گفتن از آنچه نیست
گفتن از آنچه نیست
عصر گردوخاکسپاری، دومین مجموعه شعر منتشر شده از فراز بهزادی پس از مجموعه شعرِ -به زعم نویسنده- موفقِ بگو در ماه خاکم کنند محسوب میشود. چاپ نخست مجموعه قبلی ۱۳۸۲ و چاپ نخست دومین مجموعه شاعر ۱۳۹۷ است. این فاصله و نیز حجم اشعار مجموعه خبر از شاعری گزیدهگو و دارای وسواس در انتشار شعر میدهد.
پیش از همه قصد دارم به مفهومی به عنوان هسته مرکزی مجموعه شعر اشاره کنم و آن مفهوم فقدان است. فقدان را می توان عینکِ شاعر برای تماشای جهان در این مجموعه شعر دانست. مواجهه شاعر با جهان به این شکل است که گویی چیزی در جایی وجود ندارد و شاعر هسته مرکزی نگاه به جهان را نبودن چیزها قرار داده است. شاعر از این منظر- نبودن چیزی یا کسی- به جهان مینگرد.
شاعر در جایی به فکر تدارک دیدن و مهیا کردن خانهاش برای «نیامدن» کسی است:
«شاخهها / نیامدنت را زخمی کنند.» یا «زنی نبود، زیباییاش قرص زیر زبان زلزله بگذارد؟» یا «تویی که در رفتنت ایستادهای/ تویی که در نیامدنت میدوی» یا «مرگی که از «میروم» تو آمده بود / مثل نبودنت کنارم نشست / با چشمهای قهوهایاش/که مثل چشمهای ”وقتی میرفتی” تو / سیاه بود.» یا «خاک راهی که نمیروم شدهای / گرد میزی / که پشتش نمینشینم.»
این نبودن به فراخور موقعیتهای متفاوت گاهی در لباس معشوق گاهی بر تن کودکی و گاهی برتن مادر مینشیند.
پیش از این و درباره مجموعه شعر قبلی بهزادی نیز به این موضوع اشاره کردهام که برگ برنده شاعر تا امروز نگاه تازه شاعر به زبان است. بهزادی را میتوان “شاعر در نحو” نامید. جست و جوی شاعر برای تازهها جست و جویی است که بیش از همه در سطح نحوی زبان دیده میشود. بهزادی در این مجموعه –به جز عنوان کتاب- کمتر سراغ ابتکار در سطح واژه میرود و در جست و جویش میتوان رد پای نگرش یدالله رویایی به زبان را دید. شاعر حتی برای ساختن تصویر هم این کار را به کمک دستبرد به دستورزبان انجام میدهد: «تویی که در نیامدنت میدوی».
نکته مهم دیگر اینکه شعرهای بهزادی، شعر ظرافتهای در تأخیر است. اتفاقات به آسانی پیش روی مخاطب قرار داده نشده و به تأمل در میان سطور شعر نیاز دارد. «دوان دوان کنارم نشسته بودی و / من / دو تا دو تا میمردم» همچنان که میتوان دید اتفاقات شعری از کنار هم نشستن تصاویر ترکیبی به وجود نیامده بلکه در لایههای زیرینتر زبان جا خوش کرده است. بر این اساس میتوان گفت شعر بهزادی شعر شنیدن نیست بلکه شعر دیدن است. بایستی پراکندگی کلمات بر سطح کاغذ را ببینی که این ویژگی را میتوان برخاسته از تبار شعرحجم شاعر قلمداد کرد.
شهری از ساختمانهای نیمه کاره
در نقدی که برمجموعه پیشین بهزادی نوشته بودم نظرم را درباره توانایی شاعر در اشعار بلندش در مقایسه با اشعار کوتاه او نوشته بودم. نظری که بر آن مجموعه داشتم در خصوص مجموعه دوم شاعر نیز تکرار میشود. به نظر من اشعار کوتاه شاعر در این مجموعه حتی اگر موفق هم باشند، موفقیتهایی نصف و نیمه هستند.
زیبایی این اشعار را شاید بتوان به زیبایی مجسمهای تشبیه کرد که خالق آن به تجسم چشم و دهان بسنده کرده و بقیه اجزای صورت مجسمه را خلق نکرده است. پشتوانه این ادعا به زعم نویسنده این است که بهزادی شاعر تک تصویر نیست و به ما نشان داده که هرچه بیشتر میسازد، شاکله طرح ذهنی شعرش بیشتر نشان داده میشود.
شاعر نه در همه اما در بیشتر اشعار کوتاه خود شاعری متفاوت است و نوع شعرش شبیه شاعران مینیمال با تکضربههای نخنمای پایان اشعارشان میشود. برخورد شاعر در این گونه اشعار شبیه سایر شعرهای خود با استفاده از برگ برنده اتفاقات نحوی نیست بلکه در آن شاهد تصاویر مقدماتی برای رسیدن به تک ضربه نهایی هستیم. به عنوان نمونه:
«دیگر به جهان باز نمیگردم / کنج همین شعر، زمینی میخرم / رویا میکارم و / کلمه بر میدارم…» این مقدمات چیده شد تا به کجا برسیم؟ به اینجا: «آدمهای بیرون / برای سلامتی من مضراند.»
این جهانبینی رمانتیک نه اینکه بد اما با جهان بینی شاعر در بهترین آثارش فاصله دارد. همین شعر کوتاه را مقایسه کنید با سطرهای آغازین شعر بعدی مجموعه. آن مقدمهچینیها را مقایسه کنید با اتفاقاتی که در سطر به سطر این شعر اتفاق میافتد:
«در پانوشت خونی که میریزم / ریختن، فعلی عاشقانه است / ای دلیل زخمهای باز و بسته که میشوی / ای که در چشمانت به خاک سیاه… / و نشستم تا نوبتم برسد / رسید؟ / یا بازی را به هم زدهای زیر گریه؟…»
شهری که بهزادی در ۵۲ صفحه پیش روی ما قرار داده شهر زیبایی است که ساعتها و به دفعات بسیار میتوان در خیابانهای آن قدم زد – و ندوید- و از مناظر شهر لذت برد اما هنگامی که از بالای تپهای در خارج از شهر به منظره «عصر گرد و خاکسپاری من» نگاه کنی، نصف این شهر شامل ساختمانهای نیمهکارهای است که معمار آن از ادامه ساخت و ساز دست کشیده است.
شعر