سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

اشتراک گذاری این مقاله در فیسبوک اشتراک گذاری این مقاله در توئیتر اشتراک گذاری این مقاله در تلگرام اشتراک گذاری این مقاله در واتس اپ اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین

مهاجران بوی مردار می‌دهند؟!

مرزهایی که از آن گذشتی رمانی ۳۶۰ صفحه‌ای که نویسنده‌اش از طریق روایت‌های متقاطع و فصل‌های کوتاه با زاویه دیدهای مختلف می‌کوشد در آن تصویری از مهاجرت غیرقانونی ایرانیان به اروپا بسازد. اما روایت‌ها پیش از آن‌که فرصت کنی درشان غرق شوی، تو را پرت می‌کنند به سمت روایت بعدی. مثل تلویزیونی که کنترل آن دست پدری کم‌حوصله است و تا به برنامه عادت کنی، می‌رود روی کانالی دیگر. رمان اول مسعود بربر با روایتی سرراست‌تر می‌توانست بسیار تأثیرگذارتر و دوست‌داشتنی‌تر باشد.

مرزهایی که از آن گذشتی

نویسنده: مسعود بربر

ناشر: ثالث

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۸

تعداد صفحات: ۳۶۰

 

 

 

 

 

تهیه این کتاب


اولین نفری باشید که به این کتاب امتیاز می‌دهید

پناهجویان ایرانی، از آن موضوعاتی است که ادبیات معاصر ایران کمتر به سراغش رفته است. انتظار کلیشه‌ای از مهاجرت ایرانیان، نخبگان و تحصیل‌کردگانی هستند که در فرآیندی موسوم به فرار مغزها، جلای وطن می‌کنند. اما با نگاهی به آمارهای پناهجویان در کشورهای اروپایی و کشورهای مهاجرپذیر می‌بینیم که تعداد ایرانیانی که خود را مجبور به خروج از ایران معرفی می‌کنند و در این کشورها تقاضای پناهندگی می‌کنند قابل توجه است.[۱] در سالیان اخیر روایت‌هایی از این پناهجویان منتشر شده است. رمان «هیچ دوستی به جز کوهستان»[۲] و پادکست «ایستاده در خواب[۳]» از روایت‌های موفق درمورد پناهجویان ایرانی و مهاجرت غیرقانونی آنان در سال‌های اخیر بوده است. مرزهایی که از آن گذشتی را هم می‌توان به فهرست کتاب‌هایی در باب پناهجویان ایرانی اضافه کرد. رمانی ۳۶۰ صفحه‌ای که نویسنده‌اش از طریق روایت‌های متقاطع و فصل‌های کوتاه با زاویه دیدهای مختلف می‌کوشد در آن تصویری از مهاجرت غیرقانونی ایرانیان به اروپا بسازد.

در نگاه اول گویی با چندین روایت موازی سر و کار داریم که در طول رمان انتظار داریم جایی به هم برسند و متقاطع شوند. در حقیقت یکی از نقاط تعلیق کتاب هم همین است. این آدم‌ها و قصه‌های دور از هم در پایان چگونه به هم خواهند رسید؟ اما هر چه در کتاب پیش می‌رویم می‌فهمیم که دو سه تا از این روایت‌ها مشابه هم‌اند و در نهایت فقط یکی دو تقاطع رخ می‌دهد.

سه شخصیت اصلی کتاب عبارتند از مینو، کیانوش و بهمن.

مینو دختری است که از نوجوانی به همراه مادرش به صورت غیرقانونی به اروپا مهاجرت می‌کنند. رمان در فصل‌های کوتاه تصویری از هر برهه از زندگی مینو را روایت می‌کند. در طول کتاب ما زندگی او از کودکی و عشق نوجوانی‌اش و مهاجرتش تا طلاق‌هایش و بازگشتش به ایران را دنبال می‌کنیم.

کیانوش نیز پسری خاص است که تا نیمه‌های کتاب با یک نام دیگر در داستان حضور دارد و از یک جایی به بعد می‌فهمیم که آن یکی شخصیت همین کیانوش است: پسری که گزارش کارآموزی‌اش در مورد اشتباه بودن اجرای طرح تونل انتقال آب سبزکوه به چغاخور بوده تا ماجراهایش در انگلستان و ازدواجش با مینو و عضویتش در گروه‌های مارکسیستی و بازگشتش به ایران و تبعید شدنش به همان روستای محل کارآموزی دوران دانشجویی‌اش.

بهمن هم یک آدم اطلاعاتی است که زندگی مینو را مو به مو دنبال می‌کند. بهمن بر اساس عکس‌های پدر مینو برایش متن‌های ادبی می‌نویسد و گاه هم متن‌هایی از متون کهن را به عنوان شرح عکس‌ها برایش می‌فرستد و مخ مینو را می‌زند و یک جورهایی آخر کتاب باعث برگشت مینو به ایران می‌شود… کتاب گاه به صورت منظم و گاه به صورت متوالی و نامنظم برش‌هایی از برهه‌های مختلف زندگی این سه شخصیت را روایت می‌کند. (البته ما تا به آخر کتاب از بهمن شناخت درستی پیدا نمی‌کنیم. فقط می‌فهمیم که او یک اطلاعاتی است که پروژه‌ی جدیدش مینو است و کارش را هم خوب بلد است. انگیزه‌اش چیست؟ آوردن یک دوتابعیتی ایرانی-انگلیسی به ایران؟ شاید. واقعا شایدها… چون اگر این بود من حکایت «مهاجران بوی مردار می‌دهند»ِ انتهای کتاب را نمی‌فهمم!)

توی بعضی خانه‌ها، عادت باباها این است که کنترل تلویزیون را بگیرند دست‌شان و هر ۲۰ ثانیه کانال عوض کنند. در بعضی کانال‌ها توجه‌شان جلب می‌شود و ۳۰ ثانیه صبر می‌کنند. اما دقیقاً در لحظه‌ای که فکر می‌کنی جذب شده، بابای خانواده یکهو می‌زند کانال بعدی.

برای من تجربه‌ی خواندن مرزهایی که از آن گذشتی شبیه به تجربه‌ی تلویزیون نگاه کردن با همچه بابایی بود. مسعود بربر نویسنده‌ی توانمندی است. هر کدام از فصل‌های کتابش را اگر بیرون بکشی از روایت نرم و روان و بی‌دست‌انداز و دیالوگ‌های در خدمت داستانش لذت می‌بری. اما ساختار متقاطعی که سعی کرده برای رمان ایجاد کند… تا می‌آمدی به یک قصه دل بدهی یکهو می‌زد کانال بعدی. کانال‌ها هر چند تا در میان تکرار می‌شدند. در فاصله‌ای که کانال‌ها در حال تعویض بودند اتفاقاتی رخ می‌داد. او به تو اجازه می‌داد که بفهمی این اتفاقات چه بوده‌اند. مثلاً مهران بالاخره به مینو می‌رسد. اما مینو دوست‌پسری جسته و به او جواب رد می‌دهد. کانال عوض می‌شد. بعد از یک چرخ در کانال‌های دیگر دوباره به قصه‌ی مهران می‌رسیدی. حالا معتاد شده بود و داشت با یک زن معتاد دیگر ازدواج می‌کرد. دوباره کانال‌ها می‌چرخیدند و بعد مهران از شدت اعتیاد می‌مرد…

یکی از برگ برنده‌های رمان نسبت به داستان کوتاه این است که می‌تواند فرآیندها را توصیف کند. محدودیت کوتاه بودن داستان کوتاه را ندارد. این‌که چه‌طور آدمی از نقطه‌ی الف به نقطه‌ی ب رسید را نقطه به نقطه می‌تواند تعریف کند. اصلا باید این کار را بکند. پیچ و واپیچ‌های درون و برون انسان را باید شرح بدهد. اما کتاب مرزهایی که از آن گذشتی این قابلیت را کنار گذاشته بود. هر فصل یک برش از یک برهه‌ی زندگی آدم‌های توی کتاب بود. گاه تحولات زندگی آدم‌ها آن‌قدر زیاد بود که علامت سوال چرا و چطور تا پایان خواندن فصل از روی سرت پاک نمی‌شد!

تعدادی از ریزداستان‌های کتاب هم به هیچ وجه در خدمت خطوط اصلی داستان نبودند: باغ اربابی و قصه‌ی دختر و پسر خان، قصه‌ی اسد و رویا، اصلا قصه‌ی پرستو بودن رویا، داستان گشتاسپ و کارون و پیدایش رودهای ایران، داستان اقامتگاه صفوی و…

حقیقت این است که تقاطع‌های شخصیت‌های کتاب هم تکان‌دهنده و دلچسب نیستند. به نظر من اگر کل فصل‌های مربوط به کاظم و کیانوش و سفر او و رویا و… حذف می‌شد با یک رمان یک‌دست‌تر روبه‌رو می‌شدیم که اتفاقا با تمرکز روی شخصیت مینو می‌توانست تحولات درونی و بیرونی او را آن‌طور که باید و شاید تحلیل و توصیف کند.

روایت چند صفحه‌ی آخر کتاب از آن قصه‌ی قدیمی که از اندام مهاجران بوی مردار آید تیر خلاص مسعود بربر به خواننده‌اش بود. قبلش هم چرخش ناگهانی شخصیت کیانوش را داشتیم که می‌گفت در خارج تو آدم خودت نیستی و باید برای دشمنان کار کنی و کلیشه‌ای‌ترین تصویر ممکن از یک پناهنده‌ی ایرانی را ارائه داده بود. نتیجه‌گیری اخلاقی، حداقل حق خواننده در خواندن ماجراهای یک رمان است. ای کاش نویسنده با این قاطعیت جلای وطن‌کنندگان و پناهجویان را محکوم نمی‌کرد…

مرزهایی که از آن گذشتی به عنوان رمان اول مسعود بربر با روایتی سرراست‌تر می‌توانست بسیار تأثیرگذارتر و دوست‌داشتنی‌تر باشد.

 

 

[۱] از سال ۱۹۸۴ تا ۲۰۱۲ فقط در کشور آلمان ۱۲۶هزار ایرانی درخواست پناهندگی داده بودند.

[۲] نوشته بهروز بوچانی/ نشر چشمه

[۳] از سری پادکست آن/ با صدای مرسن

 

 

 

  این مقاله را ۲ نفر پسندیده اند

اشتراک گذاری این مقاله در فیسبوک اشتراک گذاری این مقاله در توئیتر اشتراک گذاری این مقاله در تلگرام اشتراک گذاری این مقاله در واتس اپ اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *