سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

هزار توی ملکوت

هزار توی ملکوت


تاکنون 7 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

ملکوت بهرام صادقی کارنامه‌ی دو دهه از تاریخ اجتماعی ماست که با رویکردی روانشناختی در فضای مه‌آلود فلسفی در یکی از بهترین مدل‌های داستان‌نویسی طراحی و پردازش شده است. ساختار قصه مشتمل بر شش فصل است که از آن‌جا که یک روایت غیرخطی را روایت می‌کند در نگاه اول غیرمنسجم و آشفته می‌نماید.  

ملکوت

نویسنده: بهرام صادقی

ناشر: زمان

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۴۹

تعداد صفحات: ۵۵

ملکوت بهرام صادقی کارنامه‌ی دو دهه از تاریخ اجتماعی ماست که با رویکردی روانشناختی در فضای مه‌آلود فلسفی در یکی از بهترین مدل‌های داستان‌نویسی طراحی و پردازش شده است. ساختار قصه مشتمل بر شش فصل است که از آن‌جا که یک روایت غیرخطی را روایت می‌کند در نگاه اول غیرمنسجم و آشفته می‌نماید.  

ملکوت

نویسنده: بهرام صادقی

ناشر: زمان

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۴۹

تعداد صفحات: ۵۵

 


تاکنون 7 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

هزار توی ملکوت

 

 

قصه‌ی بلند ملکوت از بهرام صادقی نخستین‌بار در سال ۱۳۴۰ در شماره‌ی ۱۲ کتاب هفته و سپس مجموعه داستان سنگر و قمقمه‌های خالی در سال ۱۳۴۹ و نهایتاً به‌عنوان یک کتاب مستقل در همان سال از سوی انتشارات کتاب زمان چاپ شد.

 

بهرام صادقی

 

طرح بنیانی ملکوت داستان مرد بیوه‌ی ثروتمندی به نام م. ل است که وقتی متوجه می‌شود پسر جوانش جذب یک فیلسوف ناشناس تازه‌وارد شده و تحت‌تأثیر او از خانواده و زندگی عادی فاصله گرفته، تلاش می‌کند پسرش را به زندگی برگرداند اما چون موفق نمی‌شود شبانه به اتاق او رفته، پسرش را به طرز فجیعی می‌کشد و مثله می‌کند.

تنها شاهد این ماجرا، شکو، نوکر خانه‌زاد اوست. م.ل زبان او را حلقومش بیرون می‌کشد. او در اقدام دیگری خانه و املاک پدری‌اش را به آتش می‌کشد. جنازه‌ی پسرش را دفن نمی‌کند و او را مقابل چشمانش نگه می‌دارد. م.ل به مکافات این رفتار شروع به قطع کردن اعضای بدنش می‌کند و هر عضو را در یک شیشه‌ی الکل نگه می‌دارد.

پس از مدتی به‌دنبال فیلسوف ناشناس همراه شکو، به سفر می‌رود و سرانجام او را در شهری می‌یابد که با نام مستعار دکتر حاتم طبابت می‌کند. هر دو همان ابتدا هم‌دیگر را می‌شناسند اما به روی خود نمی‌آورند. م.ل از دکتر حاتم می‌خواهد که جایی در پانسیونش به او بدهد و پرستاری برایش استخدام کند. همچنین از او می‌خواهد که اعضای باقی مانده‌ی بدن او را نیز قطع نماید. دکتر حاتم موافقت می‌کند و اتاقی آیینه‌کاری و اسرارآمیز در خانه‌اش را به او می‌دهد. خانه‌ای که بر سردرش نوشته شده: «هرکس وارد این‌جا می‌شود، باید هیچ چیز نداند.»

دکتر حاتم زنش ساقی را نیز به عنوان پرستار م.ل انتخاب می‌کند. شکو، اخبار بیرون را برای اربابش می‌آورد و ساقی از او مواظبت می‌کند. م.ل به ساقی دل می‌بندد و تحت‌تأثیر او تصمیم می‌گیرد که به زندگی برگردد.

ساقی آخرین همسر دکتر حاتم، زن جوان و زیبایی است که از خانواده‌اش بریده و به دنبال دکتر حاتم روان شده. اما از آن‌جایی که از زندگی با دکتر راضی نیست با شکو وارد رابطه می‌شود.

در شب سیزدهم اقامت م.ل در پانسیون دکتر حاتم، چهار نفر به او مراجعه می‌کنند که یکی از آن‌ها، به نام آقای مودت، جن‌زده شده و دکتر او را معالجه می‌کند. ما از خلال معالجه و گفت‌وگوهایش با یکی از همرا‌هان، که یک منشی جوان است، با شخصیت دکتر حاتم آشنا می‌شویم.

دکتر حاتم مرد عقیمی است که در کسوت‌های مختلف به شهرهای گوناگون سفر می‌کند و اهالی آن‌جا را نابود می‌کند. در شب آخر اقامتش در هر شهر، تمام کارمندها و آخرین همسرش را نیز می‌کشد و به عنوان مأمور مرگ به شهر بعدی می‌رود. او اندامی جوان و سر و گردن و صورتی بسیار پیر دارد.

دکتر حاتم به مردم شهر و از جمله دو نفر از همراهان مودت آمپول تقویت قوای جنسی می‌زند که در واقع یک سم کشنده است که بعد از یک هفته باعث مرگ‌شان خواهد شد.

در شب سیزدهم اقامت م.ل که در واقع آخرین شب حضور دکتر حاتم در شهر است، دکتر حاتم به قصد کشتن ساقی وارد اتاق او می‌شود.  

دکتر حاتم ساقی را در آغوشش خفه می‌کند و بعد که متوجه رابطه‌ی او با شکو می‌شود برمی‌گردد و یک‌بار دیگر او را خفه می‌کند و در نارنجستان خانه‌اش مدفون می‌سازد. بعد به سراغ م.ل می‌رود . وقتی از تصمیم م.ل مبنی بر انصراف از قطع تنها دستش و تمایل او به ادامه‌ی حیات مطلع می‌شود او را نیز با تزریق همان آمپول به قتل می‌رساند. شکو فرار می‌کند. و دکتر حاتم به باغ آقای مودت می‌رود و به آن‌ها می‌گوید که فقط یک هفته مهلت دارند زندگی کنند. پس بهتر است زندگی را بفهمند.

در کتاب، شخصیت‌های دیگری هم هستند که در ادامه به اقتضای مباحث با آن‌ها آشنا می‌شویم.

ساختار قصه مشتمل بر شش فصل است که از آن‌جا که یک روایت غیرخطی را روایت می‌کند در نگاه اول غیرمنسجم و آشفته می‌نماید.

 فصل اول روایت بخشی از شب سیزدهم است. جن در اقای مودت حلول کرده و دوستانش او را پیش دکتر حاتم آورده‌اند. زاویه‌ی دید این فصل، سوم‌شخص ناظر است. یعنی ما با قصه و شخصیت‌ها فقط از طریق رفتارها و دیالوگ‌ها آشنا می‌شویم.

فصل دوم و سوم داستان زندگی م.ل است که با راوی اول‌شخص روایت شده و ما از طریق این حدیث نفس به راحتی با درون قهرمان ، رفتارها و دغدغه‌هایش آشنا می‌شویم.

فصل چهارم شرح دیدار دکتر حاتم و همسرش ساقی در شب آخر است. راوی سوم‌شخص معطوف به ذهن حاتم است و بهترین فرصت است برای این‌که ما با نوع رابطه‌ی این دو و شخصیت درونی دکتر حاتم آشنا شویم.

فصل پنجم با زاویه دید سوم‌شخص ناظر، آخرین گفت‌وگوی دکتر حاتم و م.ل است. در این فصل بیشتر گره‌گشایی‌ها اتفاق می‌افتد. م.ل و دکتر حاتم درمورد پسر م.ل حرف می‌زنند و پیشینه و سرنوشت‌ شکو به خواننده معرفی می‌شود.

در فصل ششم یعنی فصل آخر، نویسنده به سراغ شخصیت‌های فصل اول رفته و داستان را با گره‌گشایی نهایی که نوید پایان زندگی آن‌ها و مرگ شهر را می‌دهد به پایان می‌رساند. راوی این بخش دانای کل است زیرا ما با جهان‌های گوناگون از آدم‌های گوناگون سروکار داریم.

  ارتباط عمیق و غیرقابل‌انکار بین داستان‌های شاخص با شخصیت نویسنده، موضوعی است که به عنوان گام اول در تحلیل ملکوت ضروری به نظر می‌رسد. ملکوت آیینه‌ی تمام‌نمای زمانه و زمینه‌ی زیستی بهرام صادقی است. نویسنده، روانپزشکی است از قشر مرفه اجتماع که علاقه‌اش به مولانای رومی مثال زدنی است. در دوره‌ی دانشجویی تحت‌تاثیر جریان‌های اگزیستانسیالیستی حاکم بر جمع روشنفکران دهه‌ی چهل قرار می‌گیرد و در این میان تاثیر یک معلم فلسفه به نام ایرج پورباقر و افکار او که در تضادی آشکار با مولاناست، را نمی‌شود نادیده گرفت. ملکوت محصول بریدن صادقی از جهان نهیلیستی و قصد او به بازگشت به دنیای شورانگیز و شرقی مولوی است. بازگشتی که خود می‌داند بر اثر اعتیاد شدنی نیست.

م.ل، بهرام صادقی است و دکتر حاتم همان معلم فلسفه که پسرش را یعنی جوانی‌اش را از او گرفته است و به خود مشغول کرده. این روح صادقی است که در جریان این همه تضاد و تزاحم مثله می‌شود و در آخر تنها دست راستش می‌ماند برای نوشتن.

هر فصل از ملکوت با آیه‌ای از یک متن مقدس یا یک کلام عارفانه شروع می‌شود که معنایش با محتوای آن فصل مطابقت دارد و از طرفی همپوشانی نام شخصیت‌ها و نوع شخصیت‌پردازی موضوع جالب‌توجه دیگری در ملکوت است.

م.ل یادآور ملکوت، دکتر حاتم سخاوتمند در کشتن، منشی که از کلمه‌ی انشا گرفته شده به معنای شعرگفتن و این نام مناسبی برای شخصیت شاعر پیشه و زلالی که دارد که شباهت دورش به حضرت آدم دکتر حاتم را

متعجب می‌کند، شکو که ریشه‌ی جنوبی دارد به معنای سگ و رفتارش کاملا سگانه است: می‌خزد، می‌بوید و م.ل را مثل سگ دوست دارد. ساقی یادآور جام زندگی در ادبیات عرفانی است و نارنج نماد لذت جنسی و نارنجستان جایی که ساقی به جرم خیانت در آن مدفون می‌شود.

این هم‌پوشانی در فیزیک شخصیت‌ها با رفتارشان نیز لحاظ شده. دکتر حاتم اندامی جوان و چهره‌ای پیر دارد که یادآور عزرائیل است و ما او را در شب آخر با شنلی سیاه می‌بینیم.

ملکوت نام همسر منشی جوان با شخصیتی مثبت و نام یکی از همسران دکتر حاتم با شخصیتی منفی است. دکتر حاتم می‌گوید: «کدام ملکوت را باور کنم؟ ملکوت زمین یا آسمان؟» او به وضوح گرفتار تضاد میان زندگی و مرگ است.

 

ملکوت

 

بهرام صادقی جایی گفته، داستان نویس خوب کسی است که مسائل زمانه را در مسیر کلی هستی ببیند و بیان کند. ملکوت همین است یک داستان اجتماعی در بطن یک فلسفه. اجتماعی که مردمش رو به مرگند زیرا افکارشان کشنده است!

هر کدام از شخصیت‌های ملکوت نماینده‌ی یک قشر از جامعه هستند. مرد چاقی که فقط نگران این است که مبادا به یبوست دچار شود، آقای مودت آدم نسبتا با سوادی که باغ دارد و اهل ذوق، منشی جوانی که زلال است و کمیاب، دکتر عقیمی که همه را عقیم می‌خواهد و شکو که نماینده‌ی توده‌ی مردم است و بی‌هیچ تشخص و هویتی به زحمت خود زنده است و اتفاقا راه و رسم زندگی را بلد است و از همین رو دل ساقی را می‌برد و او را از چنگ دکتر حاتم قدرتمند و م.ل روشنفکر می‌رباید.  

تاثیر بوف کور بر هدایت نیز از موضوعات قابل بحث در ملکوت است. گذشته از درون مایه‌ی مشترک یعنی مرگ‌اندیشی افراطی، به طور مشخص از چند نمونه نمی‌توان درگذشت: ساقی ملکوت همان زن لکاته و اثیری بوف کور است که دکتر حاتم نمی‌تواند با او وارد رابطه شود. شخصیت‌های مشترک مثل سورچی و قاری پیر، باغبان مرموزی که پدر شکو است و پیرمرد خنزر پنزری بوف کور و از همه مهم‌تر دیالوگ‌های مشترک.

هدایت می‌گوید: از قصه‌ها و عبارت‌پردازی‌ها خسته شده‌ام و صادقی می‌گوید: مگر قصد من جمله‌پردازی است و …

علاوه بر این دو رویکرد ساختاری و اجتماعی ملکوت را می‌شود با عینک روانکاوی هم دید. عنصر اصلی قصه که تمام شخصیت‌ها را به‌هم گره می‌زند مرگ است و در تطابق با غریزه‌ی ویرانگری فروید. م.ل و دکتر حاتم فرانمودی از مرگند با این تفاوت که م.ل مرگ را برای خود می‌خواهد و حاتم برای دیگران. م.ل پسرش را که نماد آگاهی اوست می‌کشد و همین‌طور شکو را به ناخودآگاه می فرستد.

و نکته‌ی آخر اینکه ملکوت بهرام صادقی کارنامه‌ی دو دهه از تاریخ اجتماعی ماست که با رویکردی روانشناختی در فضای مه‌آلود فلسفی در یکی از بهترین مدل‌های داستان‌نویسی طراحی و پردازش شده است.

 

 

  این مقاله را ۹۶ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *