فاشیستها را بشناسیم

برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعات
برای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
انتشارات آگاه بزودی 30book بزودی بزودی بزودی

فاشیستم بر دوگانهی خودِ برتر و دیگریِ پستتر استوار است. مبنای این ادعای برتری میتواند نژاد، مذهب، یا فرهنگ باشد. برای باورپذیر کردن این دوگانه، فاشیستها، از جمله، دستبهدامان روایتی تاریخی میشوند، با جعل و تقلب کار خود را پیش میبرند، خواستهای فاشیستی خود را در زرورقی از حقیقتدوستی و مطالبات لیبرالی و دموکراتیک میپیچند و بسیاری سازوکارهای دیگر که در این کتاب به خوبی با آنها آشنا میشویم.
سازوکار فاشیسم: سیاست ما و آنها
نویسنده: جیسن استنلی
مترجم: بابک تختی
ناشر: نگاه
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۸
تعداد صفحات: ۱۷۶
فاشیستم بر دوگانهی خودِ برتر و دیگریِ پستتر استوار است. مبنای این ادعای برتری میتواند نژاد، مذهب، یا فرهنگ باشد. برای باورپذیر کردن این دوگانه، فاشیستها، از جمله، دستبهدامان روایتی تاریخی میشوند، با جعل و تقلب کار خود را پیش میبرند، خواستهای فاشیستی خود را در زرورقی از حقیقتدوستی و مطالبات لیبرالی و دموکراتیک میپیچند و بسیاری سازوکارهای دیگر که در این کتاب به خوبی با آنها آشنا میشویم.
سازوکار فاشیسم: سیاست ما و آنها
نویسنده: جیسن استنلی
مترجم: بابک تختی
ناشر: نگاه
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۸
تعداد صفحات: ۱۷۶

برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعات
برای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
انتشارات آگاه بزودی 30book بزودی بزودی بزودی

«هابرماس مخالف این جنبش [،جنبش می ۶۸،] بود و دانشجویان شورشی را فاشیست چپگرا مینامید»، «نئولیبرالیزم یا گونهی قدیمی آن همواره جادهصافکن فاشیسم بوده است»، «فاشیسم داعش برای کردها به مثابهی فاشیسم هیتلر برای یهودیان است».
این جملهها مشتیاند نمونهی خرواری از فاشیستی خواندن ایدههایی ظاهراً بسیار متفاوت. (با جستوجویی ساده میتوانید گویندگان این جملهها را پیدا کنید) اما بهراستی این فاشیسم چیست که میتواند در آن واحد صفت برخی گرایشها چپ، راست، و مذهبی باشد؟
آیا در اغلب موارد، «فاشیست» تنها دشنامی است که افراد به مخالفان خود میدهند، یا میتوان با دقتی معقول از چیستی اندیشهها، رویکردها، و سیاستهای فاشیستی سخن گفت؟ (البته کسانی هستند و بیشتر بودند که به فاشیست بودن افتخار میکنند یا میکردند. آنها حتماً این لفظ را چون دشنامی به کار نمیبرند) اما بحث تنها بر سر تعریف دقیق از مفاهیمی که به کار میبریم نیست.
تعیین حد و مرز مفهوم فاشیسم تنها علاقهی کسانی را برنمیانگیزد که صرف تدقیق در چنین مفاهیمی را جالب مییابند. دانستن این که فاشیسم چیست میتواند در شناخت جهانی که درآنیم کمک کند. اما چگونه؟ در سالهای اخیر بسیار شنیدهایم که در اینجا و آنجای جهان رویکردهای فاشیستی دارند دستبالا را پیدا میکنند. بنابراین آگاهی از مولفههای فاشیسم به کار بررسی صحت ادعاهای مهمی دربارهی وضعیت اکنون و آیندهی جهان میآید.
خوشبختانه فیلسوفی تحلیلی که بر این گمان است که صدای پای فاشیسم را میتوان شنید، در کتابی که اخیراً نوشته است، ویژگیها فاشیسم را برشمرده، استدلالهای طرفداران فاشیسم را واکاویده، و از موقعیتهای اجتماعیای گفته است که موجب نیرو گرفتن فاشیسم شدهاند. فیلسوف تحلیلی بودن نویسنده نباید موجب این نگرانی شود که با کتابی فنی و دیریاب مواجهایم، بلکه این مژده را میدهد که اندیشهها و آموزههای کتاب سرراست و مدلل بیان شدهاند. در ادامه ابتدا به اختصار از نویسنده خواهم گفت، سپس برخی از مباحث کتاب را معرفی خواهم کرد.
جیسن استنلی فیلسوفی است آمریکایی و استاد دانشگاه ییل. کارهای فلسفی او پیشتر در حوزهی فلسفهی زبان و معرفتشناسی بودهاند، اما در سالهای اخیر بیشتر به فلسفهی سیاسی و مسایل اجتماعی پرداخته است. او در سال ۲۰۱۶ کتاب سازوکار پروپاگاندا را منتشر کرده است؛ کتابی که برندهی جایزهی انجمن ناشران آمریکا در بخش فلسفه شد. کتاب بعدی استنلی، سازوکار فاشیسم، در سال ۲۰۱۸ منتشر شد. این همان کتابی است که در این نوشته به معرفیاش میپردازم.
کتاب اخیر، در همین مدت کوتاه، به بیش از ده زبان ترجمه شده است. چنانکه خود در این کتاب تصریح میکند، آنچه سبب شد استنلی این کتاب را بنویسد، از جمله، پیروزی ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا بود. استنلی این پیروزی را حاصل، و در عین حال موجب، قوت گرفتن رویکردهای فاشیستی در آمریکا میداند. خانوادهی استنلی از یهودیانی بودند که برای فرار از یهودیکشی آلمان نازی مجبور به مهاجرت به آمریکا شدند. او این سابقهی خانوادگی را هم در نوشتن این کتاب مؤثر میشمرد.
علاوه بر مقدمه، مؤخره، و قدردانی، کتاب ده فصل دارد که عنوانهای آنها از این قرارند: ۱- گذشتهی اسطورهای، ۲- تبلیغات، ۳- روشنفکرستیزی، ۴- ناواقعیت، ۵- سلسلهمراتب، ۶- قربانیشدگی، ۷- نظم و قانون، ۸- دلهرهی جنسی، ۹- سدوم و عموره، و ۱۰- ARBEIT MACHT FREI (با کار کردن آزاد میشوید).
نویسنده در هر فصل به یکی از استدلالها یا دستآویزهای فاشیستها میپردازد. برای این کار او از افکار و رفتار فاشیستهای گذشته و امروزی نمونههای زیادی میآورد. با توجه به اینکه مخاطب اصلی کتاب آمریکاییها هستند، بخش قابل توجهی از این نمونهها راجع به دیروز و امروز آمریکا اند. البته بارها از دیگر فاشیست و سیاستهای فاشیستیشان هم یاد میشود؛ از جمله سیاستهای دولتهای فعلی لهستان، مجارستان، و ترکیه. در ادامه خیلی خلاصه برخی از ایدههایکتاب را معرفی میکنم تا خوانندهی این مطلب بداند که در آن چه سنخ مطالبی میتوان یافت.
فاشیستم بر دوگانهی خودِ برتر و دیگریِ پستتر استوار است. مبنای این ادعای برتری میتواند نژاد، مذهب، یا فرهنگ باشد. برای باورپذیر کردن این دوگانه، فاشیستها، از جمله، دستبهدامان روایتی «تاریخی» میشوند که خبر از برتریهای «خودشان» و پستی «دیگری» میدهد. در این روایتها غالباً از گذشتهای یاد میشود که «برگزیدگان» سروری داشتند و به کشورگشایی و مسخر کردن «دیگران» میپرداختند. دورهای که ساختار پدرسالارنه، هم در خانواده و هم در حاکمیت، امنیت و آسایشی فراهم میکرده است. زمانی که «خود» و «دیگری» هریک در جایگاهی بودند که باید باشند.
در به دست دادن چنین روایتی، فاشیستها غالباً با جعل و تقلب کار خود را پیش میبرند. همانطور که موسولینی بیپردهپوشی میگوید، این روایت اسطورهای «لازم نیست حقیقت داشته باشد» (۱۹). این گذشتهای است که برای تغییر امروز آفریده میشود؛ برای موجه و مطلوب نشان دادن شعار احیای «عظمت» از دست رفته. در این گذشتهی ساختگی بسیاری از نقطههای تاریک یا انکار میشوند یا کمرنگ.
مثلاً بعد از الغای بردهداری در ایالات متحده، آمریکاییهای آفریقاییتبار در ایالتهای جنوبی این حق را پیدا کردند که رأی دهند. آنها در برخی از این ایالتها اکثریت داشتند و این خود باعث شد تا حد زیادی در قدرت سهیم شوند. سفیدپوستان که این را خوش نمیداشتند، عملاً کاری کردند که حق رأی آمریکاییهای آفریقاییتبار از آنها سلب شود. تا اواخر قرن بیستم، این سلب حق را موجه میدانستند. چون باور بر این بود که آفریقاییهای آمریکاییتبار بسیار در حکومتداری فاسد بودند و برای رهایی از این فساد فراگیر سفیدپوستان چارهی دیگری نداشتند.
این روایت به کلی دروغ است. فاشیستها برای خدشه نیفتادن بر این گذشتهی اسطورهای، گاه از قانون هم کمک میگیرند. حکومت ترکیه هر اشارهای به نسلکشی ارامنه را در طی جنگ جهانی اول توهین به قوم ترک و غیرقانونی میداند.
فاشیستها به نحوی دیگر هم از تقلب سود میبرند. آنها خواستهای فاشیستی خود را در زرورقی از حقیقتدوستی و مطالبات لیبرالی و دموکراتیک میپیچند.
در آمریکا مخالفان حق رأی آمریکاییهای آفریقاییتبار آن را مصداقی از ایدهی لیبرالی حق خودگردانی ایالتها میدانستند و امروزه راستهای افراطی میگویند نباید مانع اظهارات و حتا اعمال مسلمانستیزانه و نژادپرستانهی آنها شد، چون چنین منعهایی مخالف آزادی بیان اند. و نمونهای دیگر از این تقلبها: فاشیستها هیچ دل خوشی از دانشگاهیان ندارند. زیرا دانشگاهیان اغلب طرفدار برابری نژادی، جنسیتی، و مذهبیاند و با رویکردهای برتریطلبانهی فاشیستها موافق نیستند.
فاشیستها با این شعار که «دانشگاه باید بازتاب «تمام» دیدگاهها باشد» (۵۲) سعی دارند استادان همنظر خود را به دانشگاهها تحمیل کنند. نویسنده اگرچه با آزادی تحقیق و ضرورت مواجهه با آراء مخالف برای توجیه دیدگاههایمان موافق است، میگوید: چنانکه «هیچکس فکر نمیکند آزادی تحقیق الزام میکند که دانشگاهیان پژوهشگرانی را به دانشکدههای خود راه دهند که در جستوجوی اثبات مسطح بودن زمین هستند»، (۵۲) «لزومی نمیبینم که همکاری داشته باشم که معتقد است یهودیان به طور ژنتیکی حریصاند تا بتوانم چنین حرف احمقانهای را به طور موجه رد کنم».
(۵۳) فاشیستها زیر نقاب شعار آزادی دانشگاهی در اصل برنامهی روشنفکرستیزانهی خود را پیش میبرند. شاهد این مدعا این که، از جمله در آمریکا این افراد در پی آن بودند و هستند که رشتههایی چون مطالعات جنسیت را از دانشگاهها حذف کنند. همچنین حاکمان روسیه، مجارستان، و ترکیه بسیار کوشیدهاند که دانشگاههای مستقل را به تعطیلی بکشانند یا لااقل تضعیف کنند.
یکی دیگر از جلوههای روشنفکرستیزانهی فاشیستها مخالفت با علم است. آنها گاهی این مخالفت با علم را هم در پوشش این که باید صداهای بدیل هم شنیده شود عرضه میکنند. اما این هم تزویری بیش نیست. هدف آنها ترویج ناواقعیت است و از این طریق «لوازم ضروری هر گفتوگوی پیچیده را از میان میبرند» (۵۷) و راه را باز میکنند برای روایت ساده و خردستیزشان و توهم توطئهای که تبلیغ میکنند.
هدف مخالفت آنها با علم، رسانهها، و دانشگاهها این است: فضا آنچنان مهآلود شود تا طرفدارانشان دیگر به چشم و گوش خود هم اعتماد نکنند و خریدار تخیلهای فاشیستی باشند. به همین طریق است که توانستهاند کاری کنند که بسیاری چنین یاوههایی را باور کنند:
پروتکل بزرگان یهود؛ جورج سورس طرحی دارد «برای روانه کردن سیل مهاجران به مجارستان … تا هویت مسیحی-ملی را از میان ببرد»؛ (۶۵) «مسلمانان با تردستی قصد تغییر حکومت تگزاس به جمهوری اسلامی را داشتند»؛ (۶۷)، فمینسیم، یکی از بزرگترین کابوسهای فاشیستها، را یهودیان ساختهاند تا جلوی باروری زنان «برگزیده» را بگیرند. سیاست فاشیستی با این کار «اخبار را از کانونی برای اطلاعات و گفتوگوی عقلانی به مضحکهای برای اداوواطوارهای مرد قدرتمند بدل» میکند. (۷۱)
فاشیستها سیاستهای فریبکارانهی دیگری هم پیش میگیرند: به نادرستی، خود را قربانی جلوه میدهند. البته میتوان درک کرد مثلاً مردی که پیشتر از مزایای مردسالاری بهرهمند بوده است، حال که میبیند زنان کمی از حقوق خود را بازیافته اند، احساس قربانیشدن بکند.
به نحوی مشابه، پس از رفع برخی تبعیضها از غیرسفیدپوستان، برخی از سفیدپوستان خود را قربانی مییابند. فاشیستها از این چنین احساسهای برای تحریف واقعیت سوء استفاده میکنند. مثلاً در امریکا کاری کردهاند که «۴۵ درصد طرفداران ترامپ تصور میکنند بیشترین تبعیض به سفیدپوستان در آمریکا اعمال میشود». (۸۱)
فریب دیگری که فاشیستها به کار میگیرند، پنهان کردن سوی علی رویدادها است. مثلاً نژادپرستان این کلیشه را دربارهی آمریکاییهای آفریقاییتبار ترویج میکنند که آنها تن به کار نمیدهند. نژادپرستان این واقعیت را که بیکاری در بین آمریکاییهای آفریقاییتبار بیشتر است، مؤید نظرشان میدانند. اما تحقیقات به روشنی نشان دادهاند که در شرایط مساوی امکان اشتغال آمریکاییهای آفریقاییتبار از همتایان سفیدپوستشان بسیار کمتر است. یعنی بیکاری بیشتر آمریکاییهای آفریقاییتبار معلول «تنبلی ذاتی» آنها نیست، بلکه معلول عقاید نژادپرستانه است.

استنلی به زمینههای اقبال به نژادپرستی هم اشاره میکند. یکی از مهمترین این زمینهها نابرابری اقتصادی است. از جمله عواملی که باعث شد ترامپ رئیس جمهور شود، افزایش جمعیت سفیدپوستان فقیر بود. مطالعات نشان میدهند که قدرت گرفتن اتحادیههای کارگری نابرابری اقتصادی را کم میکند. بنابراین عجیب نیست که فاشیستها با آن مخالف باشند.
اما مخالفت فاشیستها با قدرت گرفتن اتحادیههای کارگری دلیل دیگری هم دارد. اتحادیههای کارگری محملیاند برای این که کارگرانی با نژادها، مذهبها، و فرهنگهای متفاوت برای دستیابی به منافع مشترکشان همکاری کنند. این همکاری سبب میشود که مرزهای نژادی، مذهبی، و فرهنگی کمرنگ شوند. این کمرنگ شدن یارگیری فاشیستها را سخت میکنند.
شاید بگویید اگرچه استنلی به درستی معایب رویکردهای برخی از گروهها و سیاستمداران را نشان میدهد، وقتی آنها را «فاشیست» میخواند، دارد افراط میکند. هر چه باشد، علیرغم برخی شباهتها، همسنگ دانستن این گروهها و سیاستمداران جدید با کسانی چون هیتلر و موسولینی اغراقآمیز است.
استنلی از این انتقاد آگاه است و در پاسخ میگوید خطر اصلی این است که این مواضع فاشیستی دارند رواج پیدا میکنند، و چنانکه جاشوا ناب روانشناس میگوید، «نکته این نیست که این اعمال تنها اعمالی رایج قلمداد میشوند، بلکه مسئله اینجاست که چنین رفتاری هنجار تلقی میشود، پس دیگر زشت و بد به حساب نمیآیند و ارزشی ندارند تا باعث تشویش خاطر ما شوند». (۱۶۲)
آنچه سبب میشود فاشیست خواندن برخی افراطی به نظر بیاید، این است که برخی رویکردهای فاشیستی هنجار شدهاند و «مرزهای استفاده مشروع از واژه «افراطی» مدام در حال تغییر است». (۱۶۴) بیواهمهای باید گفت که این سیاستها فاشیستیاند.
من فکر میکنم نویسنده توانسته است به خوبی مؤلفههای فاشیسم و شیوههای فاشیستی را نشان دهد. مثالهای متعددی که در کتاب آمده، به درک این مؤلفهها و شیوهها بسیار کمک میکنند. اگرچه بیشتر نمونههای کتاب مربوط به آمریکا است، گمان میکنم هر خوانندهای پس از خواندن کتاب بتواند رد اندیشههایی فاشیستی را در جوامعی که بیشتر میشناسد نیز بیاید. از بختیاریهای کتابخوانان فارسیزبان این است که کتاب با ترجمهای روان و، جز در معدودی موارد، دقیق منتشر شده است.