سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

دریا درنهایت همه مردگانش را پس می‌دهد

دریا درنهایت همه مردگانش را پس می‌دهد


اولین نفری باشید که به این کتاب امتیاز می‌دهید

 

تهیه این کتاب

 الیستر مک‌لاود کتاب غم‌های کوچک را در سال 1999 منتشر کرده است؛ داستانی در ژانر رمان تاریخی. او از پیوستگی زندگی و خاطرات یک خاندان مهاجر با یک دوره‌ی تاریخی در کانادا و اسکاتلند و همچین جغرافیای غیرقابل چشم‌پوشی این سرزمین‌ها، روایتی تو در تو خلق می‌کند. قهرمان داستان الیستر مک‌لاود یک متخصص ارتودنسی است که در تورنتو زندگی می‌کند. ما او را در حین ملاقات کردن با برادر بزرگ الکلی‌اش و خواهر دو قلویش که در کار نمایش است می‌بینیم که در خلال این دیدار و گفتگوها مدام به گذشته برمی‌گردد. روزهای کودکی که در کنار پدربزرگ و مادربزرگش گذشت. زندگی در جزیره، کار در معدن و… داستان از طریق همین بازگشت مداوم به گذشته تعریف می‌شود.

غم‌‌های کوچک

نویسنده: الیستر مک‌ لاود

مترجم: محمد جوادی

ناشر: کتابسرای تندیس

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۴

تعداد صفحات: ۳۲۸

شابک: ۹۷۸۶۰۰۱۸۲۱۷۱۴

 الیستر مک‌لاود کتاب غم‌های کوچک را در سال 1999 منتشر کرده است؛ داستانی در ژانر رمان تاریخی. او از پیوستگی زندگی و خاطرات یک خاندان مهاجر با یک دوره‌ی تاریخی در کانادا و اسکاتلند و همچین جغرافیای غیرقابل چشم‌پوشی این سرزمین‌ها، روایتی تو در تو خلق می‌کند. قهرمان داستان الیستر مک‌لاود یک متخصص ارتودنسی است که در تورنتو زندگی می‌کند. ما او را در حین ملاقات کردن با برادر بزرگ الکلی‌اش و خواهر دو قلویش که در کار نمایش است می‌بینیم که در خلال این دیدار و گفتگوها مدام به گذشته برمی‌گردد. روزهای کودکی که در کنار پدربزرگ و مادربزرگش گذشت. زندگی در جزیره، کار در معدن و… داستان از طریق همین بازگشت مداوم به گذشته تعریف می‌شود.

غم‌‌های کوچک

نویسنده: الیستر مک‌ لاود

مترجم: محمد جوادی

ناشر: کتابسرای تندیس

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۴

تعداد صفحات: ۳۲۸

شابک: ۹۷۸۶۰۰۱۸۲۱۷۱۴

 


اولین نفری باشید که به این کتاب امتیاز می‌دهید

 

تهیه این کتاب

غمهای کوچک

 

در سال 1779 کالوم مک‌دونالد به همراه خانواده‌اش از اسکاتلند به جزیره‌ی نواسکوشیا در کانادا مهاجرت می‌کند. سرزمینی پر از درخت، ساحل‌های سنگی و یخ. آن‌ها طی دویست سال خاندان بزرگی را تشکیل می‌دهند. اما هميشه در دل و ذهن اين افراد ياد و خاطره‌ی گذشته باقی مانده و سينه به سينه منتقل می‌شود. خاندان كالوم معتقدند خون از هر چيزی مهم‌تر است و هر طور شده بايد هوای فاميل را داشت. آن‌ها در ميان خودشان هنوز به زبان «گاليگ» صحبت می‌كنند و خود را به اسكاتلند وفادار می‌دانند. همان‌طور كه معتقدند حتی نژاد سگ اسکاتلندی وفادارترین است.

همه قصه‌ی سگی را به یاد می‌آورند که زمان مهاجرت به دنبال کشتی شنا کرد. الیستر مک‌لاود کتاب غم‌های کوچک را در سال 1999 منتشر کرده است؛ داستانی در ژانر رمان تاریخی. او از پیوستگی زندگی و خاطرات یک خاندان مهاجر با یک دوره‌ی تاریخی در کانادا و اسکاتلند و همچین جغرافیای غیرقابل چشم‌پوشی این سرزمین‌ها، روایتی تو در تو خلق می‌کند. جایی که واقعیت تاریخی و تخیل در کنار هم راه می‌روند.

 

قهرمان داستان الیستر مک‌لاود یک متخصص ارتودنسی است که در تورنتو زندگی می‌کند. ما او را در حین ملاقات کردن با برادر بزرگ الکلی‌اش و خواهر دو قلویش که در کار نمایش است می‌بینیم که در خلال این دیدار و گفت‌وگوها مدام به گذشته برمی‌گردد. روزهای کودکی که در کنار پدربزرگ و مادربزرگش بزرگ شد. زندگی در جزیره، کار در معدن و… داستان از طریق همین بازگشت مداوم به گذشته تعریف می‌شود. گذشته‌هایی که در سطوح مختلف در دل هم قرار دارند، چیزی که ممکن است در ابتدا کمی گیج‌کننده به نظر برسد.

اما نقطه قوت این داستان که ایجاد نوعی فضاپردازی مبتنی بر عاطفه است باعث می‌شود خواننده از این تو در تویی لذتی مکاشفه‌‌آميز ببرد.

«به پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هایم زیاد فکر می‌کنم؛ درست مثل یادآوری ناخودآگاه ترانه‌های گالیک. این‌طور نیست که صبح از خواب بیدار شوم و به محض این‌که از تخت بیرون می‌آیم بگویم: «امروز باید یاد مامان‌بزرگ و بابابزرگ بیفتم. ده دقیقه‌ی کامل را به یادآوری آن‌ها اختصاص می‌دهم» طوری كه انگار در انتظار تمرين‌های ايزومتريک يا تعداد معينی از حركات دراز و نشست باشم كه بخواهم كنار تخت انجام بدهم. اين‌طوری نيست.

اما آن‌ها در سكوت خوشايند دفترم، جايی كه هيچ‌وقت قرار نيست دردی وجود داشته باشد بلكه فقط در انتظار خلق زيبايی‌های اميدوارانه وجود دارند، به ذهنم می‌آيند و می‌روند…»

 

آلیستر مک لاود
آلیستر مک لاود نویسنده کتاب غم‌های کوچک

 

 

بخش آغازین کتاب غم‌های کوچک با توصیف فضا و آفتاب طلایی پاییز در انتاریو شروع می‌شود؛ زمین‌های کشاورزی اطراف جاده و کشاورزان مهاجر و سپس در ادامه منظره‌ی مرفه شهرنشینی تورنتو. راوی داستان، الكساندر، كه به خاطر موهای قرمزش به گيليه بيگ روئی (مو قرمز در زبان گاليگ) شناخته می‌شود به دیدن برادرش در آپارتمانی در تورنتو می‌رود و در آن‌جا آن‌ها به جای ویترین‌های کثیف و زباله‌های بسیار، از پشت پنجره کیپ برتون را به یاد می‌آورند و جدشان را که بر لبه‌ی صخره‌ها دفن شده است.

و بعد با هم ترانه‌ای را می‌خوانند: «در قلبم اکنون اشتیاقی است تا، به جایی که بودم بازگردم/ گرچه خوب می‌دانم که هرگز باز نمی‌گردم.»

این تقابل و دوتایی در ادامه‌ی داستان هم حضور دارد و بخش بزرگی از آن است. هر جا فقر هست در کنارش ثروت هم نقش دارد، در کنار مهاجران بومی‌ها، در کنار کارگران معدن کمپانی‌های بزرگ، در کنار جنگ‌طلبان صلح‌دوست‌ها وجود دارند.

هر جا گذشته هست بخشی از حال هم وجود دارد. راوی در کودکی پدر و مادرش را در یخ‌بندان جزيره از دست داده و همراه با خواهر دوقلويش پیش پدر و مادربزرگش بزرگ شده است. او یک پدربزرگ و یک بابابزرگ دارد که فکر و زندگی‌شان کاملاً با یکدیگر متفاوت است._ يكی سرخوش و شوخ‌طبع است و عاشق قصه و ديگری آدمی جدی و منظم که تاریخ برایش مهم است.

خواهر دوقلویش نیز به نظر می‌رسد در واقع ادامه‌ای زنانه از خود اوست. این دوتایی بودن عناصر و شخصیت‌ها گاه در تقابل یکدیگرند مثل پدربزرگ‌ها، شهر و روستا، زبان مادری و زبان جديد. گاهی هم‌راستا و تكميل‌كننده‌اند؛ مثل خواهر همزادش كه گويی نيمه‌ی زنانه‌ی وجود است. او و خواهرش اکنون آدم‌های موفق و با تمکن مالی بالایی هستند. اما او هربار که ماه را می‌بیند ترانه‌ای گالیگ در ذهنش تداعی می‌‌شود که از ماه به عنوان «فانوس بینوایان» تعبیر می‌كند.

ذهنی رعيت‌زاده كه دگرگونی‌های طبيعت، جزر و مد دريا و حتي به دنيا آمدن طفلی را به ماه سفيد در شب تار ربط می‌دهد؛

«در سرزمين خاندان خالوم روئی، ماه، حاكم آب و هوا و كاشت سيب‌زمينی و قصابی حيوانات و شايد حتی بسته شدن نطفه‌ی كودكان بود. مامان‌بزرگ به زن‌های باردار مضطربی كه دخترها يا عروس‌هایش بودند و از زمان وضع حمل‌شان گذشته بود می‌گفت: «ماه امشب عوض می‌شود. بعد از شام با هم قدم می‌زنيم و اگر خدا ياری كند همين امشب بچه به دنيا خواهد آمد.»

 

آلیستر مک لاود

 

او هنوز و همواره خودش را در دام ارواح پایدار گذشته، و نوعی از فقر منطقه‌ای و نسلی می‌یابد.

به عنوان کسی که پدر و مادرش را از دست داده و توانسته پیش مادربزرگ و پدربزرگ زندگی کند؛ گاهی بچه‌ی خوش‌شانس خطاب می‌شود و گاهی بچه‌ی بدشانس. شغلی که او انتخاب کرده است نیز به نظر می‌رسد بی‌ارتباط با این گذشته نیست؛ برادر بزرگش که مانند او اقبال این را نداشت که با پدربزرگ و مادربزرگ زندگی کند، برای کندن دندان عفونت کرده‌اش از یک اسب استفاده می‌کند، و حالا الکساندر شغلی دارد که می‌‌تواند با آن دندان‌های آدم‌های متمول، آدم‌های غیر مهاجر را زیباتر کند.

«وقتی به گذشته‌ی زندگی آدم‌ها نگاه می‌كنيم، قضاوت درباره‌ي نقاط مثبت زندگی‌شان کار مشکلی است. دانستن تاریخ‌های دقیقی که نوشته نشده‌اند و درک اتفاق‌هايی كه فقط از دور شاهد آن‌ها بوده‌ايم دشوار است. گاه در ميان اين دكور ظريف و قهوه‌ای دفترم، جايی كه هيچ‌وقت صدايی بلند نمی‌شود، و موسيقی ملايم آرامش‌بخش ترس را محو می‌کند به این چیزها فکر می‌کنم جایی که ثروتمندها با دست‌های درهم گره کرده و با رفتاری از اعتماد، با امید به این‌که بتوانم آن‌ها را از چیزی که بوده‌اند زیباتر کنم می‌نشینند.»

 

نقشه کانادا

 

الیستر مک‌لاود در سال 1936 در ساسکاچوان به دنیا آمد و سپس به همراه خانواده‌ای بزرگ در کیپ برتون در استان نوااسکوشیا بزرگ شد. او در سال‌های اولیه‌ی زندگی برای تأمین هزینه‌ی تحصیل به كارهايی چون چوب‌بری، کارگری معدن و ماهیگیری پرداخت. زندگی در این طبیعت اجتناب‌ناپذیر جزیره؛ بادها، سرما و یخبندان‌های فصلی، دریای متغیر و ساحل‌های سنگی و همچنین زیستن در کنار مردم مهاجر اسکاتلندی و فرانسوی آن منطقه، در او تأثیر عمیقی برجای گذاشت.

او که بعدها استاد دانشگاه در رشته نویسندگی خلاق شد این پیشینه را در داستان‌هايش بازگو كرد؛ نوعی از طبيعت‌گرايی همدلانه با تمام ساكنان آن مناطق که هم شامل انسان‌ها می‌شود هم حيوان‌ها. (برای بیشتر دانستن درمورد کارهای او کتاب مجموعه داستان کوتاه او «جزیره، داستان‌های دهه 60 و 70 میلادی» و «دومین بهار، داستان‌های دهه 80 و 90 میلادی» را ببینید)

کتاب غم‌های کوچک چه از نظر فرمی و چه زبانی شاعرانه و آزاد است. روایت‌های لایه به لایه، چرخش‌‌های شخصیت اول در گفتگو‌ها و رسیدن از دیگری بازگوکننده به خود. گذشته‌ای که همواره نوعی از جدال‌طلبی پر افسوس با خود دارد. به نظر می‌رسد پیکره‌ی داستان همچون کشتی بزرگی است که بر امواجی بلند و ناملایم سوار است.

در دریا غوطه می‌خورد و در لحظاتی درنگ کوتاه آرامش‌بخشی دارد همراه با ترانه‌ای به زبان اجدادی که در هوا جریان دارد. همان‌طور که در دنیای داستانی، مهاجرانی که بر کشتی سوارند، تا دو قرن بعد خواب‌هایشان را به زبان گالیگ خواهند دید و به پاسداشت همين خون است كه داستان تراژدی خود را رقم خواهد زد.

راوی در جايی از داستان اعتراف می‌كند كه نمی‌داند کدام بخش از حرف‌هایش واقعی است و کدام را سر هم کرده است.

در واقع او در بیشتر داستان‌ها حضوری سایه‌وار دارد. او یک جان به در برده است كه توانسته درس بخواند و تحصيل كند و به گونه‌ای زندگي كند كه گويی هيچ رخدادی به صورت مستقيم بر او اثر نگذاشته است، حتی وقتی به جای پسرعمویش که در معدن کشته شده است، به کارگری و حفاری در معدن مشغول می‌شود و از شب‌های كارگران مهاجر آفريقايی، ايتاليایی، مكزيكی و فرانسوی صحبت می‌كند كه شب‌ها روی تخت‌شان دراز كشيده‌‌اند و به زبان‌های متفاوت از آرزوهایی یکسان حرف می‌زنند؛ از رویای یک زندگی آرام.

الكساندر وجودی شبح‌وار دارد. به صورت مستقیم در گفتگو و جدال‌ها شركت نمی‌كند. او از همان زمان می‌داند كه همه‌ی این چیزها موقتی ست. اما چیزی که آن لحظه متوجهش نيست اين است كه گذشته به دنبالت می‌آيد.

 

نسخه انگلیسی کتاب غم‌های کوچک

 

در کتاب غمهای کوچک با عنوان اصلی NO GREAT MISCHIEF به معنای تقریبی شرارت نه چندان بزرگ. -كه مترجم به خاطر نامانوس بودن آن برای خواننده فارسی‌زبان به غم‌های كوچک ترجمه كرده است- داستان خاندانی مهاجر از اسكاتلند را می‌گوید که در اثر صدمه دیدن از جنگ به سرزمین جدیدی پناهنده شده‌اند. این عنوان به نامه‌ی تاریخی ژنرال ولف اشاره می‌كند كه در آن نوشته شده است سربازهای هايلندر در اسكاتلند موجوداتی كم اهميت‌اند و اگر كشته شوند چندان شر بزرگی به پا نخواهد شد.

در سراسر کتاب غم‌های کوچک، مک‌لاود این را در نظر دارد که زندگی این جان‌های کوچک و کم اهمیت چطور می‌توانند روی یکدیگر و سرانجام کل تاریخ اثرگذار باشند. اینجاست که توجه به جزئیات داستانی مثل مهاجران ميوه‌چين، نوشته‌های روی تی‌شرت‌ها در مغازه‌های تورنتو، فانوس دريايی، ماجرای سگ شنا کننده، اسب وحشی وفادار، و نهنگی که به خشکی می‌افتد و در معرض طوفان ساحلی تکه تکه می‌شود اهمیت پیدا می‌کند.

هر کدام از عناصر طبیعت در همبستگی با انسان، به عنوان یک شخصیت اصلی یا ثانویه در داستان حضور دارند. و نه! هیچ کدام کم اهمیت نیستند. چرا که به گفته‌ی انجیل؛ دریا، در نهایت همه‌ی مردگانش را پس می‌دهد. با همه‌ی روياها و نااميدی‌ها.

«در منظره‌ی اطرافم، عده‌ای كه ارمغان‌های زمین را برداشت می‌کنند. امروز آرام گرفته‌اند. اما با آرزوها و رویاها و ناامیدی‌هايشان هنوز آن‌جا در ميان تاريكی و روشنايی هستند.»

 

  این مقاله را ۹ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *