«فیلسوفِ عواطف و حافظهی تاریخی»
جولین بارنز با «درکِ یک پایان» در ایران شناخته شد و خیلی زود با ترجمه چند کتاب دیگرش به نویسندهای مورد توجه بین علاقمندان ادبیات در ایران تبدیل شد. بارنز کوندرا را به یاد میآورد و همچون خَلَفش گوستاو فلوبر، خدای داستانهاش است. همهجا حضور دارد، امّا دیده نمیشود. در عینِحال مقابل خوانندهاش قرار نمیگیرد، بلکه کنارش مینشیند و همسو با او به افق مینگرد
جولین بارنز با «درکِ یک پایان» در ایران شناخته شد و خیلی زود با ترجمه چند کتاب دیگرش به نویسندهای مورد توجه بین علاقمندان ادبیات در ایران تبدیل شد. بارنز کوندرا را به یاد میآورد و همچون خَلَفش گوستاو فلوبر، خدای داستانهاش است. همهجا حضور دارد، امّا دیده نمیشود. در عینِحال مقابل خوانندهاش قرار نمیگیرد، بلکه کنارش مینشیند و همسو با او به افق مینگرد
معرّفیِ جولین بارنز و درنگی در آثارِ به فارسی برگشتهاش
جولین پاتریک بارنز، نویسندهی معاصرِ انگلیسی، اکنون نامی آشنا میانِ پیگیرانِ ادبیاتِ ترجمه در ایران است. بارنز در یک بازهی زمانی کوتاه پس از برگردان و انتشارِ برخی از آثارش، به سرعت مورد توجّه جامعهی ادبیِ ایران قرار گرفت و صاحبِ هواداران و عشّاقِ سینهچاک شد. افسونِ عاطفیِ آمیخته به تفکّری که در داستانهایش موج میزند در کنارِ عناصری مانندِ حسادت که در مضمون خیلی از کارهایش تکرار میشود و فروتنی در فلسفیدن او را در جایگاهِ نویسندهای محبوب و ملموس در نمونهای جهانی نشانده و مترجمان فارسیزبان را جذبِ داستانهای قابلِ چاپش کرده است.
بارنز فرزندِ جنگ سرد است؛ زادهی ۱۹۴۶ میلادی از پدر و مادری که هر دو آموزگارِ زبانِ فرانسه بودند. مرشدِ ادبیاش گوستاو فلوبر است و اصلاً در وطنش او را یک فرانکوفیلِ دوآتشه به حساب میآورند. همسرش از کارگزارانِ نویسندگان ادبی بود. در نوجوانی کاپیتان تیم راگبیِ مدرسه و قهرمان بوکسِ سبکوزن در تورنمنتی دونفره بوده؛ و همچنین دستی هم در کریکت، تنیس، اسکواش، بدمینتون و اسنوکر داشته. در دانشگاه از رشتهی زبانهای مدرن فارغالتّحصیل شده، دورهی وکالت دیده، زبانِ روسی آموخته و به شورویِ پیش و پس از فروپاشی سفر کرده. چندسالی با فرهنگنویسیِ دیکشنریِ آکسفورد روزگار گذرانده؛ ریویو نوشته، ویرایش کرده و منتقدِ تلویزیونی بوده تا دستِآخر بهدلیلِ «عشق به کلمات و نفرت از ساعاتِ اداری» به نویسندگی روی آورده است. سرانجام مهارتش در قصّهگویی، شناختش از واژهها و چیرهدستیاش در بازی با کلمات او را سرِ زبانها انداخته و صاحبِ جوایزِ جهانیِ فراوانی میکند. او حتّا با نام مستعار دن کاوانا چند رمانِ جنایی هم نوشته است.
مشهورترین اثرِ جولین بارنز «طوطی فلوبر» است، امّا در ایران بیشتر با «درکِ یک پایان» شناخته میشود؛ یک «رمانِ تفکّر» که پژواکِ تاریخ از اعماقِ آن به گوش میرسد و بهقول رییس هیأت داورانِ بوکر، «با انسانِ قرنِ بیستویکم سخن میگوید». بارنز در این داستان از تأثیراتِ ذهنیِ بهجامانده از رفاقت و عشق مینویسد و با تمهیدِ استفاده از راویِ غیرِقابلِ اعتماد شکِّ خود را نسبتِ به حافظهی تاریخی بیان میکند. اهمیتِ زمان و تاریخ در این داستان انکارناپذیر است و فلسفیدنِ نویسنده دربارهی این نارساییِ حافظه آنچنان استادانه و قابل فهم است که خواننده در پایان بهجای تأیید یا تکذیب دچارِ نوعی تردید میشود. «درکِ یک پایان» همچون دفترِ خاطراتی است که، بهمثابهی سندی تاریخی، به جدال با یاد و حافظهی شخصی کمر میبندد.
این کتاب سه برگردانِ مختلفِ فارسی دارد: حسن کامشاد ـ نشر نو، نیلوفر داد ـ نشرِ قاصدکِ صبا و ترجمهای از محمّد حکمت در افغانستان با نام «حسِّ یک پایان» ـ نشرِ زریاب.
کتابِ دیگرِ بارنز «هیاهوی زمان» داستانی فاوستگونه دارد. نابغهی موسیقی دمیتری شوستاکوویچ در ازای فروختنِ روحش به شیطان (روسیهی استالینی) زندگیاش را بازمییابد. رمان، که سرشار از اصطلاحاتِ موسیقایی است، سه بخش دارد که هرکدام روایتکنندهی یک مقطع از زندگیِ شوستاکوویچ هستند. از آنجایی که یافتنِ حقیقت در دوران خفقان کمونیسم امری دشوار و نزدیک به محال است، روایاتِ متفاوتی از زندگیِ شوستاکوویچ در تاریخ وجود دارد. جولین بارنز همین گوناگونیِ ماجراها را دستمایه قرار داده و کابوسها و مراوداتِ موسیقیدانِ بزرگ را در مقیاسی تاریخی بررسی کرده است. ماجرا از این قرار است: هنرمند در معامله با حکومت احساسِ شرمساری میکند، امّا در عینِحال شاهکارهایش ماحصلِ زیستن در زمانهی ظلمتاند. در واقع علّت شکوفایی نابغه و خَلقِ آثاری که در عینِ نخبهگرایی با توده نیز ارتباط برقرارکرده سیاهی و سرکوب است. میتوان پرسشی را که در انتها گریبانِ مخاطب را میگیرد چکیدهی کتاب در نظر گرفت: آیا نیروی سرکوبگرِ شَر، به کارِ خیر منتهی میشود؟ آیا خفقان، خلاقیت به بار میآورَد؟
این کتاب نیز سه برگردان به فارسی دارد: پیمان خاکسار ـ نشر چشمه، سپاس ریوندی نشر ماهی و ترجمهای از مرجان محمّدی با نامِ همهمهی زمان ـ نشر نفیر.
و امّا بنامترین رمان بارنز «طوطی فلوبر» که در زمانِ خود انقلابی عظیم در پستمدرنیسم بهشمار میآمد! کتاب کولاژی از درهمآمیزی ژانرهاست؛ پُر از ارجاع و بینامتنیت و فرامتنیت. فلوبر در جایجای کتاب حضور دارد و صدای کوندرا از هر سطرِ آن بهگوش میرسد. کتاب مدام با دانستهها و انتظارهای مخاطب بازی میکند، زندگی و آثارِ فلوبر را وامیکاود، جزییات را بسط میدهد، امورِ سطحی را پیش میکِشد، دورانها را درهم میآمیزد و مانندِ یک نقد مفصّلِ ادبی زمینه و زمانه را میپوید. مواجهه با «طوطیِ فلوبر» برای مخاطبِ جدّیِ هنر به عیشی مدام میمانَد، چرا که جستاری شگفتانگیز در تاریخِ ادبیات است.
این کتاب را انتشاراتِ ماهی با ترجمهی الهام نظری روی پیشخانِ بازار چیده است.
«سطوحِ زندگی» کتابِ لاغر کوچکی است که بارنز در رثای همسرش نوشته است؛ اندوهنامهای فلسفی در قالبِ یک ناداستان. کتاب سه بخش مجزّا با روایاتی مرتبط به هم دارد. نویسنده در بخشِ پایانی ژرفای تجربیات و کشمکشهای شخصیاش در مواجهه با مصیبتِ ناشی از فقدان را در اوجِ یأس و سرگشتگی بیان میکند. غنای ادبی بارنز در کنارِ عصارهی اندوهِ او قابلیتِ این را دارد که قلبِ هر خوانندهای را مشتعل کند و او را به کنکاش در مسایل درونی زندگیِ عاطفی خود وادارد. جولین بارنز در «سطوحِ زندگی» جهانِ عاطفیاش را بهطرزِ بیسابقهای وصف کرده و حقیقت تازهای را افشا میکند؛ حقیقتی آکنده از افسوس و حرمان.
این کتاب را نشر میلکان با ترجمهی شبنم سعادت منتشر کرده است.
تازهترین کتابی که از بارنز به فارسی برگشته «فقط یک داستان» نام دارد؛ رمانی دربارهی پیامدهای عشقِ نخستین. پسرِ جوانی که درک و دریافتِ چندانی از مقولهی عشق ندارد به تضادهای عشق خود با سنّتهای کهنهی جامعه دلخوش است. امّا هرچه بزرگتر میشود رویدادهایی نامنتظره، مراحلی غریب از زندگی را پیشِ پایش قرار میدهند.
«فقط یک داستان» را نشرِ نو با ترجمهی سهیل سُمّی روانهی بازار کتاب کرده است.
بارنزِ نویسنده، همچون خَلَفش گوستاو فلوبر، خدای داستانهاش است. همهجا حضور دارد، امّا دیده نمیشود. در عینِحال مقابل خوانندهاش قرار نمیگیرد، بلکه کنارش مینشیند و همسو با او به افق مینگرد. گویی درکارِ گفتوگو با مخاطب خویش است. او مدام حقیقت را میجوید و برای اینکار داستانهای دروغینی میبافد تا در انتها به واقعیترین نتایج و حقیقیترین پرسشها برسد. از سرشتِ راستینِ ادبیات سود میجوید تا پیچیدگیهای جهان را تأویل و تفسیر کند. زندگیِ کاراکترهایش را همچون یک صحنهی پیکارِ دایمی به نمایش میگذارد و از فلسفه و روانکاوی سود میجوید تا آن کارزار را تحلیل کند. در توصیفِ هر دو جنس، زن و مرد، استاد است و در بازنماییِ بَشَر یک تاریخنگارِ صرف نیست. تاریخ برای او انتزاعی و متغیّر است. بارنز خود را در قبال همهی اینها مسؤول میداند. جملهی نهاییِ داستانِ درخشانش «درکِ یک پایان» همانندِ یک مانیفستِ شخصی میدرخشد: «صحبت از انباشتگیست. صحبت از مسؤولیت است. و در ورای اینها، صحبت از ناآرامیست. ناآرامیِ بسیار.»
2 دیدگاه در “«فیلسوفِ عواطف و حافظهی تاریخی»”
ارادت
بسیار از خواندن متن لذت بردم. خیلی خوب و دقیق نوشته شده و به جا، آدرس می دهد. کتاب شناسی بین متنی هم که نوشته شده، کمک حال خواننده در یافتن ترجمه مورد نظر است. و اینکه راغب شدم حتما طوطی فلوبر را بخوانم. ممنونم آقای دل ریش!