نگاهی به نقدنویسی در ایران
نقد، نوعی روشنگری و موشکافی و غوررسی است و بنابر این مقتضی کاربرد زبانی روشن و استوار و رسا و گویاست. و امروزه متأسفانه شاهد رواج زبانی گنگ و خام یا «سرّی» و به ظاهر «رمزی» هستیم که شاید آشفتگی تفکر، آن را آشفته و پریشان کرده است. کابرد چنین زبانی نقض غرض است. نقد بالضروره شعر نیست، اما شعر هم میتواند بود، به شرطی که معنی در آن فدای لفظ نشود، و عبارتپردازی و لفاظی (انشانویسی) و تکلّف همچون پوششی نباشد که فقر تفکر را مستور میدارد.
نقد، نوعی روشنگری و موشکافی و غوررسی است و بنابر این مقتضی کاربرد زبانی روشن و استوار و رسا و گویاست. و امروزه متأسفانه شاهد رواج زبانی گنگ و خام یا «سرّی» و به ظاهر «رمزی» هستیم که شاید آشفتگی تفکر، آن را آشفته و پریشان کرده است. کابرد چنین زبانی نقض غرض است. نقد بالضروره شعر نیست، اما شعر هم میتواند بود، به شرطی که معنی در آن فدای لفظ نشود، و عبارتپردازی و لفاظی (انشانویسی) و تکلّف همچون پوششی نباشد که فقر تفکر را مستور میدارد.
تکههایی از مقاله «نگاهی به نقدنویسی در ایران»
نوشته جلال ستاری
نقد که در لغت به معنی سره کردن درم و دینار است و در فرهنگها، «تمیز دادن خوب از بد» و «آشکار کردن یا تشخیص معایب و محاسن سخن» (و نه فقط خردهگیری، بلکه سخنسنجی، از اینرو شاعر گرفته است: یارب آن ناقد خودبین که به جز عیب ندید/ دود آهیش در آئینه ادراک انداز) تعریف شده، در ایران سابقه دور و درازی دارد، و خاصه در دو مقوله شعر و معتقدات دینی و مذهبی، رواجی گسترده داشته است….
نقد در فرهنگ ما سنتی دیرین و استوار دارد، تا آنجا که بعضی اصول آن، درست یا نادرست، تاکنون دوام آورده است. اما تردیدی نیست که رشته این سنت، وقتی گسیخته شده و نقدی نو، به جای آن، رواج یافته است. منتهی نقد کهن، مادام که باب بود، ریشه در فرهنگ و تفکر قوم داشت (و این قضاوتی ارزشی نیست، بلکه تصدیق وجودی است)؛ ولی نقد نو، کلا، جدا از مبادی نظریش، در فرهنگ ما رسوخ کرد، و این به گمانم، یکی از علل سردرگمی یا نارسایی و فقر و ضعف و قلّت ثمرات آن بوده است و این نکته ما را به طرح مسأله ارتباط نقد با فکر و نظر میکشاند…
در مواردی که با زمینهها و موضوعاتی نو سروکار داشتهایم، البته چون ماده و مضمون نو بوده است، نقد و بررسی آن را نیز از دیگران اقتباس کرده، به عاریت گرفتهایم. شعر نو و رماننویسی و فیلمسازی و هنر تئاتر و نقاشی تجریدی و اپرا و باله و … همه از جهانی دیگر در فرهنگ ما راه یافتهاند، و بنابراین شیوههای نقد آنها نیز علیالاصول خودی نمیتوانست بود. پژوهش در باب اینکه بعضی نقدهای ما از تئاتر و سینما و رمان تا چه اندازه، رونویسی از نقدهای دیگران بوده، و با دعوی «نظریهپردازی» در این زمینهها «به خورد» مردم داده شده، بسیار آموزنده میتواند بود.
نقد ما حتی وقتی اصالتی داشته، یعنی زاده فکر و ریخته قلم منقدی که از روی دست دیگری نمینوشته، کمتر با مغز و راهگشا و آموزنده و سازنده و اندیشهزا و خردانگیز بوده و بیشتر درآمیخته به حب و بغض و کینهتوزی و طعن و تشنیع و یا مشحون به سیاست بازی و موضعگیریهای عقیدتی و «تشکیلاتی»؛ و وقتی نیز صراحتا به مکتبهای نظری باب روز در زمینه نقد استناد جسته، غالبا از حد اشاره فراتر نرفته و بیشتر به دعوی داری شباهت یافته است. نقد بیپایه و مایه نیز که حسابش روشن است…
به نکتهای اشاره کنم که گهگاه از جانب بعضی عنوان میشود. این بار با هزالی و شوخپیشگی، سخن نمیگویند و مدعی، کیوانخوی و مریخ طبع نیز نیست، بلکه مشکل را با نفی آن از میان برمیدارد! یعنی یکباره فایده و ارزش نقدنویسی را به استثنای مواردی بس نادر که درخور تأمل و بررسی است، تکذیب و انکار میکند. و این تا اندازهای بدان میماند که بگوئیم: در گذشته نویسنده نداشتهایم و امروزه نیز نداریم، یا هیچ نمایشنامهای و رمانی به قلم نویسندگان ما شایان اعتنا نیست و برهمین قیاس، که بیگمان سخن نسنجیدهایست….
نقد، نوعی روشنگری و موشکافی و غوررسی است و بنابر این مقتضی کاربرد زبانی روشن و استوار و رسا و گویاست. و امروزه متأسفانه شاهد رواج زبانی گنگ و خام یا «سرّی» و به ظاهر «رمزی» هستیم که شاید آشفتگی تفکر، آن را آشفته و پریشان کرده است. کابرد چنین زبانی نقض غرض است. نقد بالضروره شعر نیست، اما شعر هم میتواند بود، به شرطی که معنی در آن فدای لفظ نشود، و عبارتپردازی و لفاظی (انشانویسی) و تکلّف همچون پوششی نباشد که فقر تفکر را مستور میدارد.
البته منظور این نیست که هرچه ساده و آسان فهم است، درس است و بی عیب و نقص. نوعی سادهپسندی و راحتطلبی و آسانخواهی در مطالعه و درک، ممکن است حاکی از ضعف بنیه فکری باشد. هر اندیشه و نظری، آسانیاب و آسانرس نیست، و آسانگیری گاه دالّ بر آسانگذاری است. نقد رولان بارت را هرکس به سهولت درنمییابد، اما وی از اندیشمندانی است که سخنی نو آورده است. منتهی هر پیچیدگی و غموض تصنعی نیز از عمق فکر حکایت نمیکند و چه بسا حاصل آشفتگی فکری است….
میدانیم که یکی از شرائط روانکاو شدن، روانکاوی شدن است تا روانکاو که رسالتش درمان بیمار است، با خلوص و صفای درون، به درمان بپردازد و گرهها و ناسرگیهای روان خویش را از راه فرافکنی، به بیمار منتقل نسازد؛ از اینرو لازم است که نخست خود از صافی بگذرد. نقد نیز به معنای درست کلمه، مقتضی سلامت نفس و پاکدلی است، تا نکتهگیری، وسیله گشودن عقدههای شخصی نشود.