نگاهی جامعهشناختی به «خدایان منسوخ»
تاریخِ افغانستان، چرخهی تکرار خشونت و جنگ است. درگیریهای قومی، خشونتهای مذهبی، لشکرکشی قدرتهای بزرگ و نبردهای درونگروهی شیرازه و بنمایه تاریخ افغانستان را تشکیل میدهند. از همینروست که یک تاریخنویس روسی ادعا میکند هرجومرج و بیثباتی و خشونتگستری تاریخ افغانستان را اساس گذاشته است. خدایان منسوخ آخرین نوشتهی سیامک هروی درواقع همین قدامت تاریخی خشونت اکنون را روایت میکند. شمشیر خونپوش ابوذر در اکنون سر میبرد، در گذشته سر بریده و همیشه بران و تیز است. ابومسلم خراسانی نویسنده جوان افغانستانی با نگاهی جامعهشناختی به بررسی رمان خدایان منسوخ نشسته است.
تاریخِ افغانستان، چرخهی تکرار خشونت و جنگ است. درگیریهای قومی، خشونتهای مذهبی، لشکرکشی قدرتهای بزرگ و نبردهای درونگروهی شیرازه و بنمایه تاریخ افغانستان را تشکیل میدهند. از همینروست که یک تاریخنویس روسی ادعا میکند هرجومرج و بیثباتی و خشونتگستری تاریخ افغانستان را اساس گذاشته است. خدایان منسوخ آخرین نوشتهی سیامک هروی درواقع همین قدامت تاریخی خشونت اکنون را روایت میکند. شمشیر خونپوش ابوذر در اکنون سر میبرد، در گذشته سر بریده و همیشه بران و تیز است. ابومسلم خراسانی نویسنده جوان افغانستانی با نگاهی جامعهشناختی به بررسی رمان خدایان منسوخ نشسته است.
تاریخِ افغانستان، چرخهی تکرار خشونت و جنگ است. درگیریهای قومی، خشونتهای مذهبی، لشکرکشی قدرتهای بزرگ و نبردهای درونگروهی شیرازه و بنمایه تاریخ افغانستان را تشکیل میدهند. از همینروست که یک تاریخنویس روسی ادعا میکند هرجومرج و بیثباتی و خشونتگستری تاریخ افغانستان را اساس گذاشته است.
از لشکرکشی احمدشاه ابدالی برای تصرف شبهقاره هند تا جنگهای قبیلهیی پشتونهای غلجایی و درانی، از کشورگشایی قدرتهای بزرگ تا پدیده افراطگرایی و تروریسم و از تنشهای قومی تا حذف و اجحاف و سلطه و بیثباتی داخلی همه و همه نشانگر این حقیقت مسلم است که تاریخ افغانستان بر پایهی خشونت گذاشته شده و این مولفه لازمه شناخت افغانستان است.
این بدان معنا نیست که در کشورهای دیگر خشونت نبوده ولی پیمانهی خشونتگستری، شکنجه و ظلم در افغانستان بسیار زیاد است و ما یک سر و گردن از دیگر برجسته و جهیده هستیم.
خشونت که اکنون پیکر خونآلوده افغانستان را فراچنگ گرفته و بسان گرگ گرسنه از گلوی این سرزمین دردمند میمکد؛ سابقهای به قد و قامت تاریخ این سرزمین دارد.
خدایان منسوخ آخرین نوشتهی سیامک هروی درواقع همین قدامت تاریخی خشونت اکنون را روایت میکند.
شمشیر خونپوش ابوذر در اکنون سر میبرد، در گذشته سر بریده و همیشه بران و تیز است تا گلوی را بدرد و جانی را بگیرد. این شمشیر که در کسر چند ثانیه ابوذر توسط آن گلوی دوستهای قاسم را میبرد و بعد با هیبت و تخوف نعره میکشد که «مرتدهای… لعین… دوزخیهای بیناموس… جوجههای آمریکا… میکشم… همه شما را میکشم… همه را از دم تیغ میکشم» همیشه بران و گردنزن بوده است.
همیشه انسان کشته و پیوسته جان گرفته است. هیچ مولفهای به سان شمشیر خونپوش ابوذر در تاریخ افغانستان حضور فعال و همیشگی نداشته است. این شمشیر سیاست تعیین کرده، پادشاه انتخاب کرده و همه کاره افغانستان بوده است.
سیامک هروی قصهگوی بیآلایش و ساده است، نوشتههایش حس تعلق دارد و روایتش قصهی ماست. او در خدایان منسوخ داستان قاسم پزشک را روایت میکند که عاشق شیرین است و در دشت «گرشک» هلمند به دست طالبان اسیر میشود.
ابوذر همکاران قاسم را پیش چشم او گردن میزند اما قاسم را برای تداویی پدرش نمیکشد و اتفاقات که بعدها قاسم و ابوذر را دوباره در زندان پلچرخی کابل یکجا میکند و در این زندان است که ابوذر خنجر خونپوشش که این نماد خشونتگری تاریخ افغانستان است را بر سینه قاسم فرو میبرد تا او دیگر نفس نکشد. خدایان منسوخ بر چند نکته اساسی تمرکز دارد که نگارنده این سطور ادعای برجستهسازی آن را دارد.
نگارنده نه به عنوان یک نقاد ادبیات بلکه به عنوان دانشجوی جامعهشناسی بر پاره از مولفههای جامعهشناختی این داستان تمرکز دارد که به باورش همیشه در تاریخ افغانستان وجود داشته است.

ابتذالشر؛ آیشمنهای افغانستان
ابتذالشر را نخستینبار هاناآرنت فیلسوف یهودیتبار آلمانی در کتاب «آیشمن در اورشلیم؛ گزارش در باب ابتذالشر» مفهومسازی و تئوریزه کرد. او در تحلیل شخصیت اودلف آیشمن افسر بلندپایه رژیم هیتلر به این نکته پرداخت که آیمشن خودش اهریمن و شیطانصفت و شر مطلق نبوده است، بلکه آیشمن این جنایات هولناک و ستمهای اهریمنی را به دلایل معمولی در یک سستم انجام داده است که شر در آن به ابتذال کشیده شده بود.
سروش دباغ پژوهشگر فلسفه و دین ابتذالشر را پیشافتادهگی بدی و شر در جامعه تفسیر کرده است. آرنت تاکید کرده است که جنایات هولناک و ضدبشری لزوماً به به عاملان شرور و هولناک نیاز ندارد بلکه افراد معمولی میتوانند دست به جنایات بزنند که ویرانگر و هولناک است. فرهنگ جاافتاده در افغانستان بسیاری از مظاهر خشونت را معمولی جلوه میدهد. در این فرهنگ آدم کشتن افتخار است و هیچ توبیخ اخلاقی و سیاسی ندارد.
ابتذالشر و آیشمنهای افغانستان را در صفحه و صفحهی خدایان منسوخ میشود، دید. اگر ابوذر در اکنون آدم میکشد، به سان اعمال جنایتآمیز و شرارتپیشهاش، شیطانی و اهریمنی نیست، او انسانیست معمولی، خانواده و محبت و عاطفه و لبخند دارد.
در بهترین تعریفاش ابوذر آیشمن افغانستان است. کسی که به دلایل خیلی معمولی مانند این که فرد مورد هدفش داکتر است یا ریش ندارد یا دلایل معمولی دیگر گردن میزند و به این کارش افتخار میکند. او در چرخه یک سستم غیر انسانی گیرمانده است که جنایتهای هولناک را پیشپا افتاده کرده و زمینههای ابتذال شر را مساعد کرده است. آیشمنهای افغانستان انسانهای معمولی و گاه پرهیزکاری هستند.
نماز میخوانند، به معنویتباور دارند و در موارد خیر و نیکی شان به دیگران میرسد اما دست به جنایات میزنند که که بسیار اهریمنی و شیطانیست. انتحار و ترور و گردنزدن را همین آدمهای معمولی انجام میدهند.
این تنها در اکنون نیست، پاکسازی قومی عبدالرحمان خان در قرن 19 نمونه ابتذالشر بود. همانطور که نسلکشی طالبان در شمال و گردنزدن شکریه تبسم در شاهراه کابل-غزنی نمونه ابتذالشر است.
آنهایی که این جنایات هولناک را انجام دادند انسانهای معمولی بودند اما در دایرهی ذهن آنها اعمالشان عادی بوده همانطور که وقتی آیشمن در سال 1960 محاکمه شد؛ اصرار میکرد که او نادم اعمالش نیست و دستورات دولت را انجام داده است. همه شخصیتهای شرارتپیشه خدایان منسوخ در جامعهیی دست به جنایت زده/ میزنند که بدی در آن پیشپاافتاده شده است.
درخان، ابوذر، حیدر خان، باری و همه کسانی که شخصیتهای شریر و بدکاره اند، در این کانتکست قابل تعریف اند. در واقع این فرهنگ جامعه است که بدی را پیشپاافتاده کرده و زمینههای ابتذالشر را مساعد میکند. جای که عاملان جنایتهای هولناک فکر میکنند که مانند آیشمن وظیفههایی را اجراء کردهاند که مسئول اجرایش بودهاند.
چند چهرهگی و ضعف هویتِتاریخی
بختیار علی نویسنده مشهور کردتبارعراقی در کتاب جمشیدخان عمویم که باد همیشه او را میبرد به تصویر متمایز از دنیایی شرقی، هویت شرقی و از ما و من و شما دارد. روان شناختی هویت جمشید خان را میشود در افغانستان تعمیم داد و از این روزنه نظر واقعبینانهتری به مسئله شناخت هویت انسان افغانستانی پرداخت.
جمشید خان زمانی کمونیست بود، بعد صوفی خرقهپوشیکه مردم را از آسمان به سوی خدا دعوت میکرد، سپس قاچاقبر انسان شد تا پول دست بیاورد و انگهی زنبارهگی و شهوت چنان بر صورتش وزید که به تعبیر چگوارا چریک کوبایی آلت مردانهاش همیشه بیدار بود. این تغییر چهره و این چند شخصیتی نمونه کامل انسان افغانستانیست.
محمود سریعالقلم در یک سخنرانی گفته بود: یک جاپانی را با یک روز زندگی میشود شناخت اما انسان ایرانی و افغانستانی غیر قابل شناختاند و هویت آنها به شدت پریشان است. موجود ناشناختهء که الکسس کارل از آن یاد میکند به گونه قطع بر انسان شرقی و زیر مجموعه آن در باره انسان افغانستانی قابل تعمیم است. ما موجودات عجیبی هستیم، غیر قابل شناخت، پریشان و چند شخصیته.
انسان افغانستانی حافظه تاریخی ندارد، هویتاش پریشان و خطوط فکریاش لغزان است. این طور است که از شاخهای به شاخه دیگر میپرد و باد همیشه او را با خود میبرد. لااقل ما در سیاست افغانستان بسیاریها را میشناسیم که همیشه با جریان باد لغزیدهاند. روزی قبلهشان شوروی بوده و زمانی کعبهشان آمریکا و غرب، گاه دست به دامن سعودی زدند و زمانی هم رو به پاکستان و ایران آوردهاند. روزی خلافتخواه شدند، لحظهای با کاپیتال مارکس همدم بودند و زمانی نیز شعار لیبرالیسم و آزادی سر دادند.
همان که در جنوب رفیقهای قاسم را گردن زد، روزگاری عضو حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود، ودکای روسی مینوشید و با دختران روسی سکس میکرد؛ بعد مجاهدین آمد و با آنها بر ضد شوروی جنگید و عبای و قبایش را تغییر داد. وانگهی که طالبان آمدند، زیر چتر نظامی این گروه هویت جدید یافت و به جای کاپیتال مارکس، قرآن زیر بغل گرفت، چشمها را سرمه زد و لنگیاش را سیاه کرد. این چند شخصیتی و پریشان هویتی در کل شرق به عنوان یک تمدن وجود داشته، دارد و خواهد داشت.
نوشتههای سیامک هرویی پر از نکات جامعهشناختی درباره زنان، خشونت و جنگ است. خلقیات مردم افغانستان، جهانبینی، مردمشناسی، فرهنگشناسی و موارد دیگر مولفههای زندگی اجتماعی به گونه بسیار دقیق در این کتاب روایت شده است که پرداختن به همه آن از توان این نوشته بیرون است.
من پیشنهاد میکنم که سیاستپژوهان، جامعهشناسان و فمینیستها به گونهی جداگانه مولفههای موجود در این کتاب را بررسی کنند. سیامک هروی تاریخ افغانستان را خوب میداند، تصویر نزدیک به واقعیت از جامعهشناسی جنگ و زندگی روستایی و شهری افغانستان دارد.
اما او در خدایان منسوخ روایت خود را در چند بازه زمانی برده است که به باور من به عنوان یک خواننده عادی در این کار موفق نبوده و خواننده در جایهایی به بنبست رسیده و گیج میشود. روایت در چند بازه زمانی کار دشواریست، با آن هم خدایان منسوخ تصویر نزدیک به واقعیت از جامعه افغانستان و مناسبات قدرت، سیاست و فرهنگ و عادت این سرزمین دارد.
خدایان منسوخ در 313 صفحه با ویرایش روحالامین امینی توسط انتشارات «آن» در هرات – افغانستان به نشر و اکنون به چاپ دوم رسیده است. سیامک هروی یکی از پرکارترین نویسندههایی است که پیوسته و همیشه مینویسد.
سرزمین جمیله، تالان، گرداب سیاه، بوی بهی، بازگشت هابیل و دختران تالی از مشهورترین دستآوردهای زندگی ادبی هروی است. اما بسیار از ادبیاتپژوهشان گفتهاند که خدایان منسوخ یکی از قویترین نوشتههای هروی در سالهای آخر است که در آن به عشق، نفرت، جنگ، توطئه، مهربانی، خشونت و زندگی پرداخته است.
وقتی میگوید: مینه میگفت که در این مرز و بوم عشق حرام و دوست داشتن گناه، میگفت این ملک جهنم عاشقان است. برایش گفتم که نه، تا ریشه در آب است، امید ثمری است. اما اگر آب خشک شد چطور، اگر آفتاب نتابید چطور، باز هم امید ثمر است، باز هم میشود امید داشت. امید بزرگترین سلاح بشر برای زندگی، برای تغییر است و برای زنده ماندن است. باید امید داشت. نه؟