نویسنده: محمودرضا کریمی
خوانندگان کتابهای رستهی روانشناسی و خودانگیزشی اغلب با مارک منسن آشنا هستند. مارک منسن در ایران ابتدا با کتاب هنر ظریف بیخیالی یا هنر ظریف رهایی از دغدغهها شناخته شد. دکتر روانشناس جوان دانشگاه بوستون ایالات متحده که گویا با نگاهی نو تلاش میکند تا ذهن خوانندگانش را نسبت به زندگی و جهان پیرامون با وجود تمام نابسامانیهای حاضر روشن کند. منسن در کتابهایش سعی میکند تا با روشهای گوناگون خواننده را جذب کند. گاهی با پرداختن به گوشههایی از زندگی شخصیتهای بزرگ جهان با روایتی داستانگونه و گاه استفاده از طنزی شیرین در بیان جملات حتا جدیاش. زاویهی نگاه نویسنده اگرچه چندان بدیع نیست ولی شیوایی و طنز گاه گاه متن به جذابیت و گیرایی کتاب افزوده است.
منسن در بخشهای مختلفی از کتاب به سراغ زندگی برخی از مشاهیر میرود و برای بیان مطالبش از قسمتهایی از زندگی آنها بهره میگیرد. و البته بسیار هم خوب این کار را انجام میدهد. او برای آغاز کتاب هم از همین روش استفاده میکند. کتاب با بررسی زندگی ویتولد پیلکی، یکی از افسران ارتش لهستان در جنگ با شوروی آغاز میشود. یک زندگی پر از هیجان و البته رنج که تا پایان عمرش ادامه مییابد برای رسیدن به لهستانی آزاد. که در این میان منجر به تشکیل یک گروه مقاومت زیرزمینی به نام «ارتش سری لهستان» میشود. اگر دههی شصتی به قبل باشید احتمالا این نام برایتان آشناست. و در شروع همین داستان به شیوهای طنازانه، مخاطب امروزی خود را مورد نقد قرار میدهد: «اما این داستان قصهی امیدواری نیست. این داستان دربارهی این است که همه چیز کاملا و مطلقا به فنا رفته است. وقتی زیر یک پتوی تک نفرهی بزرگ دراز کشیدهایم و به لطف وای فای غرق در آسایشیم، به سختی میتوانیم نسبت و شدت این به فنا رفتن را تصور کنیم!»
با این شروع، خواننده از همان ابتدای کتاب متوجه میشود که نویسنده، امید و امیدواری را نمیپسندد و آن رو به ریشخند میگیرد. شاید بهتر باشد بگوییم نگاه نویسنده به امید با آنچه ما در ذهن داریم متفاوت است. و خواننده تازه میفهمد که معنی عبارت «کتابی دربارهی امید» که در ادامهی عنوان کتاب آمده، آن چیزی نیست که تصور میکرده. در واقع این کتاب کتابی است در نقد و یا شاید حتا نکوهش امید.
کتاب به دو بخش کلی تقسیم شده است. بخش اول با عنوان امید و بخش دوم با عنوان اوضاع خیلی خراب است.
از نظر من با اینکه کتاب خوب شروع میشود ولی خوب ادامه نمییابد. کتاب در ابتدا سعی دارد تلنگر سختی به خواننده بزند و سپس او را برای بیان مطالبش آماده کند. انگار کسی بخواهد شما را که در خواب عمیقی فرو رفتهاید بیدار کند تا مطلب مهمی (واقعا مهم) را به شما بگوید. اگر در همان لحظات ابتدایی که بلند شدهاید و با حالتی بین خواب و بیداری روی تخت نشستهاید تا به حرفهای مهم دوستتان یا همسرتان گوش دهید، حرفهای او آن هیجان و جذابیت لازم را نداشته باشند، هر لحظه ممکن است از خیر ادامهی آن بگذرید و دوباره به خواب بروید. نخستین توصیهی من به خوانندهی این کتاب این است که لطفا صبر کند و کتاب را تا انتهایاش پیش برود. مطمئن باشید که پشیمان نخواهید شد. من و همسرم هر دو این کتاب را خواندیم. و جالب اینکه هر دویمان در همان بخش اول از کتاب ناامید شدیم. ولی خوشبختانه ادامه دادیم. (خدا را شکر زوج متفاهمی هستیم! لااقل در این یک مورد) فصل دوم (در بخش اول) بهویژه برای من فصل خسته کننده و گیج کنندهای بود. جایی که نویسنده قصد دارد تا با تعریف ذهن عقلانی و ذهن عاطفی، تقابل آنها را در فرد به نمایش بگذارد. قصد ندارم پیشزمینهی ذهنی نامناسبی برای خواننده ایجاد کنم ولی هرچه هست، چه از قلم نویسنده یا ضعف در ترجمه، توصیه میکنم این قسمتهای کتاب را بعد از ناهار(مخصوصا اگر آبگوشت باشد) یا قبل از خواب نخوانید! چرا که ممکن است از آن هیچ متوجه نشوید. ولی ناامید نشوید. قسمتهای جذاب کتاب تازه دارند شروع میشوند. همانطور که ابتدای بخش اول خیلی خوب شروع شده بود، انتهای این بخش نیز با یک فصل جذاب به پایان میرسد. در فصل پنجم کتاب با عنوان «امید به فنا رفته» نویسنده با مرور قسمتهایی از زندگی نیچه و واکاوی برخی از تفکرات این اندیشمند بزرگ آلمانی، به این نتیجه میرسد که امید نه تنها چیز خوبی نیست بلکه خیلی هم مزخرف است. از اینجا به بعدِ کتاب، نویسنده سعی دارد این پیش فرض ذهنی را برای خواننده تبیین کند که امید برای زندگی انسان مخرب است.
«… امید فقط الهامبخش کارهای قهرمانانهی پیلکی نبود؛ این امید بود که به انقلابهای کمونیستی و نسلکشی نازیها الهام بخشید. هیتلر امیدوار بود یهودیان را منقرض کند و نژاد تکاملیافتهی برتری را بیافریند. کمونیستها امید داشتند دنیا را به انقلابی جهانی برانگیزند تا جهان را تحت عدالت حقیقی کمونیسم، یکپارچه کنند. بیایید روراست باشیم، بیشتر جنایتهایی که جوامع سرمایهداری غربی در صد سال گذشته مرتکب شدهاند، به اسم امید انجام گرفتهاند: امید برای آزادی اقتصادی بیشتر و ثروت کلانتر.
امید درست مثل چاقوی جراحی، میتواند زندگی ببخشد و زندگی بگیرد. میتواند ما را به اوج برساند یا نابودمان کند. همانطور که انواع سالم و زیانباری از اعتماد و انواع سالم و زیانباری از عشق وجود دارد، انواع سالم و زیانباری از امید هم وجود دارد و تمایز بین این دو همیشه مشخص نیست.»
و در ادامهی همین مطلب و با دلایل و مثالهایی که میآورد اینچنین نتیجه میگیرد: «… امید مخرب است. امید به نپذیرفتن “آنچه اکنون هست” نیازمند است؛ چون امید نیازمند این است که چیزی معیوب باشد…»
این جملات شاید کلیدیترین جملات این کتاب باشند. جملاتی که برای فهم هرچه بهتر آنها خواننده بهتر است که تا اینجای کتاب را خوب درک کرده باشد.
شاید در وهلهی اول خواننده کمی جا بخورد. از اینکه مخرب بودن امید با تمام آموختههای پیشین او که او را همواره به آینده امیدوار نگه میداشته همخوانی ندارد. بلکه حتا متضاد هم به نظر میرسد. نویسنده به کرات در طول کتاب گوشزد میکند که انسانها باید به جایی برسند که هر کار خوبی را به خاطر خودش انجام دهند و نه به امید چیزی. امید انگار یک نوع معامله با آینده است.
در بخش دوم که به نظر من با لحاظ گیرایی، شیوایی و قابل درک بودنِ بیشتر برای خواننده، یک سر و گردن از خش اول بالاتر است، نویسنده با نگاهی متفاوت به رنج و تاکید مکرر که رنج عنصر ثابت جهانی است، پنجرهی جدیدی به روی خواننده باز میکند. پنجرهای رو به فضایی آغشته به رنگ و بوی فلسفهی بودایی. مارک منسن خود نیز بر این فرض ما صحه میگذارد. این بار هم با بیان یک واقعهی تاریخی معاصر که مربوط به خودسوزی یک راهبهی بودایی در جریان اعتراضات داخلی مردم ویتنام در دوران جنگ سرد است. داستان تاثیرگذاری که نویسنده به خوبی آن را همچون داستانی درامتیک به تصویر میکشد. اما این داستان مقدمهای میشود برای بیان دیدگاه نویسنده که یک دیدگاه شبه بودایی است. و آن تاثیر شگرف رنج و رنج کشیدن در زندگی آدمی است. جملات زیر بیانگر نگاه منسن به موضوع رنج هستند:
«رنج، خود تجربهی زندگی است. احساسات مثبت به معنی حذف موقت رنجاند و احساسات منفی نشانگر افزایش موقت آن.» «خوب زندگی کردن به معنای اجتناب از رنج نیست؛ بلکه به معنای رنج کشیدن برای هدف درست است.» «با تحمل رنج، انسان خاصیت ضد شکنندگی پیدا میکند.»
در جملهی اخیر، خاصیت ضد شکنندگی، خاصیتی است که منسن در ادامهی این فصل به تعریف آن میپردازد که برای درک بهتر آن توصیه میکنم خود کتاب را بخوانید.
فصل نهم کتاب با عنوان «اقتصاد احساسات» هم از جمله فصلهای خواندنی کتاب است. جایی که نویسنده به تشریح تفاوت آزادی جعلی و آزادی حقیقی میپردازد. خواندن این فصل نیز مطمئنا خالی از لطف نیست.
در پایان اینطور جمع بندی میکنم که کتاب شاید برای خوانندهای که خوانندهی حرفهای کتابهای روانشناسی و انگیزشی است مطلب چندان جدیدی نداشته باشد ولی زاویهی نگاه نویسنده و بیان شیوای او به ویژه در نیمهی دوم کتاب بسیار جذاب و گیراست. پس خواندن آن خالی از فایده نخواهد بود. و با این تفسیر برای سایر خوانندگان حتما همراه با مطالبی نو است. مطمئن باشید کتاب حرفهای زیادی برای گفتن به شما دارد. به ویژه در این روزهای سخت که از هر سو تیر بلایی بر سرمان میبارد. و پناه بردن به کتاب آن هم این گونه کتابها شاید مسکنی و یا حتا بیشتر از آن برایمان باشد.
ولی به عنوان آخرین توصیه، اگر خواستید کتاب را بخرید حتما ترجمههای مختلف آن را با هم مقایسه کنید. برای مقایسهی سریعتر بهتر است به سراغ فصل دوم کتاب بروید. جایی که کتاب کمی روانی خود را از دست میدهد.