نسل دومیها ریشه در کدام خاک دارند؟
ایران سالها میزبان میلیونها مهاجر افغانستانی و عراقی بود. جوامعی که از نظر جمعیتی، درصدی معنادار از جمعیت ایران را در سالهای گذشته و اکنون تشکیل دادهاند، اما داستانها و روایتها در مورد آنان کم است. در مورد نسل دوم مهاجران حتی کمتر. افغانیکِشی («افغانیکِشی» یک شغل است. یک جور قاچاق انسان) نوشته محمدرضا ذوالعلی یکی از معدود رمانهایی است که در سالیان گذشته به روایت نسل دوم مهاجران افغانستانی در ایران پرداخته است. افغانیکشی رمانی جادهای با الگوی سفر است که به وقایع پیشآمده در سفر یک مادر و دختر افغانستانی از کرمان به زاهدان میپردازد.
ایران سالها میزبان میلیونها مهاجر افغانستانی و عراقی بود. جوامعی که از نظر جمعیتی، درصدی معنادار از جمعیت ایران را در سالهای گذشته و اکنون تشکیل دادهاند، اما داستانها و روایتها در مورد آنان کم است. در مورد نسل دوم مهاجران حتی کمتر. افغانیکِشی («افغانیکِشی» یک شغل است. یک جور قاچاق انسان) نوشته محمدرضا ذوالعلی یکی از معدود رمانهایی است که در سالیان گذشته به روایت نسل دوم مهاجران افغانستانی در ایران پرداخته است. افغانیکشی رمانی جادهای با الگوی سفر است که به وقایع پیشآمده در سفر یک مادر و دختر افغانستانی از کرمان به زاهدان میپردازد.
تعریف عام از مهاجر کسی است که در سرزمینی زندگی میکند که در آن به دنیا نیامده است. بر اساس این تعریف، طبق آخرین آماری که سازمان جهانی مهاجرت در ابتدای سال ۲۰۲۰ منتشر کرده، ۲۷۲ میلیون مهاجر در کشورهای مختلف دنیا زندگی میکنند.
اما این تعریف آنچنان هم که باید فراگیر نیست. در بسیاری از کشورها نسل دوم مهاجران هم مهاجر به شمار میآیند. آنها حتی اگر در خاک کشور مقصد به دنیا آمده باشند و حتی اگر سرزمین پدری و مادری خود را هم ندیده باشند مهاجر نامیده میشوند و همین مهاجر نامیدنشان سرآغاز هزاران موقعیت متناقض و پیچیده است.
ایران سالها میزبان میلیونها مهاجر افغانستانی و عراقی بود. جوامعی که از نظر جمعیتی، درصدی معنادار از جمعیت ایران را در سالهای گذشته و اکنون تشکیل دادهاند، اما داستانها و روایتها در مورد آنان کم است. در مورد نسل دوم مهاجران حتی کمتر.
«افغانیکِشی» یک شغل است. یک جور قاچاق انسان. در سیستان و بلوچستان، ماشینهایی هستند که تعداد زیادی مهاجر افغانستانی بدون مدرک را سوار بر ماشینهایشان میکنند و با سرعت هر چه تمامتر و به دور از چشم پلیس و نیروهای انتظامی و مرزبانی و… آنها را به نواحی داخلی ایران منتقل میکنند. به آنها افغانیکِش میگویند و به شغلشان افغانیکِشی. اما رمان افغانیکِشی در مورد این شغل نیست.
افغانیکِشی یکی از معدود رمانهایی است که در سالیان گذشته به روایت نسل دوم مهاجران افغانستانی در ایران پرداخته است. محمدرضا ذوالعلی در این کتاب کوشیده تا در قالب یک رمان جادهای که بسیار منظم و مرتب از الگوی «سفرِ قهرمان» پیروی میکند، گوشههایی از ویژگیها و دردهای هویتی نسل دوم مهاجران در ایران را روایت کند.
فیروزه دختری است که از یک پدر و مادر افغانستانی در کرمان متولد شده. او در کرمان بزرگ شده و در همین شهر هم به دانشگاه رفته. اما پدر و مادرش تصمیم گرفتهاند که او به عقد پسرعمویش دربیاید. پسرعمویی که ساکن افغانستان است.
قرار است او و مادرش به زاهدان بروند و از آنجا هم رهسپار افغانستان شوند. زمستان است و اتوبوسی به مقصد زاهدان گیرشان نمیآید. رسول که رانندهی آژانس است حاضر میشود در قبال مبلغ بالایی مادر و دختر را به زاهدان برساند. رسول خودش یک مرد زخمخوردهی ایرانی است. از همسر سابقش طلاق گرفته و به خاطر مهریهی سنگین چند وقتی را هم زندانی بوده.
رسول است و یک جادهی ۵۵۰ کیلومتری کویری و پرخطر و مسافرانش که اصلا عادی نیستند. یک دختر زیباروی افغانستانی و مادر پیرش که پشتون است و فارسی هم نمیتواند صحبت کند. قرار است آنها را از کرمان به زاهدان برساند و برگردد.
اما این یک سفر عادی و بیدردسر نیست. سفری است که ماجراهای بسیاری در آن رخ میدهند. اولین گره این داستان جادهای در رستورانی بین راهی اتفاق میافتد. جایی که گارسون رستوران میفهمد آن مادر و دختر افغانستانیاند و به رسول پیشنهاد میدهد که طلا و جواهر آنها را بدزدند. رسول اما نمیپذیرد و این نپذیرفتن او را تبدیل به قهرمان قصه میکند.
کریستوفر وگلر در کتاب ساختار اسطورهای در داستان و فیلمنامه الگوی سفر قهرمان را یک ساختار ۱۲مرحلهای میداند: اول دنیای عادی. سپس دعوت به ماجرا. قهرمان دعوت به ماجرا را رد میکند. اما پس از ملاقات با مرشد دل به ماجرا میدهد. پس از عبور از آستانهی اول، آزمونها و شناخت پشتیبانان و دشمنان پیش میآید.
در کتاب افغانیکشی، پیشنهاد گارسون رستوران بینشهری آزمون اولیه برای شخصیت رسول است. رویکرد به درونیترین غار هفتمین مرحله از سفر قهرمان است. جایی که رسول پس از یک تعقیب و گریز جادهای طولانی و درگیری با گارسون رستوران و نجات جان خودش و فیروزه و مادرش به یک روستای بین راهی پناه میبرد و سینهپهلو میکند و فیروزه با گرمای تنش او را نجات میدهد.
آزمایش سخت، جایزه، مسیر بازگشت، تجدید حیات و بازگشت به جهان عادی با اکسیر بهدست آمده در سفر، تکمیلکنندهی ساختار سفر قهرمان هستند. در رمان، بازگشت از زاهدان تا کرمان همان مسیر بازگشت ساختار سفر قهرمان است. رسول قهرمان اصلی این رمان است و محمدرضا ذوالعلی توانسته روایتی بیدستانداز و جذاب و جادهای از ساختار سفر قهرمان را اجرا کند.
پرداخت شخصیت فیروزه یکی دیگر از جنبههای مهم رمان افغانیکشی است. فیروزه دختر جوانی است که در ایران از پدر و مادری افغانستانی به دنیا آمده. او نمادی از یک نسل دومی مهاجر در ایران است. مهمترین ویژگی او این است که علیرغم مهاجر نامیده شدن به هیچ وجه مهاجر نیست و حتی با پدر و مادرش تفاوتهایی بنیادین دارد. او در محیط ایران بزرگ شده و چنان دلبستهی محیط ایران است که حتی دوست ندارد مثل پدر و مادرش سنی باشد.
نسل اول مهاجران افغانستانی در ایران، کسانی بودند که از جنگ و ناامنی در کشورشان به ایران پناهنده شده بودند. انتظارات آنها از زندگی در ایران حداقلی بود و به کمترین چیزها نیز قانع میشدند. اما فیروزه به عنوان یک نسل دومی اهل سکوت نیست.
او نمیتواند ظلمها و بیعدالتیها علیه افغانستانیها در ایران را ببیند. او در ایران متولد شده و در ایران بزرگ شده و برای استفاده از خیلی از امکانات در ایران هزینههایی چند برابری پرداخت کرده. خودش را صاحب حق ایرانی بودن میداند. در جای جای رمان افغانیکشی خردهروایتهایی وجود دارد که در آنها فیروزه در برابر بیعدالتیها سکوت نمیکند و زخم میخورد و ناراحت میشود و خودش را مقایسه میکند با مادرش که همه چیز را به راحتی قبول میکند.
[اگر کنجکاوید در زمینه افغانیکشی به عنوان یکی از انواع قاچاق انسان اطلاعات بیشتری داشته باشید این گزارش روزنامه ایران و این گزارش خبرآنلاین به نقل از وقایع اتفاقیه را بخوانید]
فیروزه به عنوان دختری افغانستانیزاده که در ایران متولد و بزرگ شده به مهاجران تازهوارد نگاهی تحقیرآمیز دارد و خودش را جدا از آنها میبیند. او از کسانی که برای ورود به ایران تن به تحقیر میدهند و سوار ماشینهای افغانیکشها میشوند متنفر است.
اما مهمترین چالش درونی فیروزه این است که او بالاخره اهل کجاست؟ ایرانی است یا افغانستانی است؟ او ریشهی خودش را خاک ایران میداند. اما انگار عالم و آدم بسیج شدهاند تا او ایرانی نباشد. از نظر اخلاق و رفتار و کردار همهجوره ایرانی است.
حتی لهجهاش هم افغانستانی نیست. اما نه قوانین ایران او را اهل این کشور میدانند، نه جامعه و نه حتی پدر و مادرش که او را برای پسرعمویش در نظر گرفتهاند تا برود افغانستان و زن او بشود. او در جای جای کتاب خودش را ایرانی میداند و برای ایرانی بودن مبارزه میکند. اما بحران هویتی درون او بسیار عمیق است. بحران هویتی جایی در او عمیقتر میشود که از سرزمین پدری صحبت میکند و اینکه او در افغانستان هم جایگاهی ندارد و اگر برود در آنجا او را به خاطر لهجهی ایرانیاش مسخره و تحقیر میکنند.
این بحران عمیق هویتی در شخصیت فیروزه آنقدر ادامه مییابد که در نهایت او به بیوطنی میرسد. به اینکه به هیچ جایی تعلق ندارد. به اینکه حس تعلق برای او و امثال او نیست.
کتاب پایان خوشی دارد. اما این پایان خوش کمی بوی تصنع گرفته است. دیالوگهای انتهایی کتاب بین سه شخصیت مهتاب و رسول و فیروزه کمی خشک از آب درآمدهاند. اما روایت کلی کتاب آن قدر نرم و بیدستانداز است که توی خواننده این تصنعیبودن کوچک را هم زیرسبیلی رد میکنی. اما با طرح جلد کتاب واقعا نمیشود کنار آمد. در حالیکه افغانیکشی یک رمان جادهای پرحادثه و پردیالوگ و تند و تیز است، طرح جلد هیچ بویی از خود کتاب نبرده. یک طرح جلد تکرنگ خشک که به هیچ وجه خواننده را حتی برای برداشتن کتاب و تورق آن اغوا نمیکند.
افغانیکشی رمان بیادعایی است. زبان و فرم کتاب ساده و بیحاشیه است. اما موضوعی خاص را در ساختاری منسجم روایت کرده است.