فقط هفتهزار نفر مُردند؛ وداع به خط همینگوی
وداع با اسلحه
نویسنده: ارنست همینگوی
مترجم: نجف دریابندری
ناشر: نیلوفر
نوبت چاپ: ۱۸
سال چاپ: ۱۳۹۵
تعداد صفحات: ۴۲۳
شابک: ۹۷۸۹۶۴۴۴۸۰۵۹۱
اگر رمان بحر باشد و فصل آغازین رمان کوزه، راوی با چشاندن همین آب خُرد به ما، جوهر آن بحری را که قرار است مدتی در آن شنا کنیم، پیشاروی ما میگذارد و تکلیف را روشن میکند: میخواهم داستانی بگویم از روزگار جنگ، اما تعظیم و تکریمی در کار نیست و همهاش شورابه است و برهوت و حقایق تلخ، و این از نحوه توصیفات ژورنالیستمآبانه (عبارات خبری کوتاهکوتاه و پیدرپی که به ظاهر حامل شر و شور و احساسی نیست، اما سرشار است از تصویر) پیداست:
«قشون از کنارِ خانه گذشت و راست جاده را گرفت و گرد و غبار برخاسته از پایکوبهها برگهای درختان را خاکآلود کرد. بر تنهی درختان هم خاک نشسته بود و آن سال برگها زودتر از موعد ریختند و قشون را دیدیم که قدمرو میرفت و گرد و خاکی که برمیخاست و برگهایی که با وزش نسیم میریخت و قدمروی سربازان و زان پس جادهی لخت و عور و سفید، منهای تکههای پوشیده از برگها.»
سایهی مرگ نیز از همین ابتدا گسترده است و باران مبدل به نماد مرگ میشود، چنانکه راوی گزارش میکند:
«هنگام خزان که باران بارید، برگهای درختان شاهبلوط همه ریخت و شاخهها عور شد و تنهها تیرهگون از آب باران. تاکستانها نیز تنک شد و شاخههای تاک عور، و خزان ولایت را سربهسر نمگین کرد و سوخته و مرده.»
و این تصویر بارانآلود و مرگناک و تشبیه سربازانِ خشاب به شکم بسته به مادران آبستن از بچهی ششماهه، خود آیینهدار پایان تراژیک رمان است، یعنی مرگ کاترین در روزی بارانی و بعدها در فصل نوزدهم میبینیم که این وجه نمادین باران واضحتر ترسیم میشود، هنگامی که کاترین به هنری میگوید: «من از باران میترسم، آخر مرگ خودم را در آن میبینم…. و گاهی مرگ تو را.».
باری، نگاه راوی به ادبار و عسرت و درد و رنج نیز در همین فصل آغازین بر ما آشکار میشود و البته درک این نگاه، با همان سبک مشهور نوک کوه یخ همینگویانه میسر میشود و نیازی به دهها کاغذ سیاه شدن نیست، تنها دو خط کافی است:
«زمستان که شروع شد، بارانهای پیاپی هم شروع شد و آمدن باران همان و شیوع وبا همان. اما زود سروتهاش هم آمد و آخرسر فقط هفتهزارنفر مردند.» فقط هفتهزارنفر گویای آن است که راوی این رمان، همچون دیگر رمانهای همینگوی رواقیمسلک است و نه عیش و لذائذ آنچنان مستش میکند و نه بلایا و مصائب سخت محزونش میکند.
در فصل چهارم نخستین دیدار هنری و کاترین رقم میخورد و در همین اولین دیدار میبینیم که صمیمیت و الفتی میان این دو شکل میگیرد و کاترین از مرگ نامزد خود میگوید و البته این انس و الفت زودهنگام خاصیت دوران پر تب و تاب و التهابی همچو دوران جنگ است. اما در این فصل جلوهی دیگری از آیینهداری را نیز میبینیم که نقطهی اوج رمان را به نوعی برای ما نقشبندی میکند: وداع با اسلحه.
(همینجا طرداًللباب بگوییم که واژهی arms در عنوان اصلی رمان حائز ایهام است، چرا که هم به معنای «آغوش» است و هم «اسلحه»، لیکن ترجمهی این ایهام نه تنها به فارسی، بلکه به هر زبان دیگری، اگر نگوییم نشدنی، لااقل نیازمند تبحری است که هنوز یافت نشده است)
راوی اعلام میکند که «پیداست که فرقی نمیکند که من باشم و اوضاع را بپایم یا نه» و «انگار در نبودم امور بهتر رتق و فتق میشود» و بدین ترتیب صحنه به گونهای سامان داده میشود که گویی بود و نبود راوی در کارزار سود و زیانی در بر ندارد و هر آن ممکن است عرصهی جنگ را ترک کند. و این سخن کاترین که «عجیب است… تو کجا و ارتش ایتالیا کجا» خود دلالتی دیگر است بر وداعی مستعجل.
نکتهی درخور توجه دیگر، نیاوردن نام راوی است. ما تازه پس از گذر از چهار فصل، در فصل پنجم برای اولین بار از نام راوی آگاه میشویم. هنری سربازی است در روزگار جنگ و سرباز مهرهای بیش نیست و چه توفیری دارد این مهره با آن مهره؟
گذشته از این، مذکور نیفتادن نام هنری خود شاهد دیگری است بر بیسود و زیانیِ بود و نبود او و در نتیجه محتمل بودن بدرودگفتن با جنگ و اسلحه در آیندهای نزدیک، جنگ و اسلحهای که پیرو هیچ منطق و اخلاقی نیست و شاید مثل اعلای این بیمنطقی، صحنهی تیراندازی هنری به دو افسر-مهندس خودی باشد که از کمک برای بیرون آوردن ماشینِ در گِل و لای گرفتارشده، تمرد کرده بودند.
راوی از ابراز هرگونه داوری اخلاقمدار در این باره امتناع میکند و تنها به شرح حادثه میپردازد و به این طریق راوی قضاوت را به خود خواننده واگذار میکند. البته حمایت همرزمان هنری از او در این تیراندازی خود نشانگر این است که گویی هنری مرتکب فعل نامتعارفی نشده و علت این رفتار بیمنطق را بایستی در جای دیگری جست. لیکن در نظر خوانندهای که هنری را آدمی خویشتندار دیده، چنین کردار غضبآلودی بعید مینماید و غیرقابلتوجیه، آن هم در قبال کسی که خطا و خبط کبیرهای از او سر نزده.
باری در دوران پرتوحش و عاری از مهرِ جنگ، هیچ چیز بعید نیست. چنانکه از گفتوگوهای آغازین هنری و کاترین معلوم است، هرکس به طریقی در پی مفری است و پناهگاهی برای دوری از این عرصهی پر غصه و ترس.
رینالدی با مغازله و عشرتورزی با روسپیان خود را از این درد دمی میرهاند، حال آنکه آن سو کاترین و هنری با عشقورزی و تیمار همدیگر، بر این هول و هراس غلبه میکنند، اگرچند این عشقورزی سرانجامش چیزی نیست الا زایمانی تراژیک، زایش فرزندی مرده، همچو جنگی که جز مرگ، پسافکندی ندارد.
همانسان که به قول راوی در جنگ تقدس و شکوه و افتخاری در کار نیست و ایثارگری جز برهم تلنبارشدن مشتی لاشه و جسد، حائز معنای دیگری نیست و باید با این عرصه وداع کرد، دلدادگیای که از بطن جنگ تراویده نیز به همانسان لاجرم به وداع منجر میشود، وداع اول با arms به معنی اسلحه و وداع دوم با arms به معنی آغوش معشوق.
عشقی که در جنگ مستحیل شده، عاقبت کارکرد متفاوتی با شهوترانیهای رینالدی و به خدا تمسک جستن کشیش و میخوارگی سربازان ندارد. جمله اینها ملجأ و مسکّنی است زودگذر، چنانکه هنری نیز به وقت احتضار کاترین میگوید:
«باز جای شکرش باقی است که مسکّن هست. آن وقتها که مسکّنی نبود مردم چه میکردند؟»
فقط هفتهزار نفر مُردند؛ وداع به خط همینگوی
* این نوشتار، اقتباسی است از تحلیلهای مندرج در سایتهای sparknotes و cliffnotes. پارههای برگرفته از متن کتاب، ترجمهی راقم این سطور است.
#همینگویارنِست میلر همینگوی (زاده ۲۱ ژوئیه ۱۸۹۹ – درگذشته ۲ ژوئیه ۱۹۶۱) از نویسندگان برجستهٔ معاصر ایالات متحده آمریکا و برندهٔ جایزه نوبل ادبیات بود. او از پایهگذاران یکی از تاثیرگذارترین انواع ادبی، موسوم به «وقایعنگاری ادبی» شناخته میشود.
2 دیدگاه در “فقط هفتهزار نفر مُردند؛ وداع به خط همینگوی”
خوشحالیم که توجهتان را جلب کرد
نقد خواندنی و اثر بخشی ست که مخاطب را وامیدارد دوباره کتاب را بخواند …آفرین