سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

اشتراک گذاری این مقاله در فیسبوک اشتراک گذاری این مقاله در توئیتر اشتراک گذاری این مقاله در تلگرام اشتراک گذاری این مقاله در واتس اپ اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین

عشق و تنهایی موراکامی

اگر جزو طرفداران پروپاقرص موراکامی باشید و زندگی شخصی او را همچون آثارش مطالعه کرده باشید خواهید فهمید موراکامی در «جنوب مرز غرب خورشید» بیش از هر زمان به احوالات شخصی خود بازگشته و در جای جای داستان خودِ موراکامی را در داستان خواهید دید. از همان ابتدا که شخصیت اصلی تک فرزند معرفی می‌شود تا آن‌جا که وقتی با خانواده‌ای پولدار وصلت می‌کند تصمیم می‌گیرد یک کافه رستوران باز کند و در آن اجرای زنده جاز داشته باشد. داستان گویا برای موراکامی ادامه فتوحاتی است که در زندگی واقعی نتوانسته به آن‌ها دست یابد.

 

 

 

 

 

« برای مردم چه اهمیتی دارد که من به چه اهمیت می دهم.» این حرفی است که خیلی از نویسنده‌های تازه‌کار توی ذهن‌شان می‌زنند. وقتی دارند از علاقه‌های خودشان می‌نویسند و بعد ناگهان وسطش این فکر یواش می‌خزد وسط نوشته و قلم‌شان از حرکت می‌ایستد. برای این جور مواقع حتماً باید یک داستان از هاروکی موراکامی در کنار دست نویسنده باشد.

نویسنده‌ای که تا این جای کار دوازده عنوان رمان و شش مجموعه داستان کوتاه منتشر کرده، در سراسر جهان میلیون‌ها خواننده و طرفدار دارد و کتاب‌هایش به چندین و چند زبان منتشر می‌شود و در تمام این آثار ردپایی از علاقه‌های شخصی نویسنده دیده می‌شود.

موراکامی که تا سی سالگی صاحب یک کافه جاز است پس از آن در چرخشی ناگهانی به یک نویسنده تمام وقت تبدیل می‌شود و با نظمی مثال زدنی شروع به نوشتن می‌کند. با مرور آثار موراکامی به شخصیت‌هایی برمی خوریم که ساعت‌ها داخل بار می‌نشینند، از گوش کردن به موسیقی جاز لذت می‌برند، رمان‌های آمریکایی می‌خوانند، برای حفظ سلامتی شنا می کنند و در دریای عمیقی از تنهایی غرق شده‌اند. موجوداتی که انگار انعکاسِ دنیای موراکامی هستند.

 

نویسنده ژاپنی بی واهمه از سرگرمی‌های لذت‌بخش زندگی‌اش نوشت و در کمال شگفتی مردم هم لذت بردند. هاروکی موراکامی مشهور که هر سال جزو برندگان احتمالی نوبل ادبیات شمرده می‌شود در ایران نیز کم طرفدار ندارد. سوکورو تاکازاکی بی رنگ، از دو که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم و کافکا در کرانه از جمله پرفروش‌ترین آثار موراکامی در ایران است. کتاب هایی که کمتر مورد عنایت تیغ سانسور قرار گرفته‌اند و مترجمان خوبی ترجمه آن‌ها را برعهده داشته‌اند.

با این حال موراکامی کتاب‌های نادیده گرفته شده کم ندارد. جنوب مرز غرب خورشید را می توان جزو همین آثار شمرد.

پلات اصلی کتاب شباهت فراوانی به داستان سوکورو تازاکی و چوب نروژی دارد. راوی اول شخص داستان، هجیمه (که در زبان ژاپنی یعنی آغاز)، در تنهایی و انزوای دوران جوانی روابط پاک و معصومانه دوران نوجوانی را به خاطر می‌آورد و تلاش می‌کند با آفرینش دوباره آن روابط به زندگی خود رنگ و بوی تازه‌ای ببخشد. این توضیح یک خطی نشان می‌دهد موراکامی با این داستان تلاش کرده دوباره به عمق تنهایی یک انسان شیرجه بزند و و احساسات و درونیات واقعی او را از دل انزوا و رابطه بیرون بکشد.

 

اگر جزو طرفداران پروپاقرص این نویسنده باشید و زندگی شخصی او را همچون آثارش مطالعه کرده باشید خواهید فهمید هاروکی موراکامی در این اثر بیش از هر زمان به احوالات شخصی خود بازگشته و در جای جای داستان خودِ موراکامی را در داستان خواهید دید. از همان ابتدا که شخصیت اصلی تک فرزند معرفی می‌شود تا آن‌جا که وقتی با خانواده‌ای پولدار وصلت می‌کند تصمیم می‌گیرد یک کافه رستوران باز کند و در آن اجرای زنده جاز داشته باشد.

داستان گویا برای موراکامی ادامه فتوحاتی است که در زندگی واقعی نتوانسته به آن‌ها دست یابد. دو کافه مجللی که در داستان توصیف می‌شوند انگار همان رویایی است که اگر موراکامی کافه‌داری را رها نمی‌کرد دوست داشت به آن‌ها برسد.

چه بسا شیماموتوی داستان که هجیمه در تلاش برای یافتن اوست بازنمای یک عشق قدیمی برای خود موراکامی است که حالا می‌خواهد در خلال داستان دوباره به دستش آورد. موسیقی جاز که عضو جدانشدنی آثار موراکامی است در این اثر جلوه پررنگ‌تری دارد به گونه‌ای که فصل مشترک لیلی و مجنون داستان محسوب می‌شود و بخشی از عنوان کتاب نیز از متن یک ترانه جاز گرفته شده است.

شخصیت هایی مانند سوکورو تازاکی و تورو واتانابه اگر بیشتر در دنیای خالی و محزون تک‌نفره توصیف می‌شوند، هجیمه این داستان بیشتر در میان روابط درهم تنیده‌ای توصیف می‌شود که در یافتن احساس واقعیش سردرگم است. موراکامی در این کتاب به توصیف روابط غلطی می‌پردازد که انسان ناآگاهانه واردشان می‌شود و اثراتی که با پایان یافتن یک رابطه بر روح و قلب انسان باقی می‌ماند. هجیمه در تلاش برای التیام شکست‌های عشقی ساعت‌ها شنا می‌کند، کار می‌کند و همزمان عمیق‌ترین احساسات خود را کالبدشکافی می‌کند تا بتواند خود واقعی‌اش را بیابد.

 

اگر در دیگر داستان‌ها، آدم‌های هاروکی موراکامی جوان‌های سرزنده و پرانرژی هستند که هنوز سال‌های زیادی از زندگی را در پیش دارند اما جنوب مرز غرب خورشید حکایت انسانی است که تا آستانه میانسالی پیش می‌رود. انسانی که با گذر زمان شاهد فرسودگی جسم خود است اما همچنان در مواجهه با اولین عشق زندگی‌اش مانند جوانی پاکباخته رفتار می‌کند. این داستان راوی انسان است. انسانی که طعم تلخ تنهایی را چشیده و در تلاش برای پر کردن آن حفره تاریک عاشقی پیشه می‌کند.. در انتها بخشی از داستان را با هم بخوانیم:

«بعضی وقت‌ها ساعت‌های دو و سه صبح از خواب می‌پریدم  و دیگه نمی‌تونستم بخوابم. از تختخواب میومدم پایین و می‌رفتم تو آشپزخونه برای خودم یه گیلاس ویسکی می‌ریختم.

گیلاس به دست و زیر نور چراغ ماشین‌هایی که یکی در میون و بدون هیچ نظمی از خیابون رد می‌شدن به قبرستون تاریک خیره می‌شدم. ثانیه‌هایی که شب و سپیده‌دم رو به هم وصل می‌کردن طولانی و سیاه بودن. چقدر خوب می‌شد اگه می‌تونستم گریه کنم انگار یه باری از روی دلم برداشته می‌شد و همه چیز آسون‌تر و قابل تحمل‌تر پیش می‌رفت. اما آخه برای چی گریه می‌کردم؟ برای کی گریه می‌کردم؟ خوددارتر از این حرف‌ها بودم که برای بقیه گریه کنم و پیرتر از اونی که اشک بریزم.»

 

موراکامی

  این مقاله را ۰ نفر پسندیده اند

اشتراک گذاری این مقاله در فیسبوک اشتراک گذاری این مقاله در توئیتر اشتراک گذاری این مقاله در تلگرام اشتراک گذاری این مقاله در واتس اپ اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *