سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

مردی که هیچوقت حالی‌اش نبود

مردی که هیچوقت حالی‌اش نبود

 

درک یک پایان کتابی‌ست برای پایان‌هایی که شاید سال‌ها بگذرد تا آدم‌ها درست متوجه‌شان شوند، کتابی است برای حق‌به‌جانبان تاریخ، فاتحان تاریخ و آن‌ها که آن‌قدر از تلقی‌هایشان مطمئنند که حتی حدس‌هایشان به حقیقت نزدیک نیست، کتابی است برای آن‌ها که درگیر ایده‌ی زمان و مرگ و فراموشی (و ترکیب سه‌تایی عجیبشان هستد) و در آخر کتابی است برای دوست‌داران قصه و شگفتی و هیجان.

درک یک پایان کتابی‌ست برای پایان‌هایی که شاید سال‌ها بگذرد تا آدم‌ها درست متوجه‌شان شوند، کتابی است برای حق‌به‌جانبان تاریخ، فاتحان تاریخ و آن‌ها که آن‌قدر از تلقی‌هایشان مطمئنند که حتی حدس‌هایشان به حقیقت نزدیک نیست، کتابی است برای آن‌ها که درگیر ایده‌ی زمان و مرگ و فراموشی (و ترکیب سه‌تایی عجیبشان هستد) و در آخر کتابی است برای دوست‌داران قصه و شگفتی و هیجان.

 

 

 

«ادبیات بهترین راه گفتن حقیقت است؛ فرایندِ تولید دروغ‌های بزرگ، زیبا، و به‌سامان است که از هر مجموعه واقعیتی بیشتر حقیقت می‌گوید.»

این جمله را جولین بارنز در مصاحبه‌ای که در سال ۲۰۰۱ با شمسی عصار انجام داده و در پاسخ به پرسش «ادبیات چیست؟» می‌گوید، دقیقاً ۱۰ سال پیش از آن‌که درک یک پایان را منتشر کند. این رمان نسبتاً کوتاه (نوولای) ۱۶۹ صفحه‌ای بیش از هرچیزی درباره‌ی حقیقت است. شخصیت اول کتاب، مردی به نام تونی وبستر، در سال‌های پایانی میانسالی و در دهه‌ی هفتم عمرش، ناگهان به‌واسطه‌ی دریافت نامه‌ای عجیب از مادر معشوقه‌ی سابقش، مجبور به بازخوانی روزهای جوانی می‌شود و در این میان آن‌چه بیش از همه برایش زیر سؤال می‌رود حقایقی درباره‌ی خودش و دیگران است که تا به‌حال بدیهی می‌انگاشته.

تونی، یک مرد معمولیست (هرچند بخش اول کتاب خواننده را به اشتباه می‌اندازد که با چند کاراکتر به شدت مستعد روبروست، کاراکترهایی که بعدها جز سه‌تایشان، نویسنده بقیه را رها می‌کند. ما البته کنجکاو هم نمی‌شویم که بدانیم بر آن‌ها چه گذشته، لابد آن‌ها هم زندگی معمولی‌شان را ادامه داده‌اند، اگر بخت‌یار بوده باشند)، که در میانسالی با حافظه و گذر عمر دست به گریبان است. جولین بارنز نویسنده‌ی بی‌رحمیست، او دروغ‌های بزرگ، زیبا و به‌سامانی را از زبان تونی وبستر به ما می‌گوید تا بعد حقیقت را توی چشم ما فرو کند. حقیقت در این کتاب، نه دشواری‌های اجتماعی و مصیبت‌های سیاسی، که میانمایگی است. «میان‌مایه، این چیزی‌ست که من از پایان مدرسه تا به امروز بوده‌ام. میان‌مایه در دانشگاه و کار؛ میان‌مایه در دوستی، در وفاداری، در عشق؛ و بی‌شک، میان‌مایه در سکس. چند سال پیش یک همه‌پرسی از رانندگان انگلیسی به‌عمل آمد، نود و پنج درصد پرسش‌شوندگان رانندگی خود را «بهتر از متوسط» اعلام کردند. اما بنا به قانون احتمالات اکثر ما الزاماً در حد متوسطیم. این هم تسلای خاطری نیاورد. طنین این کلمه در گوشم بود. میان‌مایه در زندگی؛ میان‌مایه در راستگویی، میان‌مایه در اصول اخلاقی. نخستین واکنش ورونیکا در تجدید دیدارمان تذکر این بود که موهایم کم شده. این حداقلش بود، خیلی چیزهایم کم شده.» این میانمایگی مختص تونی نیست، ایدرین، دوست دوران مدرسه‌ی تونی، کسی که از دید همگان نابغه به حساب می‌آمد و بعدتر هم دانشجوی کمبریج شد، ورای همه‌ی پیچیدگی‌هایی که دارد، ساده است. تونی در تمام سال‌ها باور به پیچیدگی کاراکتر ایدرین را با خودش حمل می‌کند تا در میانسالی با حقیقتی روبرو شود که همه‌چیز را به هم می‌ریزد.

 

بارنز

 

البته در صفحات ابتدایی کتاب ما هیچ اثری از این سادگی نمی‌بینیم. یک مشت بچه‌ی دبیرستانی نظریات فیلسوف‌های نامی را پشت‌سر هم بلغور می‌کنند، با معلم‌هایشان درباره‌ی حقیقت تاریخ (تاریخ دروغ فاتحان است یا یقینی در نقطه‌ی تلاقی نارسایی حافظه و نابسندگی مدارک؟) مجادله می‌کنند و از نظام خانواده متنفرند. این بازی نویسنده است. بارنز این بازی را از عنوان کتاب شروع کرده. «درک یک پایان» عنوان دقیق یک کتاب دیگر هم هست، کتابی درباره‌ی پیچیدگی‌های ادبیات مدرن، تألیف فرانک کرمود، منتقد مشهور انگلیسی. کتابی که احتمالاً یکی از این کاراکترهای اسنوب اگر جایی می‌دیده، حتماً فوراً می‌خریده تا فردا در مدرسه با دوستانش درباره‌ی آن صحبت کند و بر وزن سبد پرستیژش بیفزاید. موقعیتی در بخش ابتدایی کتاب است که همین کاراکترها بی‌رحمانه خودکشی حاصل از رسوایی اخلاقی همکلاسی‌شان را قضاوت (این روزها جاج رایج‌تر از قضاوت شده است) می‌کنند. این موقعیت را به‌خاطر بسپارید.

اما مهم‌ترین رخداد، رخدادی به‌ظاهر بی‌اهمیت که همه‌چیز را بعدتر کن‌فیکون می‌کند، آخر هفته‌ای‌ست که تونی با خانواده‌ی دوست‌دخترش، ورونیکا می‌گذراند. جایی که حقیقت خانواده، حقیقت عشق، حقیقت اختلاف طبقاتی و حقیقت تحقیر برایش رو می‌شود. با این حال سال‌ها می‌گذارد تا تونی متوجه شود در تمام اوقاتی که ورونیکا به او می‌گوید «تو هرگز حالیت نبوده.» چه منظوری داشته است. او که حافظه‌اش در گذر سال‌ها و به شیوه‌ی فاتحان، تنها بخش‌هایی از این خاطره را برایش حفظ کرده، بعد به بازخوانی این دیدار می‌پردازد و جایی حتی به شوخی می‌گوید که باید روی سنگ قبرش بنویسند، «تونی وبستر – او هیچ‌وقت حالی‌اش نبود» (هیچ بعید نیست که جورج آر. آر. مارتین همه جمله‌ی معروف You know nothing Jon Snow را از بارنز گرفته باشد، من دوست دارم این‌طور فکر کنم).

دوستی که مطالعه‌ی «درک یک پایان» و به‌طور کلی بارنزخوانی را به من پیشنهاد کرد، حرف عجیبی زد. گفت این کتاب را به زنان زیادی پیشنهادی کرده و هیچکدام کتاب را دوست نداشته‌اند. او فکر می‌کرد باید ویژگی مردانه‌ای در درک یک پایان باشد، چیزی که برای خواننده‌ی مؤنث جالب نیست. کتاب که تمام شد من یاد این جمله‌ی دوستم افتادم و دیدم حتی لحظه‌ای نبوده که این کتاب «مردانه» باشد. بارنز، به تأیید منتقدان و خوانندگان بسیار، زنان را به خوبی می‌شناسد. او از آن دست نویسندگانی نیست، که حتی اگر زنان شخصیت محوری قصه‌هایشان باشند هم، جای خالی جنس مؤنث را در کتاب‌هایشان حس می‌کنی. «درک یک پایان» روایت آدم‌هایی‌ است که همه‌ سر جای خودشان ایستاده‌اند و از کادر بیرون نمی‌زنند. خود بارنز در مصاحبه‌اش با عصار می‌گوید: «من نمی‌دانم، در موضع یک نویسنده، شما چگونه جنس مخالف را درمی‌یابید جز به همان طریقی که درصدد شناخت سایر کسان برمی‌آیید، که از حیث سن، نژاد، کیش، رنگ پوست احیاناً با شما تفاوت دارند. به سخن دیگر، هرچه بتوانید دقت می‌کنید، می‌نگرید، گوش می‌دهید، می‌پرسید، به تصور درمی‌آورید. این طبیعی است – کاری است که هر عضو عادی جامعه در هر حال باید بکند.» (جالب است بدانید که کاراکتر اصلی رمان‌های پلیسی‌ای که بارنز با نام مستعار دن کاوانا می‌نوشت، یک کارآگاه همجنس‌‌گرای انگلیسی بود) بارنز، که شیفته و مرید فلوبر بزرگ است، در همین مصاحبه می‌گوید که یک کارتون از هندلزمن (کاریکاتوریست آمریکایی) روی دیوار اتاقش دارد که مادری در حال کتاب خواندن را کنار تخت دخترش نشان می‌دهد. کتاب در دست زن، مادام بوواری است و زن در حال ادای این جمله است: «تعجب‌آور است که فلوبر، که مرد بود، در واقع فهمید». خب همه‌چیز گویاست.

سوزان دین، طراح جلد کتاب، که یکی از طراحان معروف انگلیسی است، در توضیح تصویری که برای جلد انتخاب کرده (و متأسفانه با تصویر روی جلد نسخه‌ی فارسی چاپ شده توسط نشر نو متفاوت است، که البته قابل درک است چرا که باید عنوان انگلیسی را حذف می‌کرده‌اند) می‌گوید که مد‌ت‌ها روی انتخاب طرح کار می‌کرده تا چیزی پیدا کند که مفهوم خاطره، گذر زمان و پایان را برساند. او و بارنز حتی بر سر تصویری از خط‌کش و ساعت به توافق می‌رسند، اما بعدتر دین، از بارنز فرصت بیشتری می‌خواهد و پس از هفته‌ها، به طرح آغشته به جوهر گل‌های قاصدکی در باد می‌رسد. او انتهای جلد و صفحه‌ها را سیاه کرده تا احساسی از پایان، درکی از پایان به خواننده بدهند. البته ناشر ایرانی هم طرحی از گل قاصدک (بی نام طراح) روی جلد کار کرده است

بارنز

 

«درک یک پایان» چند ماه پس از انتشارش، موفق به کسب جایزه‌ی من‌بوکر شد و این اتفاق خرسندکننده‌ای بود زیرا باعث شد مترجمان زیادی به سراغ بارنز و به‌خصوص این کتاب بروند. از درک یک پایان دو ترجمه در بازار موجود است که اغلب صاحب‌نظران ترجمه‌ی حسن کامشاد را توصیه می‌کنند (که خالی از اشکال نیست، به‌خصوص آوردن شکل ادای اسامی با توجه به لهجه اندکی عجیب است: کیمبریج، به‌جای کمبریج یا ایدرین به‌جای آدرین).

درک یک پایان کتابی‌ست برای پایان‌هایی که شاید سال‌ها بگذرد تا آدم‌ها درست متوجه‌شان شوند، کتابی است برای حق‌به‌جانبان تاریخ، فاتحان تاریخ و آن‌ها که آن‌قدر از تلقی‌هایشان مطمئنند که حتی حدس‌هایشان به حقیقت نزدیک نیست، کتابی است برای آن‌ها که درگیر ایده‌ی زمان و مرگ و فراموشی (و ترکیب سه‌تایی عجیبشان هستد) و در آخر کتابی است برای دوست‌داران قصه و شگفتی و هیجان.

  این مقاله را ۱۴۸ نفر پسندیده اند

4 دیدگاه در “مردی که هیچوقت حالی‌اش نبود

  1. مهرنوش می گوید:

    کتاب بسیار قشنگی بود. از ابتدا خواننده جذب محتوا و طریقه بیان داستان میشد. ترجمه کتاب بنظرم عالی بود. درکل حسی که از خواندن کتاب داشتم را نمیتوانم در کلمات بیان کنم چون من نویسنده یا نقد کننده نیستم، اما این کتابی است که قطعا دوباره خواهم خواند.

  2. سعید می گوید:

    : پنج دلیل اصلی و مهم که ثابت میکند ایرانی ها بی همه چیزترین مردم تاریخ بودند، هستند و به احتمال نزدیک به متوسط خواهند بود : یک : تماما کمونیست هستند حتی آنهایی که نان نظام سرمایه داری را میخورند ( به اصولش وفادارند ) دو : تماما همجنس باز هستند حتی حزب اللهی ها ( تماما چون از مشت نمونه خروار بالاتر است ) سه : تاریخ غرب را می‌بینند ( چون تاریخ از بیرون قابل رویت است ) و متوجه میشوند که غرب با اخلاقیات به قدرت رسید و اینکه دموکراسی را میفهمید که در مورد اول شکست خورد ولی دوم نه.ولی باز هم میخواهند از همان مسیر بگذرند.چهار : همیشه دنبال دست های پشت پرده ای هستند که وجود ندارند.پنج : تماما به این گزاره معتقدند : پیرزن ها زشت هستند ( چون دیدگاه متریال به مادر موجب آن می شود که از فرانسه شروع شد ). شش : در عین کمونیست بودن نه به خودی خود خشونت های تمدن خود نه تمدن را زنده نگه میدارند.اینم به خاطر دروغ های که گفتین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *