ننوشتم، الّا آنچه که دیدم
ناصرِ خسرو از اهالی خراسان، حمدالله مستوفی قزوینی و ابن بطوطه مراکشی و مارکوپولوی ونیزی جهانگردان مشهور قرون وسطی بودند که به واسطه به جا گذاشتن سفرنامههایی نامشان و ماجرایی که با سفرها آفریدند در تاریخ ماندگار شد. از ویژگیهای سفرنامه ناصرخسرو این است که زبان او برای خواننده امروزی بعد از هزارسال هنوز قابل فهم است. میتوان کتابش را از سر تا به ته خواند و به طور کامل فهمید. بدون آنکه نیازی به سادهسازی، تلخیص یا ترجمه باشد.
سفرنامهی ناصرِخسرو از «مجموعهی بازخوانی متون»
نویسنده: ناصر خسرو قبادیانی، ویرایش متن: جعفر مدرسصادقی
ناشر: مرکز
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۸
تعداد صفحات: ۱۳۶
ناصرِ خسرو از اهالی خراسان، حمدالله مستوفی قزوینی و ابن بطوطه مراکشی و مارکوپولوی ونیزی جهانگردان مشهور قرون وسطی بودند که به واسطه به جا گذاشتن سفرنامههایی نامشان و ماجرایی که با سفرها آفریدند در تاریخ ماندگار شد. از ویژگیهای سفرنامه ناصرخسرو این است که زبان او برای خواننده امروزی بعد از هزارسال هنوز قابل فهم است. میتوان کتابش را از سر تا به ته خواند و به طور کامل فهمید. بدون آنکه نیازی به سادهسازی، تلخیص یا ترجمه باشد.
سفرنامهی ناصرِخسرو از «مجموعهی بازخوانی متون»
نویسنده: ناصر خسرو قبادیانی، ویرایش متن: جعفر مدرسصادقی
ناشر: مرکز
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۸
تعداد صفحات: ۱۳۶
پیش از این هم یکبار به سراغ سفرنامه ناصرِ خسرو از مجموعه بازخوانی متون به ویرایش جعفر مدرس صادقی رفته بودیم. در اینجا. آن بار در قالب یک مقاله عالمانه به چیستی و چرایی کل مجموعه متون کهن پرداخته شده بود و تفاوت کار مدرس صادقی به عنوان ویراستار با تصحیح متون که پیش از این داشتهایم مورد دقت نظر قرار گرفته بود. این بار اما به سفرنامه ناصر خسرو به چشم متنی روایی در قالب سفرنامه میخواهیم بپردازیم.
ناصر خسرو هفت سال در دنیای اسلامی قدیم سفر کرد. در سفرنامه او روز دقیق حرکتش به سمت مکه، فاصله هر منزل تا منزل بعدی و زمانی که در هر راهی طی کرده است را خیلی دقیق ذکر کرده. سفری که با یک خواب شروع شد. ناصر پیش از این سفر در دربار چغری بیگ امیر خراسان مردی دبیر بوده است. به کارهای دیوانی اشتغال داشته است.
درست در چهل سالگی، که سن تجربیات دینی است، خوابی میبیند: «شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفتی چند خواهی خوردن از این شراب که خِرَد از مردم زائل کند؟ اگر بهوش باشی، بهتر» از خواب که بیدار شد با خود میگوید «از خواب دوشین بیدار شدم، باید که از خواب چهل ساله نیز بیدار گردم» و از دبیری استعفا داده و عزم سفر قبله میکند.
اما ناصر خسرو جدای از شهرت به خاطر سفرنامه، یا مجموعه اشعار، در دنیای قدیم به خاطر نقشش در فرقه اسماعیلیه شهرت دارد. در بازگشت از مصر (محل خلافت فاطمیون مصر که به کیش اسماعیلی بودند) در مقام حجت خراسان به تبلیغ مشغول میشود. هیچ تبلیغ و اطلاع صریحی از آیین اسماعیلی در سفرنامه نیست. گرچه اگر بیشتر دقت کنید نشانههایی هست که به آن میرسیم.
ناصر از طریق نیشابور و سمنان و ری و قزوین و طارم و تبریز و خوی و وان و آمِد (دیاربکر امروزی) به حلب و شام و بیتالمقدس میرود. از قدس در ده روز برای اولین بار به مکه میرود و از آنجا دوباره به قدس برگشته و روانه مصر میشود و بیش از دوسال در مصر باقی میماند و در این مدت سه بار دیگر عازم حج میشود و بعد از راه بیابانهای شرق شبهجزیره عربستان بازمیگردد و اسیر بیآبی و بیپولی و بیغذایی میشود اما نجات پیدا میکند و به بصره میرسد و آنجا با سخاوت یکی از اهل علم تجدیدقوا کرده و دوباره به ایران برمیگردد.
سفرنامه داستان همین سفر است که هفت سال به طول انجامیده. فقط درست یک سال از بلخ به بیتالمقدس راه طی کرده.
سفرنامه ناصرخسرو بدون ملحقات و مقدمه و اضافات در قطع و حروف مجموعه بازخوانی متون فقط ۱۱۱ صفحه است. او نویسندهای است بسیار کمگو، با نثری در نهایت ایجاز. نویسندهای که بارها تاکید میکند فقط آنچه را مینویسد که به چشم دیده.
از نکات تکرارشونده در سفرنامه او توجهش به آب است. در ورود به هر شهری ابتدا توجه میکند آب این شهر به چه طریق تامین شده است. چیزی که برای ما در دوران مدرن و آب لولهکشی آخرین نکته است.
در قزوین همه چیز خوب بوده، «الّا آن که آب در وی اندک بود، در کاریز، به زیر زمین» اما در صور واقع در شام (لبنان امروز) آب شهر از کوه میآید و «بر در شهر تاقهای سنگین ساختهاند و آب بر پشت آن تاقها به شهر اندر آورده» و قدس شهری از سنگ است که «آب نیست مگر از باران». در قاهره که ناصر آن را بهترین شهر دنیای اسلام توصیف میکند (گرچه به بغداد نرفته) «آب خوردنی از نیل باشد. سقایان به اشتر نقل کنند.
و آب چاهها هرچه به رود نیل نزدیکتر باشد خوش باشد و هرچه دور از نیل باشد، شور باشد. و مصر و قاهره را گویند پنجاه و دو هزار اشتر راویهکش است که سقایان آب کشند.» اما مکه شهر اسلام آب چاههایش شور و تلخ بوده «چنان که نتوان خورد. اما حوضها و مصانع بزرگ بسیار کردهاند که هریکی از آن به مقدار ده هزار دینار برآمده باشد و آن وقت به آب باران که از درهها فرو میآید پر کردهاند. و در آن تاریخ که ما آنجا بودیم، تهی بودند»
شروع توصیف تقریبا هر شهری در نوشته ناصرخسرو با بارو و حصار شهر است. بیشتر شهرها را اینطور توصیف کرده: بارویی حصین دارد. با دقتی ریاضی عرض و طول هر شهری و بزرگی مسجد و کاخش را اندازه گرفته و این گز کردنها گاهی حجم بزرگی از نوشته را به خود اختصاص داده که مسلماً برای خواننده متفننی مثل ما خستهکننده است اما برای دوره زمانی خود منبع مهمی بوده است تا مردمی که به خاطر سختیهای راه هیچ گاه نمیتوانستهاند سایر نقاط دنیای آن زمان را ببینند تقریبی از اندازه شهرهای دیگر دنیای اسلام داشته باشند.
طول و عرض دقیق کاخ خلیفه فاطمی مصر به واحد طول اَرَش، مسجد قدس که دقیق اندازه میگیرد «طول آن هفتصد و چهار ارش است و عرض چهارصد و پنجاه ارش، به گَزِ مَلِک» و خانه کعبه که میشمرد وقتی به طور کامل از آدم پر میشود، هفتصد و بیست مرد در آن جا شدهاند. هزاران کیلومتر دورتر در بلخ و مرو و توس مردم میتوانستهاند تجسم کنند این خانه کعبه که رو به آن نماز میگزارند دقیقا چه ابعاد فیزیکیای دارد.
ناصر سال ۴۳۷ هجری قمری به سفر رفت. سلطان محمود غزنوی ۱۶ سال قبل از آن از دنیا رفته بود. فردوسی در حدود ۴۱۰ هجری شاهنامه را به پایان رسانید. هنگامی که او سفر را شروع کرد، امرای سلجوقی در شرق ایران بر مسند بودند، دیلمیان در بخشهایی از غرب، خلیفه عباسی در بغداد و خلیفه فاطمی در مصر. در چنین وضع و اوضاعی از سفرنامه ناصر برمیآید که شهرهای بلاد شام و مصر و شمال عراق، هنوز آبادتر از بلاد عجم بودهاند و عجمان هنوز به درستی کمر راست نکرده بودند.
همچنان صحبت از پلها و شبکه آبیاری است که خسرو پرویز بنا کرده بود و حالا متروکه شده. مصر را با شهر بزرگ ولایتش نیشابور که مقایسه میکند: «در این وقت لامحاله چندان خلق در مصر بود که آنچه در نیشابور بودند، خمس ایشان به جهد بودند.» که یعنی جمعیت نیشابور بزرگ یک پنجم آنجا بود. یا قلعه حلب را میگوید «به قیاس چندِ بلخ باشد» و یا باز در وصف فراوانی در شام میگوید که زمین شام را هرگز قحط نبوده است. از شهرهای عجم تنها اصفهان را تحسین میکند که آن هم یک دوره محاصره و گرسنگی را تازه پشت سر گذاشته است.
از مجموع صفحات سفرنامه ۱۳ صفحه به شروع سفر و حرکت او از بلخ تا تبریز و آمد و بعد شام اختصاص دارد. سی صفحه سهم بلاد شامات است و ۲۳ صفحه به توصیف مصر پرداخته است و همین حدود هم مکه. اما بیش از هرجا در مصر و قاهره است که او لب به تحسین میگشاید. مصر، به نوعی بهشت موعود ناصر است. تنها جایی که همکیشان او در اکثریتند و زندگی در امنیت و رونق جریان دارد. توصیفات رفاه مصر و عدل سلطانش اغراق آمیز است.
سلطان مصر به سی و پنج هزار گرسنه از حجاز جامه میپوشاند و طعام میدهد، بندگان بسیار از هر گروه جمعیتی و نژادی در سپاهش دارد و «اهل بازار مصر هرچه فروشند به مشتری بگویند و راست گویند و اگر کسی به مشتری دروغ گوید، او را بر اشتر نشانند و زنگی به دست او دهند تا در شهر میگرداند و زنگ میجنباند و ندا میکند: من خلاف گفتم، ملامت میبینم. و هرکه دروغ گوید، سزای او ملامت باشد» راستی که انگار ارض موعود را توصیف کرده!
در مقابل هیچ جا و هیچ مردمی بیش از صحراهای شرق عربستان او را نمیآزارند و کم نمیگذارد از کوبیدن این مردم جاهل و نادان و بیلباس و وحشی و گرسنه که در تمام عمر چیزی جز شیر شتر و خرما ندیدهاند.
جزئیات در سفرنامه ناصر خسرو بسیار است. جایی به طور دقیق میوههای قاهره در دیماه (ذکر میکند دی ماه به تاریخ قدیم پارسیان) را برشمرده. یا میوههای مکه را در هر فصل. ذکر عجایب هم در کار او کم نیست. در دریای قلزم (دریای سرخ امروزی) برایش تعریف میکنند این دریا ماهیهایی دارد که شتری را که به دریا انداختهاند درجا بلعیده طوری که فقط یک پای شتر بیرون مانده و بلافاصله ماهی بزرگتری ماهی اول را هم با شتر درون دهانش بلعیده است.
یا اهالی وان که «در بازار آنجا، گوشت خوک همچنان که گوشت گوسفند، میفروختند و زنان و مردان ایشان بر دکانها نشسته، شراب میخوردند، بی تحاشی»! که در قرن پنجم هجری از ماهی دریای قلزم هم عجیبتر بوده است.
در کتاب ذکری هم از اندلس رفته: «میان ولایت مصر و اندلس هزار فرسنگ باشد و همه مسلمانی است. و اندلس ولایتی بزرگ است، کوهستان است، برف بارد و یخ بندد. و مردمانش سفیدپوست و سرخموی باشند و بیشتر گربه چشم باشند همچون صقلابیان» و این صقلابیان روسها هستند.
در تمام سفرنامه تنها دوجا ناصر دست به نصیحت و پند دادن میزند. که هردو حکایاتی به واقع عبرتآموزند. طنز هم فقط در جاهای معدودی. یکی از آنها ماجرای بقال خرزویل، یکی از روستاهای اطراف قزوین، است. قبل و بعدِ این خاطره طنزآمیز کاملا جدی است. نوشته را با نقل آن به پایان میبرم: «من و برادرم و غلامکی هندو که با ما بود زادی اندک داشتیم. برادرم به دیه دررفت تا چیزی از بقال بخرد. یکی گفت که چه میخواهی؟ بقال منم.
گفتم: هرچه باشد، ما را شاید. –که غریبیم و بر گذر.
گفت هیچ چیز ندارم.
بعد از آن هرکجا کسی از این نوع سخن گفتی، گفتمی بقال خرزویل است»!
یک دیدگاه در “ننوشتم، الّا آنچه که دیدم”
*……و قدس شهری از سنک است که آب نیست ،مگر باران*
سفر نامه ناصر خسرو
این جمله جالب بود ،قدس شهری از قدیم بی آب
ننگ بر جنگ