تبلیغ و بازاریابی، حاضرند مبالغی هنگفت بپردازند؛ تا پیراهن با شماره و نامِ بازیکنان که یکی از راههای کسب درآمد برای باشگاهها و شرکتهای تولیدکننده است.
و عاشقان سینهچاک آن را میخرند و در ورزشگاه یا در خانه، موقع تماشای بازیِ تیم محبوبشان میپوشند تا طرفداری و حمایتشان را نشان دهند؛ و البته اتفاقی دراماتیک که در پایانِ بسیاری از مسابقات #فوتبالفوتبال یک ورزش تیمی و محبوبترین ورزش در بیشتر کشورهای جهان است. فوتبال را دو تیم یازدهنفره متشکل از بازیکنان فوتبال با یک توپ فوتبال بر روی چمن طبیعی یا مصنوعی با هدف گلزدن انجام میدهند. یازده بازیکن هر تیم شامل چند مهاجم، هافبک، مدافع و یک دروازهبان میشوند که توسط سرمربی در زمین چیده میشوند و مانند یک سیستم عمل میکنند که سیستم فوتبال نامیده میشود. امروزه بیش از ۲۵۰ میلیون فوتبالیست در بیش از ۲۰۰ کشور وجود دارد. شاهد آنیم و باز هم اشارهای است نمادین به اهمیت پیراهنها در فوتبال؛ اینکه بازیکنانِ دو تیم پیراهنهایشان را با هم عوض میکنند، تا پایانِ این بازیِ پرطرفدار در جهان، فارغ از نتیجهی بهدستآمده، صلح و دوستی باشد و زبان مشترک آن پیراهنهایی باشند که برای هر بازیکن از رقبایش به یادگار میمانند.
پیراهنهایی که همیشگیاند و بعد از خداحافظیِ بازیکن از فوتبال همچنان به زندگی ادامه میدهند؛ چه در موزهی باشگاه، چه نزدِ بازیکن رقیب، چه پیش صاحبانشان و چه در کمدِ عاشقان سینهچاکشان.
یک طرف بازیکن، یک طرف عاشق سینهچاک