مرا ببخش خیابان بلندم
بینام روایت نزاع کشدار میان تیم، قهرمان کتاب است و بیماری ناشناختهاش. کارزاری تمام عیار و نفسگیر میان یک مرد عادی و بیماری غریبی که جاشوآ فریس در سه فصل بلند به آن پرداخته. تجربهی خواندن بینام شبیه شرکت در یک ماراتن طولانی با پاهای زخمی است؛ دویدن، دویدن و پیش رفتن با نفس بریده حتی وقتی دستی نیست که در لحظهی افتادن نگذارد با صورت روی زمین بیافتی.
بینام روایت نزاع کشدار میان تیم، قهرمان کتاب است و بیماری ناشناختهاش. کارزاری تمام عیار و نفسگیر میان یک مرد عادی و بیماری غریبی که جاشوآ فریس در سه فصل بلند به آن پرداخته. تجربهی خواندن بینام شبیه شرکت در یک ماراتن طولانی با پاهای زخمی است؛ دویدن، دویدن و پیش رفتن با نفس بریده حتی وقتی دستی نیست که در لحظهی افتادن نگذارد با صورت روی زمین بیافتی.
«داشت خانه و زندگیاش را از دست میداد، آن لذت ناب حمام کردن را، آن قابلمههای مسی را که بالای سکوی وسط آشپزخانه آویزان بود، خانوادهاش را. میان چارچوب در ایستاد و به دقت همه چیز را ورانداز کرد. قدرشان را ندانسته بود. چطور این اتفاق افتاده بود؟ به خودش قول داده بود قدر همهچیز را بداند و حالا یادش نمیآمد این قول را چه روزی فراموش کرده بود. آیا این بار میتوانست از پساش بربیاید؟»
-از متن کتاب
بینام دومین رمان جاشوآ فریس نویسنده ۴۵ سالهی آمریکایی است که سه سال پس از اولین اثرش با نام آنگاه که به پایان رسیدیم منتشر شد؛ کتابی که با درخشش توانایی و مهارت فریس در خلق فضاهای داستانی متفاوت جایگاه او را به عنوان رماننویسی بااستعداد و مدعی در ادبیات داستانی امریکا محکم کرد.
اگر در آنگاه که به پایان رسیدیم با رمانی در فضای بسته، محصور و منزوی یک شرکت تبلیغاتی روبهرو هستیم که کارمندانش در دوران رکود اقتصادی به شیوهی تلخ اما سرگرمکنندهای با ملال و کسالت میجنگند در بینام فریس به شکل هوشمندانهای ورق را برمیگرداند و از دیوارهها، چهارچوبها و اتاقها به خیابانها، بزرگراهها و جادههای بیانتها گریز میزند.
بینام داستان تیم فانرزورث یک وکیل متبحر و مرفه آمریکایی است که در کنار همسرش جین و دخترش بکا زندگی میکند؛ همین چند کلمه کافیاند تا تیم را صاحب یک زندگی رویایی و بینقص ببینیم؛ پول، عشق و حرفهی ممتاز. زیاد اما طول نمیکشد تا فریس تصورتمان را بر هم بریزد و با راز خانوادهی فانرزورث آشنایمان کند؛ خبری از قتل، رشوه و خیانت نیست. وکیل موفق از بیماری ناشناخته رنج میبرد؛ ناشناختهتر از انواع سرطان، تومورهای مغزی و مشکلات روانی.
اختیار پاهای تیم از دستش خارج شدهاند. در هر جا و هر موقعیتی چه در میانهی خواب و چه موقع ایراد نطق دفاع در دادگاه عالی ممکن است شروع به راه رفتن کند؛ یک پیادهروی انتخاب نشده، بدون مقصد و طاقت فرسا از دل خیابانهای شهری تا افق جادههای برون شهری.
در بینام نه با کشف یک اتفاق که با شرح اثر آن روبهرو هستیم؛ «برخلاف اتفاقات تیرهوتاری که رخ داده این داستان درباره مردی است که نه تنها از جریان عاطفی زندگی خود بلکه از روند زندگی که او را احاطه کرده است آگاه میشود.
این درس سختی است برای یادگیری و این بیماری بینام او را مجبور کرده است که این درس سخت را یاد بگیرد اما من فکر میکنم این یک جور تاوان بداقبالی او هم هست.»؛ در همان ابتدای کتاب در کمتر از سه چهار صفحه فریس ماجرا را میگوید و مابقی کتاب همراهی طولانی و زجرآور ما با تیم در این مسیر بیپایان و طاقتفرساست. هستهی اصلی داستان در دومین رمان فریس نه بیماری که شیوهی مواجه با بیماری و شکلی است که بیماری تمام معادلات زندگی شخصی، عاطفی و حرفهای خانوادهی فانرزورث را دوباره از نو میچیند.
همیشه آماده باش تا در لحظهای که انتظارش را نداری همه چیز را ترک کنی و راه بیافتی و عشق، آرامش، ثبات و سلامتی را رها کنی بدون اینکه بدانی آیا دوباره برمیگردی یا نه خودت را به یک مسیر بیپایان بسپاری. همه چیز در بینام موقت است؛ شام خانوادگی، تختخواب گرم، نهار کاری، تماشای برنامهی تلویزیونی محبوب. تیم فانرزورث دچار نفرین سرگشتگی است، رفتن و برگشتن و در میانهی این رفت و برگشتها ساختهها را از دست دادن.
بینام روایت نزاع کشدار میان تیم و بیماری ناشناختهاش است. کجا در کدام روز کدامیک عقب مینشیند و کجا و در کدام لحظهی آسایش بار دیگر قصد جان هم را میکنند؛ کارزاری تمام عیار و نفسگیر میان یک مرد عادی و بیماری غریب که فریس در سه فصل بلند به آن پرداخته است. تجربه خواندن بینام شبیه شرکت در یک ماراتن طولانی با پاهای زخمی است؛ دویدن، دویدن و پیش رفتن با نفس بریده حتی وقتی دستی نیست که در لحظهی افتادن نگذارد با صورت روی زمین بیافتی.
بینام یک رمان پرسهزن است. از خیابانی به خیابان دیگر، از شهری به شهر دیگر، از خاطرهای به خاطرهای دیگر، از فقدانی به فقدانی دیگر همراه تیم فانرزورث میدویم، میافتیم، از هوش میرویم و دوباره شروع میکنیم. اگر در جاده نوشته کورمک مک کارتی این پرسهزنی همراه دو شخصیت داستان در کشف و توصیف وضعیت آخرالزمانی است که جهان را دربرگرفته است در بینام جاشوآ فریس این همگامی با شخصیت داستان مشاهده وضعیت آخرالزمانی یک انسان معمولی در ناکجاآباد است.
جاشوآ فریس در بینام استاد خلق موقعیتهاست و بیشتر از شخصیتها این موقعیتها هستند که داستان را پیش میبرند، تصاویر پرجزییات خلق شده توسط فریس در ساخت یک موقعیت گاهی آنچنان قویاند که فارغ از حضور شخصیتهای داستانش خواننده میتواند زهر، سنگینی و سختی موقعیت را درک کند.
یک خط ممتد است از تجربهی درد، فقدان، سرگشتگی و اضطراب؛ یادآور هزار راه رفتن کوتاه و بلند و پیادهرویهای بیپایان در کوچه و خیابانهای شناخته و ناشناخته است که هر کدام از ما پشت سر گذاشتهایم؛ رفتن تا آستانهی گم شدن، برنگشتن و از پا افتادن.
بینام رمانی چند جلدی و هزارصفحهای نیست اما رمان سختخوانی است، نه به خاطر ترجمه که اتفاقا نثر داستان در فارسی درست و پاکیزه است. مطمئنم اگر رمان را به زبان اصلی هم میخواندم باز هم مینوشتم بینام رمان سختخوانی است. انتخابهای سخت تیم فانرزورث در موقعیتهای هراسانگیز داستان این توانایی را دارند که خواننده را در عمق رنج عجیبی که پشت سر میگذارد درگیر کند.
ریتم کند داستان، غیبت اتفاق تازه و کشدار بودنِ رنجی که تیم در هر خط از داستان پشت سر میگذارد بیآنکه امید معجزهای در کار باشد سبب میشود خواندن بینام آنقدرها هم ساده و روان نباشد، برای خواندن بینام بیشتر از وقت آزاد و علاقه به ادبیات به قلبی نیاز دارید که از شکستن و مچاله شدن نهراسد؛ قلبی که بتواند همراه با تیم بدود، بیافتد. برنخیزد.