از دست رفتهها
مجموعه داستان کوتاه «Dove mi trovo» که در ایران با دو عنوان «جایی که هستم» با ترجمهی «غزل قربانپور» و «پاتوقها» با ترجمهی «امیرمهدی حقیقت» به چاپ رسیده است، اولین کتابی است که جومپا لاهیریِ انگلیسی زبان، بعد از مهاجرتش به ایتالیا، به زبان ایتالیایی نوشته است. کتاب، مجوعهای است از چهل و چند داستان بسیار کوتاه نهایتاً ۳ صفحهای که اوضاع و احوال زنی را در اوایل میانسالیاش توصیف میکنند. داستانها به طور خاص به یکدیگر مرتبط نیستند اما کمی که میگذرد، نخ تسبیح را پیدا میکنید؛ چیزی که من اسمش را میشود گذاشت: «نوستالژی زودهنگام خانه».
پاتوقها
نویسنده: جومپا لاهیری
مترجم: امیرمهدی حقیقت
ناشر: چشمه
نوبت چاپ: ۲
سال چاپ: ۱۴۰۰
تعداد صفحات: ۱۳۸
شابک: ۹۷۸۶۲۲۰۱۰۹۰۳۷
مجموعه داستان کوتاه «Dove mi trovo» که در ایران با دو عنوان «جایی که هستم» با ترجمهی «غزل قربانپور» و «پاتوقها» با ترجمهی «امیرمهدی حقیقت» به چاپ رسیده است، اولین کتابی است که جومپا لاهیریِ انگلیسی زبان، بعد از مهاجرتش به ایتالیا، به زبان ایتالیایی نوشته است. کتاب، مجوعهای است از چهل و چند داستان بسیار کوتاه نهایتاً ۳ صفحهای که اوضاع و احوال زنی را در اوایل میانسالیاش توصیف میکنند. داستانها به طور خاص به یکدیگر مرتبط نیستند اما کمی که میگذرد، نخ تسبیح را پیدا میکنید؛ چیزی که من اسمش را میشود گذاشت: «نوستالژی زودهنگام خانه».
پاتوقها
نویسنده: جومپا لاهیری
مترجم: امیرمهدی حقیقت
ناشر: چشمه
نوبت چاپ: ۲
سال چاپ: ۱۴۰۰
تعداد صفحات: ۱۳۸
شابک: ۹۷۸۶۲۲۰۱۰۹۰۳۷
پاتوقها
دقیقاً چهار ماه طول کشید تا کتاب صد و چند صفحهای جومپا لاهیری را تمام کنم. کتاب را که روی قفسهی کتابفروشی دیدم، همه چیز را برای انتخاب شدن داشت؛ نویسندهای که پیش از آن از او «مترجم دردها»، «خاک غریب» و «همنام» را خوانده بودم، «امیرمهدی حقیقت» به عنوان مترجم که اصلاً لاهیری را با او میشناختم، نشر چشمه و داستانهای بسیار کوتاه که معمولاً بهترین خوراک برای کشتن وقت در زمان انتظار هستند. کتاب پاتوق ها را خریدم و یک سوم اول را در همان کافهی فروشگاه نشر چشمه خواندم.
ترجمه روان بود، جهانی که لاهیری ترسیم میکرد، قابل فهم و البته دنج بود و بله، یک ساعتی را که باید میگذراندم، مثل یک مشت تخمهی مرغوب پر کرد. اما مشکل چه بود که خواندن دو سوم باقی مانده از کتاب، چهار ماه طول کشید؟ مجموعه داستان کوتاه «Dove mi trovo» که در ایران با دو عنوان «جایی که هستم» با ترجمهی «غزل قربانپور» و «پاتوقها» با ترجمهی «امیرمهدی حقیقت» به چاپ رسیده است، اولین کتابی است که جومپا لاهیریِ انگلیسی زبان، بعد از مهاجرتش به ایتالیا، به زبان ایتالیایی نوشته است.
گفته میشود که تصمیم او بر تغییر زبان نوشتارش، تاکید بر سادهسازی ادبیات و دوری از لفاظیهای پیشینش بوده است. البته که این موضوع، به این وضوح در ترجمهی فارسی مشخص نیست و حال و هوای متن، چیزی است شبیه به «مترجم دردها». اما آیا ممکن است این سادگی در زبان مبدا، اثری ملالآور ساخته باشد؟ نمیتوان مطمئن بود.
کتاب پاتوق ها، مجوعهای است از چهل و چند داستان بسیار کوتاه نهایتاً ۳ صفحهای که اوضاع و احوال زنی را در اوایل میانسالیاش توصیف میکنند. داستانها به طور خاص به یکدیگر مرتبط نیستند اما کمی که میگذرد، نخ تسبیح را پیدا میکنید؛ چیزی که من اسمش را میگذارم: «نوستالژی زودهنگام خانه». با اینکه «جایی که هستم»، ترجمهی مرتبطتری است با عنوان اصلی، اما داستانها به واقع روایت پاتوقهای نویسنده هستند در شهری که هیچگاه آن را ترک نکرده است.
چیزی که روایتها را در ابتدا جذاب و خواندنی میکند، اتفاقا همان سادگی و دنج بودنی است که حرفش را زدم. انگار که هیچ عجلهای نیست و قرار هم نیست اتفاق خاصی بیفتد. زنی در کافهها و رستورانهای مختلف غذا میخورد، به دوستانش سر میزند، به یاد ماجراهای شبه عاشقانهاش میافتد و گاه به گاه هم سری به گذشته و زندگی خانوادگیاش میزند. همین و همین. لابهلای این اتفاقهای روزمره و اشارات معمولی است که زن را میشناسیم و با او «آشنا» میشویم.
شاید همین آشنایی بیش از حد باشد که خواننده را به مرور بیحوصله میکند. هر چند وقت یک بار، دوباره کتاب پاتوق ها را باز میکنم و چیز تازهای دستگیرم نمیشود جز این که قصهها تکراری هستند و من به خوبی این زن تنها، کمی بدعنق، مستقل و موفق را به اندازهی کافی شناختم و دیگر نیازی به قصهای دیگر دربارهی جایی دیگر از آن شهر ندارم. ماجرا همین است: کتاب که به نیمه میرسد، دیگر چیزی برای کشف نیست. البته به جز یک نکته و آن علت این بازی با نوستالژی است.
تا به صفحات پایانی کتاب نرسید، متوجه نمیشوید که آه، این حسی که در تمام مدت خواندن آن داشتم، ملال نبود، یا اگر هم بود، قرار نبود باشد. چیزی که قرار بود حس کنم، غمی بود که موقع ترک چیزی عزیز به آدم دست میدهد. غمی که بالا و پایین نداشت. مسیری خطی داشت تا به انتهای داستانها و رسیدن به اینکه پس همهی اینها به خاطر آن حس زودهنگام نوستالژی است.
کتاب را که میخواندم، به دنبال رابطهای بودم بین این داستانکها و تصمیم گرفتم برای هرکدام، اسمی با توجه به مضمون متن بگذارم. اسمها، چیزهایی بودند شبیه به این: «عشق از دست رفته»، «جوانی از دست رفته»، «از دست رفتن عمر»، «آیندهی از دست رفته»، «خلوت از دست رفته» و به همین ترتیب. در تکرار عبارت «از دست رفته»، عمدی در کار نبود و خودش را کمکم نشانم داد. انگار که نویسنده از همان ابتدا تکلیف را روشن کرده بود: این کتاب راجع به از دست دادن است.
به موازات این غم، «پاتوقها»، کتابی است در بزرگداشت مفهوم «خانه». هرچند که شخصیت اصلی داستانها، نسبتاً خود را بیتفاوت نشان میدهد، اما این سرزدن نکتهسنجانه به گوشهگوشهی شهری که سالهای سال در آن قدم زده، نفس کشیده و با بوی تن آدمهایش آشناست، پشت همان چیزی ایستاده که مادرش در صفحات پایانی کتاب میگوید: «وقتی آدم خونهش رو عوض میکنه، همیشه یه چیزی گم میکنه. هر جابهجاییای زیر پای آدم رو خالی میکنه. همیشه یه جورهایی آدم رو قال میذاره»
در مجموع چیزی هست که شما را به تمام کردن کتاب پاتوق ها متعهد نگاه میدارد و چیزی هست که شما را پای کتاب نمینشاند. من فکر میکنم پاسخ هر دو، بیش از حد واقعی بودن است. تصور کنید مستندی یکنواخت از زندگی روزمرهی یک انسان عادی ببینید با تمام جزئیاتش. مستندی که همه چیز را نشان میدهد و شما با تمام وجود آن را میفهمید. حتماً این احساس نزدیکی و شباهت، جالب و حتی کنجکاو کننده است اما چند نفر حاضرند این مستند را تا انتها تماشا کنند؟