سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

کشتن راحت‌ است

کشتن راحت‌ است


تاکنون 2 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

«در کمال خونسردی» گزارشی است از یک قتل در شهری کوچک در آمریکا. ترومن کاپوتی خبر وقوع این قتل را در روزنامه نیویورک تایمز خواند و کنجکاو شد. در سال‌های بعد او با همه شاهدان و همسایگان و قاتلان و ماموران پلیس صحبت کرد و گزارشی مفصل درباره این قتل نوشت که نقطه عطف ژانر «جنایت واقعی / True crime» شد. این گزارش ابتدا به صورت دنباله‌دار در مجله نیویورکر و سپس در 1966 به صورت کتاب منتشر شد. کتاب پیش از این در فارسی با ترجمه‌های پریوش شهامت، باهره راسخ و زهرا خراسانی منتشر شده بود اما نشر چشمه تصمیم گرفت ترجمه جدیدی از آن، به فارسیِ لیلا نصیری‌ها مترجم و روزنامه‌نگار، را منتشر کند.

در کمال خونسردی

نویسنده: ترومن کاپوتی

مترجم: لیلا نصیری‌ها

ناشر: چشمه

نوبت چاپ: ۲

سال چاپ: ۱۴۰۱

تعداد صفحات: ۴۵۱

شابک: ۹۷۸۶۰۰۲۲۹۹۹۲۵

«در کمال خونسردی» گزارشی است از یک قتل در شهری کوچک در آمریکا. ترومن کاپوتی خبر وقوع این قتل را در روزنامه نیویورک تایمز خواند و کنجکاو شد. در سال‌های بعد او با همه شاهدان و همسایگان و قاتلان و ماموران پلیس صحبت کرد و گزارشی مفصل درباره این قتل نوشت که نقطه عطف ژانر «جنایت واقعی / True crime» شد. این گزارش ابتدا به صورت دنباله‌دار در مجله نیویورکر و سپس در 1966 به صورت کتاب منتشر شد. کتاب پیش از این در فارسی با ترجمه‌های پریوش شهامت، باهره راسخ و زهرا خراسانی منتشر شده بود اما نشر چشمه تصمیم گرفت ترجمه جدیدی از آن، به فارسیِ لیلا نصیری‌ها مترجم و روزنامه‌نگار، را منتشر کند.

در کمال خونسردی

نویسنده: ترومن کاپوتی

مترجم: لیلا نصیری‌ها

ناشر: چشمه

نوبت چاپ: ۲

سال چاپ: ۱۴۰۱

تعداد صفحات: ۴۵۱

شابک: ۹۷۸۶۰۰۲۲۹۹۹۲۵

 


تاکنون 2 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

«پشیمانم؟ اگر منظورت این است ــ نه، نیستم. هیچ حسی به ماجرا ندارم. کاش داشتم. اما هیچ چیز این ماجرا سر سوزنی اذیتم نمی‌کند. نیم ساعت بعد از اتفاق افتادنش، دیک داشت جوک می‌گفت و من داشتم می‌خندیدم. … سربازها چندان بی‌خوابی نمی‌کشند. آدم می‌کشند و بابتش مدال می‌گیرند. مردم خوب کانزاس می‌خواهند من را بکشند ــ بعضی از مامورهای اعدام خوشحال می‌شوند این کار را انجام بدهند.

کشتن راحت است ــ خیلی راحت‌تر از خرج کردن چک بی‌محل.»  (پری اسمیت، قاتل خانواده‌ی کلاتر به دوستش دونالد کالیوَن، ص ۳۷۷ کتاب)

 

این شاید تکان‌دهنده‌ترین حقیقتی باشد که کتاب در کمال خونسردی بیان شده است: کشتن کار راحتی است.  

البته این کتاب چهارصدوخرده‌ای صفحه‌ای فقط درباره‌ی این موضوع نیست، نویسنده‌اش ترومن کاپوتی در طول کتاب ماجرای قتل خانواده‌ی چهارنفره‌ی کلاترها ساکن جامعه‌ی کشاورزی هولکام از توابع شهرستان گاردن‌سیتی ایالت تکزاس را با جزئیات تمام تشریح کرده است؛ با توصیف وقایع آخرین روزهای زندگی آسوده‌ی کلاترها در مزرعه‌شان چون نمونه‌ای از آمریکاییِ شهرهای کوچک و دادن تصویری از مردم شهر (تصویری که بعد از قتل‌ها، از طریق توصیف واکنش‌های مردم شهر کامل‌تر می‌شود).

کاپوتی سپس تصویری از سیستم پلیسی و قضایی آمریکا به دست می‌دهد، قاتلان ــ پری اسمیت و ریچارد هیکاک ــ را معرفی می‌کند و زندگی‌نامه‌های‌شان را از کودکی تا زمانی که مرتکب قتل می‌شوند شرح می‌دهد و خواننده را به تامل در انگیزه‌های احتمالی آن‌ها در سلاخی چهار انسان‌ بی‌گناه دعوت می‌کند و سرانجام به طور تلویحی به مجازات اعدام و سازوکار آن می‌پردازد.

فیلمی که ریچارد بروکس در سال ۱۹۶۷ ، دو سال بعد از انتشار کتاب بر اساس آن ساخته است، با تصویری از جسد آویزان شده‌ی یکی از قاتلان از طناب دار به پایان می‌رسد.

روی این تصویر عنوان فیلم نقش می‌بندد: در کمال خونسردی. این «در کمال خونسردی» که تا آن موقع بر جنایت توام با خونسردی پری اسمیت و ریچارد هیکاک دلالت می‌کرد معنای تازه‌ای پیدا می‌کند و می‌تواند به همان اندازه بر کشتن توام با خونسردی قاتلان (که نسبت به قتل آن خانواده حقیقتاً با خونسردی بیشتری انجام می‌گیرد) دلالت کند. این همان نکته‌ای است که در پاراگرافی که بالاتر نقل کردیم نیز پری اسمیت بر آن انگشت می‌گذارد (یا ترومن کاپوتی در دهان پری اسمیت می‌گذارد).

 

 

 

در کمال خونسردی از مهم‌ترین رمان‌های «نان‌فیکشن» (رمان غیرتخیلی، رمان مبتنی بر واقعیات) و از دید خیلی‌ها پایه‌گذار این ژانر است. هم نویسنده و هم ناشران مرتب بر این‌که کتاب شرح دقیق و مستند رویدادهاست، بر این نکته تاکید کرده‌اند. ترومن کاپوتی گفته است که تک‌تک جملات این کتاب بر اساس واقعیت نگاشته شده‌اند. اما ببینیم رمان دقیقاً به چه شکل نوشته شده است.

ترومن کاپوتی وقتی از طریق مطبوعات از وقوع قتل‌ها اطلاع پیدا کرد (در نوامبر ۱۹۵۹) صحبت با آشناهای کلاترها و مردم شهر و کاراگاهان پی‌گیر پرونده‌ی این قتل‌ها، بخصوص الوین ادامز دیویی، مامور اصلی تحقیق را شروع کرد و بعد از دستگیری قاتلان، با خود آن‌ها و هرکس که در ارتباط با آن‌ها بود به گفت‌وگو پرداخت. او در پی فهم این نکته بود که ماجرا واقعاً چگونه اتفاق افتاده است.

به گفته‌‌ی خودش در جریان این گفت‌وگوها ۸۰۰۰ صفحه یادداشت برداشت. در عین حال او گفته است که در جریان گفت‌وگوها، هرگز چیزی یادداشت نمی‌کرده و صداها را ضبط نمی‌کرده است، بلکه بلافاصله بعد از گفت‌وگو آن را از روی حافظه بر کاغذ می‌آورده است.

در نگارش «رمان نان‌فیکشن» (مثل ساخت فیلم مستند) نکته‌ی مهمی وجود دارد و آن این‌که نویسنده (فیلمساز) برخی صحنه‌ها را و اگر اثر درباره‌ی یک قتل است، صحنه‌ی قتل را نمی‌توانسته است دیده باشد. در این مورد هوشمندانه‌ترین کار این است که خود عملِ کشتن از زبان قاتلان ــ تنها کسانی که در آن‌جا حضور داشته‌اند ــ نقل شود. ترومن کاپوتی هم دقیقاً همین کار را کرده است.

 

اما آیا آن‌چه قاتلان می‌گویند حقیقت است؟ بسیار بعید است. اما وقتی نویسنده فقط روایت قاتلان را نقل می‌کند، به نوعی از خود سلب مسئولیت می‌کند و در واقع به خواننده می‌گوید این حرفی است که قاتل‌ها می‌زنند، این‌که حقیقتاً ماجرا دقیقاً همین طور اتفاق افتاده است یا نه را با اطمینان نمی‌توانیم بدانیم.

کما این‌که در مورد قتل خانواده‌ی کلاترها دقیقاً معلوم نمی‌شود هر چهار نفر را پری اسمیت کشته، یا دو نفرشان را او و دو نفر دیگر را ریچارد هیکاک. در این‌جا البته تحقیقات و اسناد یافته‌ی محققان نیز مهم است و می‌تواند حقایقی را درباره‌ی این‌که شب قتل دقیقاً چه اتفاقی افتاده است روشن کند. اما در نهایت بسیاری از جزئیات آن چند ساعت وحشتناک در هاله‌ای از ابهام باقی می‌مانند.

جزئیات نه تنها در مورد آن شب، بلکه در مورد بخش‌های دیگر رمان هم آن چیزهایی هستند که نمی‌توانند عین واقعیت باشند، حتی به اندازه‌ای که نویسنده در رمان بر اساس شنیده‌هایش از زبان شاهدان توصیف کرده است. این‌که دقیقاً نانسی کلاتر (دختر خانواده) در روز آخر زندگی‌اش، موقعی که می‌خواسته پختن شیرینی را به دختر همسایه بیاموزد چه احساس یا رفتاری داشته است و همان طور دیگر افراد خانواده در کارهای روزمره‌شان، نمی‌تواند دقیقاً مستند باشد و اندازه‌ای از تخیل برای دادن تصویری ملموس از آخرین روز زندگی کلاترها قطعاً ضروری بوده است.

صحبتم درباره‌ی فصل شروع کتاب است و این‌که این فصل و فصل‌های مشابه، به خاطر پرداختن به جزئیاتی که معلوم نیست نویسنده از کجا می‌داند، خواه ناخواه  این ادعا را که «کلمه به کلمه‌ی کتاب» بر اساس واقعیات است، مورد تردید قرار می‌دهد. البته می‌توان گفت که این جزئیات اهمیت دست اول ندارند و لذا در بنیاد اساساً مستند بودن داستان خدشه‌ای ایجاد نمی‌کنند بلکه صرفاً خواندن آن را روان‌تر و جذاب‌تر می‌سازند. قطعاً همین طور است. اصلاً گنجاندن این جزئیات برای همین است که این روایت مستند هرچه بیشتر مثل یک رمان جذاب خوانده شود.

 

در کمال خونسردی

 

 

بعد از انتشار کتاب برخی از کسانی که جزو کاراکترهای مهم رمان‌اند، درستی قسمت‌هایی از آن را مورد پرسش قرار دادند. دیویی مامور تحقیق پرونده گفت که بعد از اعدام قاتلان به قبرستان سر قبر خانواده‌ی کلاتر نرفته است (فصل پایانی کتاب) و خانم جوزفین مایر، همسر معاون کلانتر که در کتاب در دوره‌ای که پری اسمیت در سلولی مجاور آشپزخانه‌ی آن‌ها زندانی است رابطه‌ای انسانی با این زندانی برقرار می‌کند، منکر شده است که صدای گریه‌ی پری اسمیت را شنیده باشد یا اجازه داده باشد زندانی دستش را بگیرد.

این‌ هر دو واقعه از بخش‌های بسیار احساسی و به‌یادماندنی کتاب‌اند که گویا محصول تخیل ترومن کاپوتی‌اند.

ساختار فصل‌های رمان و شیوه و زمان رو کردن اطلاعات درباره‌ی اتفاقات اصلی داستان نیز بسیار سنجیده و در خدمت جلوه‌ی واقع‌نمایی کتاب است. در فصل‌های نخست در پایان هریک از بخش‌های مربوط به خانواده کلاتر جمله‌هایی داریم حاکی از این‌که این آدم‌ها همان شب به قتل می‌رسند، چیزی که خواننده هم با توجه به رویداد واقعی می‌داند، اما کاراکترها از آن بی‌خبرند. این جملات موقعیت بی‌خبری آدم‌ها را از آن چه ساعاتی بعد در انتظارشان است برجسته می‌سازد.

بخش‌های توصیف زندگی روزانه‌ی خانواده‌ی کلاتر یک در میان قطع می‌شوند با شرح کارهایی که دیک و پری که با ماشین عازم هولکام هستند، می‌کنند: چسب و طناب می‌خرند، جوراب تهیه می‌کنند و به سمت مقصد می‌رانند.

اما وقتی آن‌ها به خانه‌ی هولکام‌ها می‌رسند چیزی درباره‌ی آن‌چه داخل خانه اتفاق می‌افتد گفته نمی‌شود، بلکه کتاب پرش می‌کند به صبح روز بعد، به ماجرای کشف جسدها و واکنش‌های اهالی. به درستی توصیف صحنه‌ی قتل گذاشته شده است برای مقطع بعد از دستگیری قاتلان تا از زبان آن‌ها ــ در واقع با نوشته‌های آن‌ها ــ نقل شود.

 

از آن‌جا که رمان شرح یک رویداد واقعی است که خواننده پاسخ اصلی رمان‌های جنایی ــ قاتل کیست؟ ــ را از پیش می‌داند، عامل کنجکاوی و پرسش خواننده این است که قاتلین چگونه به دام می‌افتند و قتل دقیقاً چگونه و با چه انگیزه‌ای صورت گرفته است و کاپوتی هم در ادامه همین‌ها را دنبال می‌کند. در واقع ما یک راوی بسیار آگاه داریم که می‌داند اطلاعاتی که اسنادش را در اختیار دارد، چگونه قطره‌‌قطره به خواننده بدهد تا او را به خواندن ادامه‌ی ماجرا ترغیب کند.

رمان به این معنا نقطه دیدی هم دارد که دید هیچ‌یک از شخصیت‌ها نیست، بلکه دید یک راوی حرفه‌ای است. اما دید این راوی حرفه‌ای که ترومن کاپوتی باشد، به دید پری اسمیت پهلو می‌زند. ما بیش از هر کس به پری اسمیت نزدیک می‌شویم و بیش از همه او همدلی ما را برمی‌انگیزد، چرا که نویسنده این طور خواسته است. ترومن کاپوتی البته از احساس نزدیکی‌اش به هر دو قاتل صحبت کرده است.

اما در دوران بعد از دادگاه تا زمان اعدام که بیش از چند سال طول می‌کشد و فصل آخر کتاب (با عنوان «گوشه») به آن اختصاص یافته است ما بیشتر با پری اسمیت هستیم تا ریچارد هیکاک. در دوره‌ی زندانی کشیدن پیش از دادگاه هم، ما پری را دنبال می‌کنیم و رابطه‌اش را با زن معاون کلانتر که رابطه‌ای انسانی است و دیدارش را با یکی از دوستان قدیمی‌اش به نام دونالد کالیون در سلولش. گفته شده است که دلیل این امر شباهت‌هایی بین زندگی پری اسمیت و ترومن کاپوتی است.

درباره‌ی اهمیت و جایگاه کتاب و نیز آسیبی که به نظر بعضی از صاحب‌نظران این کتاب به رمان نان‌فیکشن زد، شاید این کلمات جم اُلسُن مناسب باشد:

«… این کتاب دو کار کرد. کتاب‌های «جنایت واقعی» true crime را به یک ژانر جالب، موفق و تجاری تبدیل کرد، اما همچنین آغازگر روند اضمحلال آن بود.» (به نقل از ویکی‌پدیا)

کشتن راحت‌ است

 

 

  این مقاله را ۱ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *