همه یکصدا گفتند «احسنت»
با این همه اشتراکاتی که زنان ایرانی و عرب در اسارت در چارچوبهای دیرینه دارند، چند داستان از زنان عرب خواندهایم؟ زنان این قصهها آرام نیستند. پریشانند. پریشان شدهاند. فشار و ممنوعیتها و قلع و قمع آرامش را از آنها سلب کرده است. درست مثل جهانشان. جهان زنان عربی که گاه از نویسندهشان میخواهند بنویسد آنها عرب نیستند. دیگر نمیخواهند باشند. اما با دوست داشتن هویت و سرزمین پدری چه کنند…
با این همه اشتراکاتی که زنان ایرانی و عرب در اسارت در چارچوبهای دیرینه دارند، چند داستان از زنان عرب خواندهایم؟ زنان این قصهها آرام نیستند. پریشانند. پریشان شدهاند. فشار و ممنوعیتها و قلع و قمع آرامش را از آنها سلب کرده است. درست مثل جهانشان. جهان زنان عربی که گاه از نویسندهشان میخواهند بنویسد آنها عرب نیستند. دیگر نمیخواهند باشند. اما با دوست داشتن هویت و سرزمین پدری چه کنند…
همه یکصدا گفتند «احسنت»
از نویسندههای زنِ عرب، چند داستان خواندهایم؟ و مشخصا چند داستان کوتاه؟ پاسخ من به این سئوال این است:
فقط چندتا. و چندتایی از این چندتا را در کتاب بنویس من زن عرب نیستم خواندم.
این کتاب مجموعهای است از داستانهای کوتاه به قلم زنانی از سراسر جهان عرب. عموماً داستان کوتاه در جهانِ ادبیاتِ داستانی عربی نسبت به رمان و داستانِ بلند اهمیت کمتری دارد، حتی میشود گفت این حوزه تا حد زیادی ناشناخته و مهجور باقی مانده است. با این حساب، گردآوری مجموعهای از داستانهای کوتاه از نویسندههای زن عرب کار خیلی آسان و راحتی نبوده است.
برای این کار باید دقت و وقت بسیارگذاشت و داستانهایی کوتاه از جایی گرد هم آورد که اصولا خیلی هم داستانِ کوتاهنویس و داستان کوتاه پسند نیست و ضمنا طوری در این گردآوری سلیقه به خرج داد که خوانندهی فارسیزبان به برقراری ارتباط و آشنایی بیشتر با این حیطه از ادبیات وسیع و جذاب جهان عرب تشویق شود. این مجموعه به همت مترجم گردآوری شده و در اختیار خوانندهی فارسیزبان قرار گرفته است.
اینکه دانستههای ما در مورد ادبیات داستانی عرب کم است دلایل زیادی دارد. مهمترین دلیل شاید روابط و مناسبات سیاسی ناپایدار و متغیر و بالا-پایین با برخی کشورهای عربی باشد که مادر و زایندهی ادبیات داستانی دنیای عرب به شمار میآیند.
مثلا مصر. شاید ما از نویسندههای مصری نجیب محفوظ را برای خاطر جایزهی نوبلاش بشناسیم، یا بیشتر بشناسیم. نجیب محفوظ تنها یکی از نویسندگان بسیار پرکار مصری است که تعداد کمی از کتابهایش به فارسی ترجمه شده است.
اما زبان عربی با گستردگی و وسعتش دربرگیرندهی داستانهایی برخاسته از فرهنگهای متنوع به تعدد و تنوع خود کشورهای عربی با فرهنگهای متنوع و گوناگون خاص هر کشور است.
دلیل دیگر ناآشناییمان با ادبیات عرب شاید تعدد لهجهها و گویشها در کشورهای مختلف باشد. کشورهایی که زبان رسمیشان عربی فصیح است و زبان رایج بین مردم آن کشورها زبانی است که گاهی شبهعربی است و احیانا برای خود عربهای کشورهای مختلف هم سختفهم است.
در داستانهای عربی گفتگوها و محاورههای داستان گاهی به لهجههای کشورهای مختلف نوشته میشود و همین امر ممکن است باعث سختیفهمیشان شود. و البته بُعد مثبت قضیه این است که مترجم عربی شانس انتخاب زیادی دارد. او توانایی انتخاب و ترجمهی ادبیات کل یک جهان وسیع را دارد. تا ادبیات تنها یک یا دو کشور مشخص را.
عمدتا ادبیات داستانی عربی با نویسندگانی از شمال آفریقا بهخصوص از مصر- مادر اولین رمان به ثبت رسیده و به رسمیت شناخته شدهی عربی به نام زینب به قلم محمد حسین هیکل نویسندهی مصری در سال ۱۹۱۴- و بعدها از تونس و الجزایر و مراکش و سودان و موریتانی به جهان داستان معرفی شد و البته سهم عمدهی نویسندگان شرق دریای مدیترانه اعم از لبنان- بنابر برخی ادعاها لبنان منبع اولین رمان عربی به نام پایانهای خوش به قلم زینب فوّاز نویسندهی لبنانی در سال ۱۸۹۹ یعنی پانزده سال زودتر از رمان نویسندهی مصری بوده – و سوریه و فلسطین و اردن را در این معرفی نمیتوان نادیده گرفت.
وقتی از ادبیات داستانی کشورهای عربی حرف میزنیم نمیتوانیم از اولین داستان بلند عراقی به نام جلال خالد نوشتهی احمد محمود السید در سال ۱۹۲۸ چیزی نگوییم. در واقع نویسندگان خوشقلم و پرکار عراقی همانند دیگر نویسندگان این جهان وسیع سهم بسزایی در معرفی داستان عربی به جهان داشتهاند و جوایزی هم کسب کردهاند.
رمانها و مجموعه داستانهایی هم از اواسط قرن بیستم تا قرن معاصر به قلم نویسندههایی از کشورهای حاشیهی خلیجفارس به رشتهی تحریر درآمده است. رمان دختران مهتاب نوشتهی جوخه الحارثی از کشور عمان موفق شد جایزهی من بوکر ۲۰۱۹ را از آن خود کند.
بنویس من زن عرب نیستم کتابی است در مورد زنانی که عرب بودنشان موضوع محوری قصههایشان است. دیگر نقطهی اشتراک آنها، مردان قصهها و نقش نابودکنندهشان است. در قصهی این زنان، مردانی حضور دارند که زنان قصه را به ستوه آوردهاند (این مردان ممکن است مانند شوهر گلوریا/زکیهی داستان غاده السمّان حضوری واقعی داشته باشند و میتوانند فقط روح و نقشی نمادین داشته باشند. مانند سایهی وحشتناک روحی که خود را روی زندگی و وجود زن انداخته است در همان داستان).
قصهی اول کتاب، بنویس من زن عرب نیستم نوشتهی غاده السمان، با گلوریا/زکیهی ساکن فرانسه آغاز میشود که اصالتا عرب است و برای رهایی از آسیبهایی که این واقعیت به زندگیاش وارد کرده، سعی میکند از اصالت و رگ ریشهی خود تبری بجوید. در واقع گلوریا برای نجات باید از دست خامی و نگاه ناآگاه خودش به مسائل و اطرافش رها بشود.
گلوریا میخواهد نظام مردسالارانهای که به در و دیوار میکوبدش را در هم خرد کند. سرآغاز این نظام پدر است. پدری که حتی بعد از مرگ، کنترل حال و هوای دخترش را در دست دارد و روح خود را برای اذیت و آزار سمت دختر گسیل میدارد.
این پدر در زمان حیات با اصرار به ازدواج دخترش با مردی از قومیت و روستای خود باعث گرفتار شدن دختر در دام مردش بود که همان تعصبها و جهالتها را از روستای دورافتادهاش در شمال آفریقا با خود به فرانسه برده است. زن با حمایت قانون می تواند از دست مرد خلاصی یابد اما همچنان با ناآگاهی در پی تکرار تجربهی تلخ و شکست خوردهی خودش با مردی دیگر از همان فرهنگ برمیآید. گرچه اینبار به شکلی دیگر.
نکتهی جالب اینکه از همان ابتدا دختر با ندانستن، عدم تعقل و تنها از روی احساساتی گذرا تحتتاثیر برخی جنبههای خوبِ بستگان و حسِ صمیمیت موجود در محیطهای کوچک قرار میگیرد و به مردی که پدر برایش انتخاب کرده و بعدها انواع و اقسام آسیبها را به او میزند، دل میبندد. دختر دوست دارد برای پدرش دختر خوبی باشد.
مطیع باشد و بعدها میبیند که تسلیم و اطاعت نامعقول از پدر و مردی که پدر انتخاب کرده، گرچه در اول کار به نظر شیرین و صمیمی و پرمهر و به نوعی «دلی» میرسد، اما به مرور و در آخر و هنگام جدی شدن زندگی، دختر متوجه میشود که تمام آن عواملی که به خاطر وجودشان وارد رابطه با مرد شده، رودررو و علیهاش قرار میگیرند و او را در چنگال خودشان میفشارند:
– از صافی چه میدانی؟
– هیچچیز. فقط میدانم که دوستش دارم. دنبال کار میگردد. صدای خوبی دارد و آواز میخواند. مدام میخواند: «بنویس من عرب هستم.» این ترانه را از او یاد گرفتم. خواستم بگویم شعر زیبای بنویس من عرب هستم را* شاعری سروده که در پاریس زندگی میکند، اما پابرهنه میان حرفم دوید و مثل جوی پرآب لبالب خوشبختی زیر آواز زد:
بنویس من زن عرب هستم گلوریا نیستم، زکیهام…خواهش میکنم از امروز به بعد زکیه صدایم بزنید.
مرمر حمام را دستمال میکشد و میخواند بنویس من زن عرب هستم.
*محمود درویش
از داستان بنویس من زن عرب نیستم/ غاده السمان
نکتهی قابل تامل اینکه این زن با وجود تربیت تقریبا فرانسوی و نگاه بازش باز هم درگیر ظاهر مرد عرب دیگری که نمایندهی همان نظام خودخواه است -که زن و حقوقش را میخورد- میشود و خودش را به دام سیستمی می اندازد که احتمال خفگیاش در آن حتمی است. زن در قصهی غاده السمان گم و گیج است و شخصیتی ترسزده و متزلزل دارد.
گاهی روستای پدری و آدمهایش را دوست دارد. آن هم به خاطر احساس نزدیکیای که البته به حق به آن روستا در خودش حس میکند. تکههایی از وجود او در آن روستا و آن آدمها وجود دارد. و زمانی دیگر از همان آدمها و همان فرهنگی که یک وقتی به افتخار خودش را به همان متصل میکرد به شدت بیزار میشود. فرهنگی که مرتب سختی و مشکل برای زن میتراشد و اصلا حامیاش نیست.
زن تصمیم میگیرد به تمام آن فرهنگ پشت کند و دیگر حتی حاضر نیست هویت خودش را تایید کند. او دیگر حاضر نیست به زبان آن فرهنگ صحبت کند و اسم عربیاش را انکار میکند و مرتب به زن نویسنده گوشزد میکند که :
– من زن عرب نیستم.
در دیگر داستانهای این مجموعه از جمله در داستان «صدا زنده میماند» اثر لیلی عثمان نویسندهی کویتی با نگاه محیطی سنتیتر، سختگیرتر و متعصبتر روبهرو هستیم. زن در داستان مجبور است مایهی رسواییاش را خاک کند. آدمها اگر هم با او همدل باشند، اعم از زن و مرد، زیر بار فشار آداب و رسوم و جبر محیط، جرات ابراز همدردی و همدلی ندارند. از زن فقط صدایی نالان باقی میماند که به گوش همهی ساکنین آن منطقه میرسد:
یکی از زنها راه را باز کرد و بچه بهبغل به زن نزدیک شد. دلش میخواست بچه را به سوی او دراز کند و قسم بخورد و بگوید: بگیر! این بچهی توست. زنده است. اما هراسی که مانند تارهای عنکبوت تنیده شده بود و فریادی که دل همگان را لرزاند مانع این کار شد.
از داستان صدا زنده میماند / لیلی عثمان
مردهای داستانهای این مجموعه تکلیفشان با خودشان روشن نیست، نگاهشان سنتی و متعصب است و با این وجود ظاهرشان چیز دیگری میگوید. مثل همان زنان سردرگمند اما خیلی پریشان نیستند. چون حامی دارند، خود را دارای حق انتخاب میبینند و خیالشان راحت است. در داستان «سومی …آه» نوشتهی فاطمه یوسف العلی نویسندهی کویتی، مرد هوسبازی و تنوعطلبی بیمارگون خود را گردن زنهای قبلی خود میاندازد. زن قصه هم با وجود هوش و جذابیت، تسلیم بازی مرد میشود.
فریب میخورد یا خود را میفریبد که صرفا مسابقه را از دیگر زنها ببرد و «زن برگزیده» بشود. زنی که بعد از آن دو زن که به گفتهی مرد خودشان مقصر بودند و برای همین مرد ترکشان کرده بود، خود را سوگلی حس میکند. اولینشان بسیار سیاستدوست بوده و روحیهی مردانهای داشته.
دومی برعکس زنی بچهمانند و معصوم که اتفاقات خانوادهی دوران مجردیاش تنها هم و غمش است. مرد وانمود میکند که هر دو زن نتوانستهاند مرد را به خوبی درک کنند و زن سومی آماده میشود که زن نمونهی مرد بشود که بعدها او هم به بهانهی ترجیح بچهها به شوهر با همان بازی تکراری کنار گذاشته میشود:
– … من روشنفکرم و از همسر روشنفکر هم خوشم میآید. اما در نهایت باید گفت با روشنفکری نمیشود یک زندگی زناشویی پر از خوشبختی ساخت. ساده بگویم، من دوست دارم یک شوهر خوشبخت باشم…
در همان کافه و شاید نشسته روبروی همان فنجانهای قهوه مشغول گفتوگو شدند. به دختری که روبرویش نشسته بود گفت: تو با همهاشان فرق داری…
داستان سومی آه نوشتهی فاطمه یوسف العلی
در بقیهی داستانها زنان دیگری هم به غیر از شخصیت اصلی داستان وجود دارند که همانطور که انتظار میرود دشمن زنان هستند.
یکی از زنهای داستانِ بوی زن بوی شهر/علویه صبح نویسندهی لبنانی در مورد قتلی ناموسی اینطور اظهار نظر میکند:
– پشت قتل هر زنی رازی هست. زن گناهکار چوب گناهش را میخورد. آخر و عاقبتش هم مرگ است.
همه یکصدا گفتند: «احسنت».
بوی زن بوی شهر/علویه صبح
در داستان «همسال بهشت» از حنان الشیخ نویسندهی لبنانی با زنی آشنا میشویم که نسبت به زندگی و همسر دلسرد شده و طلاق میخواهد. اما اجازه و قدرت درخواستش را ندارد. ترس دارد یا نگران قضاوت دیگران است یا به هر دلیلی چارهای ندارد جز اینکه خودش را به دیوانگی بزند. اما همین هم نجاتش نمیدهد. شوهر علیرغم اصرار و تشویق اطرافیانش به طلاق دادن زن از سر جوانمردی میخواهد تا آخر عمر به پایش بماند و زن در زندان مرام و جوانمردی مرد دست و پایی عبث میزند. حتی وقتی زن حرف دلش را میزند آن را به حساب دیوانگی میگذارد:
در همین حال شوهرم وا میرود، صورتش را میان دستهایش میگیرد و دلشکسته میگوید: حیف از جوانیاش به خداوندی خدا او را در تمام دنیا میچرخانم تا بالاخره درمانش کنم.
همسال بهشت/ حنان الشیخ
زنان این قصهها آرام نیستند. پریشانند. پریشان شدهاند. فشار و ممنوعیتها و قلع و قمع آرامش را از آنها سلب کرده است. درست مثل جهانشان. جهان زنان عربی که گاه از نویسندهشان میخواهند بنویسد آنها عرب نیستند. نمیخواهند باشند:
دیگر حالم از این ترانه به هم میخورد. من فرانسوی هستم و نمیخواهم زن عرب باشم و پیش شیخ عقد کنم.
بنویس من زن عرب نیستم/ غاده السمان
نام برخی دیگر از نویسندگان این مجموعه از این قرار است: آمال مختار (تونس)، رضوی عاشور (مصر)، هیفاء بیطار (سوریه)، هدی برکات (لبنان)، عالیه ممدوح (عراق).
4 دیدگاه در “همه یکصدا گفتند «احسنت»”
بسیار جامع و مفید
بسیار معرفی و تحلیل عالی. بسیار علاقمند شدم که کتاب رو تهیه کنم و بخوانم.
من این کتاب رو تهیه کردم ولی هنوز فرصت مطالعه اش رو پیدا نکردم ، ممنون از معرفی و تحلیلتون ، حتما به زودی میخونمش.
بسیار عالی بود