فراانسان و ملالتهای آن
اتفاق نظری نیست بر سر اینکه جهان امروز ما بیش از همه مدیون کدام انقلاب است؛ انقلاب علمی، انقلاب صنعتی یا انقلابهای سیاسی. اما شاید بر سر این واقعیت اتفاق نظری باشد که پرچمدار انقلاب فردای تاریخ، تکنولوژی است، و تا آنجا که به انسان بازمیگردد بیوتکنولوژی؛ در قالب پروژههای ژنتیکی، با هدف تولد انسان دلخواه؛ عصبشناختی، با هدف ارتقاء انسان به دانای کل؛ و دارویی، با هدف افزایش نامتناهی طول عمر.
اتفاق نظری نیست بر سر اینکه جهان امروز ما بیش از همه مدیون کدام انقلاب است؛ انقلاب علمی، انقلاب صنعتی یا انقلابهای سیاسی. اما شاید بر سر این واقعیت اتفاق نظری باشد که پرچمدار انقلاب فردای تاریخ، تکنولوژی است، و تا آنجا که به انسان بازمیگردد بیوتکنولوژی؛ در قالب پروژههای ژنتیکی، با هدف تولد انسان دلخواه؛ عصبشناختی، با هدف ارتقاء انسان به دانای کل؛ و دارویی، با هدف افزایش نامتناهی طول عمر.
اتفاق نظری نیست بر سر اینکه جهان امروز ما بیش از همه مدیون کدام انقلاب است؛ انقلاب علمی، انقلاب صنعتی یا انقلابهای سیاسی. اما شاید بر سر این واقعیت اتفاق نظری باشد که پرچمدار انقلاب فردای تاریخ، تکنولوژی است، و تا آنجا که به انسان بازمیگردد بیوتکنولوژی؛ در قالب پروژههای ژنتیکی، با هدف تولد انسان دلخواه؛ عصبشناختی، با هدف ارتقاء انسان به دانای کل؛ و دارویی، با هدف افزایش نامتناهی طول عمر؛ با این حال هیچ معلوم نیست باید، دوشادوش تکنوساینتیستها، با این اتوپیا همراه شد و برای انقلاب بیوتکنولوژیک لحظهشماری کرد، یا آنکه گوش به رومانتیستها سپرد و پیشاپش به جنگ این دیستوپیای فراانسانی رفت.
کتاب آیندۀ فراانسانی ما (۲۰۰۲) نوشتۀ فرانسیس فوکویاما تاملی است درخور، و فراخورِ این لحظه از تاریخ. او که پیشتر پایان تاریخ (۱۹۸۹) را در ایستگاه لیبرال دموکراسی اعلام کرده بود، بعدتر به تردید افتاد و در پایان تاریخ و آخرین انسان (۱۹۹۲) کوتاه آمد که «تا علم هست، تاریخ هم هست»، حالا اما در این کتاب، آیندهی تاریخ را در گروِ انقلاب بیوتکنولوژیک میبیند و سخت نگران زندگی و سیاست در این دنیای قشنگ نو[۱] است.
فاصلهی میان چاپ این کتاب و حادثه ۱۱ سپتامبر کمتر از هفت ماه است، با این حال فوکویاما خطر بنیادگرایی اسلامی را برای تمدن غرب به چیزی نمیگیرد. برای او «این حملات بازماندهی تلاشهای نومیدانهای است که در طی زمان زیر موجهای گستردهی نوگرایی غرق خواهد شد»، چیزی نه حتی در حد و اندازه جنگ سرد. خطر اصلی برای او بنیادیتر از اینهاست، و بیجهت هم نیست که کتاب با نقل قولی از هایدگر و مقاله پرسش از تکنولوژی او آغاز میشود. به باور فوکویاما خطر اصلی در علم و تکنولوژی نهفته است؛ گویی بنیانگذاران دنیای نوین خود پاشنه آشیل تمدن غرباند. گرچه نه در معنای نظامی و مرگبار آن، و در قالب بمب هستهای و ماهوارهها، آنچنان که در قرن بیستم تصور میشد، بلکه در معنای نرم و حیاتبخشاش؛ خطر همینجا و در آزمایشگاههای بیوتکنولوژیک نهفته است؛ در مسیرهای تبدیل انسان به پساانسان.
کتاب کارش را با ترسیم دورنمایی از مسیر تکاملی بدیلی میآغازد که انسان کنونی در صدد پیمودن آن است؛ دورنمایی از سناریوهای پیش روی بیوتکنولوژی، که البته گامهای نخستین آنها برداشته شده، و بیآنکه لزوماً تخمینی برای زمان تحقق آنها در دست باشد، ظاهراً اصل تحققشان چندان بعید نیست. سناریوی اول راجع به مغز است، و مسیرهای ژنتیکی ممکن برای آفریدن مغزهایی با هوش سرشار و عاری از گرایشهای بزهکارانه. مهندسی ژنتیک البته دستکاری صفات فیزیکی را نیز از نظر دور نداشته است. سناریوی دوم یک عملیات دارویی است با هدف ریشهکن کردن اختلالات و ناملایمات روانی. سخن بر سر داروهایی است خالی از عوارض جانبی، که مشکلات روحی و روانی ما را برطرف میکنند.
سناریوی سوم نیز ناظر به افزایش طول عمر و زوال پیری است، که گام نخست آن در همین قرن حاضر برداشته شده است؛ پیری که در تاریخ هوموساپینس پدیدهای نادر بود و به تعبیر ژان فوراستیه رسیدن به ۵۲ سالگی تا همین اواخر نوعی موهبت به شمار میرفت، حالا بدل به امری همگانی شده است. اما تا اینجای کار ظاهراً قضیه بیشتر به قمار کردن کیفیت زندگی با کمیت آن شبیه است، چه اینکه کهنسالی هنوز دورهای مشقتبار به حساب میآید. گام دوم این پروژه اما زوال خود پیری است، که امید میرود به مدد مداخلات ژنتیکی یا فیزیولوژیک، و با پیدا کردن راهی برای توقف پیری در سلولهای سوماتیک (بدنی)، محقق شود. بر این سناریوها البته همچنان میتوان افزود و بر پایه آنها جزییات احتمالی پساانسان را با دقت بیشتر ترسیم کرد. این که این تصویر در عمل با چه دقتی تحقق یابد البته هیچ روشن نیست، چه اینکه نه تصویر اورول برای ۱۹۸۴ چندان واقعی از کار درآمد، و نه سرنوشت تصویر هاکسلی برای ۲۵۴۰ روشن است. نگرانیهای فوکویاما در خصوص پساانسان اما وابسته به جزییات این پدیده نیست؛ فارغ از این سناریو یا آن سناریو، تبعات انسانی، اخلاقی و سیاسی انقلاب بیوتکنولوژیک به نظر ناگزیر میآید، و در مرکز این نگرانیها مفهوم سرشت انسانی نهفته است.
انقلاب در سرشت انسانی، به خودی خود، البته نه خوب است نه بد. ولی مانند هر انقلاب دیگری نگرانکننده است. بخشی از این نگرانیها را میتوان در مقیاسهای کلان صورتبندی کرد، مقیاسهای تکاملی و کیهانی. اینکه طبیعت در برابر موجودی که هوشمندانه دارد مسیر تکاملیاش را تعیین میکند چه واکنشی خواهد داشت، و اینکه کیهان برای موجودی که دارد پستوهای چند میلیارد سالهاش را سرک میکشد چه پاسخی در آستین دارد. نگرانیهای فوکویاما اما از این دست نیست. نه اینکه این نگرانی ها را بیوجه بداند، ولی فکر او جای دیگری است. به تعبیر دیگر، او بیش از آن که دلمشغول تبعات آفاقی این انقلاب باشد، به تبعات انفسی آن می اندیشد، تبعاتی در حقوق، اخلاق و سیاست.
مسالهی اساسی این است که سرشت این پساانسان مصنوعی چه خواهد بود؟ چه اخلاقیاتی خواهد داشت؟ ارزشهای سیاسی که دستاورد قرنها مدنیت است در آن زمانه چه جایگاهی دارند، و چه سرنوشتی در انتظار حقوق بشر است؟ فوکویاما برای هیچ یک از پرسشها پاسخی در آستین ندارد، اما به چشم او ظرفیتهای ویرانگر آیندهی دور از همینجا پیداست. برای مایی که صدر و ذیل برنامه اصلاح نژاد را دیدهایم، مهندسی ژنتیک بیش از آنکه رویاپردازی باشد، مخاطرهبرانگیز است. برای مایی که هرروزه بحرانهای همگانی شدن پیری را میچشیم، برچیدن بساط مرگ و میر و جاودانه ساختن آدمی شاید تنها آرزوی دیگری به آرزوهای انسان اضافه کند: آرزوی مرگ.
زیستن در یک جهان قشنگ نو با آن قابلیتها و امکاناتش اگرچه دلفریب است، اما تا تکلیف آزادی، برابری، امید و مبارزه در آن روشن نشود جایی برای شیفتگی نیست. چه تضمینی است که فرانکشتاین آینده دوباره حسرت زندگی ساده و معمولی انسان را نخورد؟ با این حساب اصل راهنمای فوکویاما در سیاستگذاری تکنولوژی روشن و صریح است؛ در دوراهی پیشرفت تکنولوژیک در یک سو و حقوق و آزادیهای انسانی در سوی دیگر همواره باید جانب دومی را گرفت. اگر جان استوارت میل گفته بود «بهتر است انسانی ناراضی باشیم تا خوکی راضی» حالا میتوان از زبان فوکویاما گفت بهتر است انسانی آزاد باشیم تا فراانسانی در بردگی.
[۱]دنیای قشنگ نو رمانی است علمیتخیلی از آلدوس هاکسلی که جهان بیوتکتونولوژیک را در سال ۲۵۴۰ به تصویر میکشد. چنانکه فوکویاما میگوید این یکی از دو کتابی بود که تصویر همنسلان او را از «آینده و پدیدههای احتمالی ترسناکش» میساخته است. کتاب دیگر ۱۹۸۴ جرج اورول است.