نبوغ تولستوی، به مناسبت پنجاهمین سالمرگ
تولستوی هرگز کهنه نخواهد شد. او یک تن از نوابغی است که کلامش مثل آب چشمه زلال و گوارا است. یک چشمه آب دائماً میجوشد و ما کنار آن میرویم و از آن مینویسیم ولی هر بار گمان میکنیم که آبی تازهتر و گواراتر نوشیدهایم. این مقاله را مجله «ایران آباد» در پنجاهمین سالمرگ لئو تولستوی منتشر کرده است (که میشود 1339 / 1960) اصل مقاله از مجله آمریکایی «آتلانتیک» برداشته شده است. امروز بیش از صد سال از مرگ تولستوی گذشته است. اما در دنیای ادبیات هنوز زنده است.
تولستوی هرگز کهنه نخواهد شد. او یک تن از نوابغی است که کلامش مثل آب چشمه زلال و گوارا است. یک چشمه آب دائماً میجوشد و ما کنار آن میرویم و از آن مینویسیم ولی هر بار گمان میکنیم که آبی تازهتر و گواراتر نوشیدهایم. این مقاله را مجله «ایران آباد» در پنجاهمین سالمرگ لئو تولستوی منتشر کرده است (که میشود 1339 / 1960) اصل مقاله از مجله آمریکایی «آتلانتیک» برداشته شده است. امروز بیش از صد سال از مرگ تولستوی گذشته است. اما در دنیای ادبیات هنوز زنده است.
آن شبی که برحسب تصادف داستان «ارباب و کارگر» تولستوی را به زبان آلمانی به دست آوردم و شروع به خواندن کردم تا به پایان نرساندم نتوانستم آن را بر هم گذارم. داستان «ارباب و کارگر» تولستوی را قبلا هم چندین بار خوانده بودم و شاید کلمه به کلمه آن را میدانستم. ولی عجیب اینجاست که هر چه را آن شب خواندم برایم تازگی داشت. فکر کردم شاید در ترجمه آلمانی آن مطالبی گنجانده شده است که منظور کتاب را بیشتر از آن چه به زبان روسی خوانده بودم، بر من روشن میسازد. زیرا با وجودی که ترجمههای خوب بعضی مطالب و قسمتهای کتاب را مبهم میگذارد غالباً پرتو بیشتری بر آثار نویسندگان میافکند.
تا آنجا که به خاطر دارم هر وقت کتاب «ارباب و کارگر» تولستوی را به زبان روسی خواندهام تحت تاثیر قدرت نویسندگی او به هیجان آمدهام و همیشه این تصور بر من دست داده است که برای اولین بار آن را میخوانم شاید بتوانم بگویم که کلیه آثار تولستوی در نظر من چنین است. آثاری که چندین بار خواندهام و برایم بسیار آشنا است. هر بار مطالب تازه و موسیقی ناشنیده و گیرنده آن در روح و مغز و قلب من اثر بیشتری میکند.
علت این که مطالعه مجدد آثار تولستوی همیشه حس تحسین ما را نسبت به نبوغ او تجدید میکند، چیست؟ علت این که مردم و یا به عبارتی پرسوناژهای آثار او زندهاند یا اینکه زنده به نظر میآیند چون همه آنها با عقاید عالی و دانی خود با احساسات خوب و بد خود و با اعمال شیطانی و انسانی خود مظهر کامل خودشانند. ما خنده آنها را به خوبی میبینیم. شادیشان را احساس میکنیم. اشکهای آنها را مشاهده مینماییم. با آنها رنج میکشیم و بدون آنکه بتوانیم درد آنها را چاره سازیم کشیشمآبانه با آنها میآمیزیم و در آنها حل میشویم و وقتی سرگذشتشان را میخوانیم همان خوشی یا اندوهی را که در موقع حقیقی از دیدن گریه یا خنده آنها به ما دست میدهد در خود احساس میکنیم.
شکی نیست که کمال احساس و روشنی نظرگاه ما مربوط به قدرتی هنری است که تولستوی در نشان دادن تصویر قهرمانان خود به کار میبرد. اما به همین سادگی و آسانی نمیتوان به راه مخصوصی که تولستوی بدان وسیله ما را با عمق زندگی قهرمانهای خود هدایت میکند، پی برد. بلکه باید دیرزمانی آثار وی را مطالعه کنیم تا مگر بتوانیم رموز و دقایق زندگی را آنطور که تولستوی در آثار خود به کار میبرد بفهمیم و ادراک نمائیم.
به نظر من یکی از روشهای اساسی تولستوی در آفرینش قهرمان خود آن است که ارزش اخلاقی او را تا سر حد مرگ و زندگی میآزماید و این روش در حقیقت منبعی از مسلک فلسفی اوست که بستگی به معنا و معنی زندگی دارد و از آن جایی نمیپذیرد.
در داستان «ارباب و کارگر» سه مرگ ترسیم شده است؛ مرگ بازرگان، مرگ اسب و مرگ دهقان. رفتار بازرگان و کارگر آنجا که با مرگ آشکار میسازد و علاوه بر آن دنیای متضاد صاحب و غلام را نشان میدهد.
این داستان در سال 1895 نوشته شده است. در حدود چهل سال قبل از آن در سال 1858 تولستوی جوان، داستانی نوشت به نام سه مرگ که آن را با توصیف سه شکل کاملاً متفاوت زندگی ختم نمود. یک دهقان راننده، یک زن و یک درخت. در این کتاب روحیه بانو و دهقان در هنگام مرگ و منازعه اساسی آنها در دنیای ناموافق و نامساوی را در برابر چشمان خواننده به وجود میآورد. من این دو داستان را کنار هم میگذارم چون هر دو تقریباً و به طور خلاصه و ساده معرف متدی است که تولستوی در توصیف روحیه قهرمانان خود زیاد به کار میبرد.
در کتاب سه مرگ در داستان های «قفقازیه» و «سباستوپل» که قبل از آن نوشته و بعداً هم در بزرگترین اثر نبوغی خود کتاب «جنگ و صلح» و بالاخره در کتاب «ارباب و کارگر» مشاهده میشود که تولستوی پیوسته عقیده خود را در این روش توسعه میداده است. مثل اینکه به قهرمانهای خود چنین میگفته: «رفتار خود را در برابر مرگ به من _اگر مرگ امری طبیعی است و اگر اجباری است، اگر طالب آنید و اگر نیستید، اگر آرزوی آن را داشتهاید و اگر به تصادف تسلیم مرگ شدهاید، به هر صورت آن را نشان دهید تا ما بتوانیم سایر مردم را مثال شما بشناسیم.»
جالب توجه اینجاست نویسندهای که در توصیف شادی، عشق، نشاط و جوانی انسان تا این حد نیرومند بوده توانسته است وجه تمایز تقوا و گناه را نیز چنان جدی و عمیق شرح دهد. تولستوی به علت توجه فراوانی که به نیروی فکری و روحی بشر داشت آشکار بود که چنین باشد هیچیک از قهرمانان محبوب او به مرگی ترحمانگیز و بیارزش نمیمیرند. بلکه برعکس چنین به نظر میآید که هر قدر بیشتر محکوم به مرگ میشوند و هر چه به ساعات آخر زندگی نزدیکتر میگردند ارزش روحیشان بالاتر میرود.
کتاب «جنگ و صلح» در این مورد به خصوص قابل توجه است و ارزش فراوانی دارد. توطئهای که بسیار پیچیده و مبهم است. امکانات نامحدودی از تولستوی داده است تا افراد را به خوبی در برابر مرگ بیازماید. قهرمان این داستان همگی در میدان جنگ با خطر فوری مرگ روبرو میشوند و یا به دست دشمن اسیر میگردند. قویترین و محبوبترین افراد کتاب جنگ و صلح، کسانی هستند که به هیجانانگیزترین و تکاندهندهترین صحنهها مربوطند و خواننده هرگز نمیتواند آنها را فراموش کند.
تولستوی نمایشدهندگان آثارش را ملزوم میکرد که در نمایشها مانند قهرمانان کتابهایش زندگی کنند و به آنها میفهمانید که باید احساسات درونی قهرمانها را بدان صورت نشان دهند که گویی زندهاند و عقیده داشت که به طریق قهرمانهای او، طبق روحیاتشان بازی خواهند کرد.
او در افکار درونی بازیگران داستانش توسعه و تکامل نقشههایش را میجست و آنها را مییافت و به آنها اجازه میداد که فقط آزادانه در یگانه رولی که امکان بازی در آن را دارند بازی کنند و علت این که یکایک افراد او در کتابهایش زندهاند این است که ترکیب و مضمون کارهایش از یک دیگر جدا نمیمانند.
طبیعی است که این هنرمندی و نبوغ به خودی خود و ناگهانی به دست تولستوی نیفتاده است. هیچ نویسندهای مثل او با چنان پشتکاری روی کتابهایش کار نکرده و در هیچ نویسندهای چنان روح متضاد رضایت و یأس در هنگام ختم کتاب وجود نداشته است . وی هنگامی که کتاب بزرگ اجتماعی خود را به نام رستاخیز مینوشت در سراسر مدت نویسندگی گرفتار یک نوع کشمکش شدید روحی بود که آیا باید داستان را ناتمام رها کند یا آن را پایان دهد؟ و بالاخره تمایل به ختم کتابی که موردعلاقهاش بود، بر کلیه تردیدها پیروز شد و داستان را تمام کرد.
تولستوی در یادداشتهای سال 1890 خود چنین مینویسد: مشکلترین کارها آن است که انسان بخواهد کلامی را که درک کرده است چنان توضیح دهد که خواننده یا شنونده هم مثل خود او آن را بفهمد و درک کند و غالباً این احساس به انسان دست میدهد که از هدفی که در پیش داشته بسیار دور مانده است.
اگر کسی بخواهد انعطاف کلام تولستوی را درک کند باید بداند او مردی است که کتابهای «جنگ و صلح» و «آناکارنینا» را تمام کرده و سرگرم نوشتن کتاب «رستاخیز» است. تولستوی در سالهای اولیه نویسندگی ضمن یادداشتهایش مینویسد: «اگر بخواهید آنچه را که میگویید، روشن و قابل فهم باشد باید صمیمانه صحبت کنید و اگر بخواهید صمیمانه صحبت کنید باید افکاری را که به مغزتان راه مییابد عمیقاً بر زبان آورید.»
تولستوی در تمام دوران زندگی خود کوشش داشت تا قانونی را که خود واضع آن بوده است نسخ نکند و همواره طبق روشی که متذکر شده بود عمل میکرد. او در مقدمهای که بر آثار «موپاسان» نوشته است شرایط لازم برای به وجود آوردن یک اثر هنرمندانه و واقعی را یک به یک توضیح داده است. در این مقدمه تولستوی منظور خود را از صمیمیت عمیق یک نویسنده کاملاً بیان میکند و معتقد است که صمیمیت عبارت از احساس خالصی از عشق یا نفرتی است که هنرمند نسبت به موضوع مورد گفتگوی خویش دارد. او در همین مقدمه تصور خود را از زیبایی و ترکیب، هم پایه «نتیجهی روشن» تعریف میکند.
تئوری نویسندگی تولستوی را میتوان از روی اظهاراتی که خودش کرده و رنجهایی که برای کتابهایش کشیده است و نیز در فرم کار، تکنیک نویسندگی کلمات و استیل کار او خلاصه کرد. یادداشتها و نامههایی که شامل کلیه افکار وی میباشد، هنر نویسندگی او را آشکار میسازد.
لئو تولستوی معرف یک مکتب ادبی روسی است که موجب برانگیختن تاثری شدید در ادبیات سراسر دنیا شده است و او را میتوان یک مرد بینالمللی شناخت. همین مکتب روسی است که ادبیات شوروی توانسته است مفهوم هنر را از آن بیرون کشد و برای زندگی نسل جدید از آن الهام گیرد. تولستوی هرگز کهنه نخواهد شد. او یک تن از نوابغی است که کلامش مثل آب چشمه زلال و گوارا است. یک چشمه آب دائماً میجوشد و ما کنار آن میرویم و از آن مینویسیم ولی هر بار گمان میکنیم که آبی تازهتر و گواراتر نوشیدهایم.