عشق، مرگ، رویا در بستر آزاده خانم
رضا براهنی رمان «آزاده خانم و نویسندهاش» را سال 1376 با نشر قطره منتشر کرد. کمتر از یک سال بعد از چاپ این رمان پرورق، در شماره 128 مجله آدینه، بیژن بیجاری تحلیلی بر این رمان نوشت که از نمونههای خوب موشکافی و تحلیل یک رمان به شمار میرود. خواندن آن بعد از ربع قرن خالی از لطف نخواهد بود. بهخصوص که ادبیات دیرتر از هرچیزی کهنه میشود.
رضا براهنی رمان «آزاده خانم و نویسندهاش» را سال 1376 با نشر قطره منتشر کرد. کمتر از یک سال بعد از چاپ این رمان پرورق، در شماره 128 مجله آدینه، بیژن بیجاری تحلیلی بر این رمان نوشت که از نمونههای خوب موشکافی و تحلیل یک رمان به شمار میرود. خواندن آن بعد از ربع قرن خالی از لطف نخواهد بود. بهخصوص که ادبیات دیرتر از هرچیزی کهنه میشود.
«آزاده خانم و...» دارای «آغاز» و «پایان»های متفاوتی است و برای همین هم نمیشود خلاصهای از آن را ارائه داد. رمان بهنوعی مسائل گوناگونی را مطرح میکند که خواننده در حین مطالعه فکر میکند: آهان این محور اصلی رمانست؛ اما جلوتر که میرود میبیند نه، انگار مسئله دیگری دارد عمده میشود. همین حرف درباره شخصیتهای محوری رمان نیز صادقست.
رمان، به نوعی روایتگر سه قصهی «آزاده خانم»، «بیب اوغلی» و «دکتر شریفی» ست. ضمن آن که خود این سه قصه مدام در خود این سه شخصیت روایت میشود. در واقع «شخصیت»، و «متن» – و به نوعی فرم انتخاب شده برای روایت ۔ نیز، سه عنصر دیگری است که قصهی رمان را پیش میبرد. یکی از آغازهای رمان صفحهی ۱۰۸ این است:
«چون من آذربایجانی هستم و از زبان فارسی فقط کلمهی غیرمحال را بلدم، وقتی که بیدارم فارسی را نمیدانم. ولی وقتی که خوابیدهام یا مرا خواباندهاند، فارسی حرف میزنم، پس بگذارید خودم را بخوابانم . برای شما زندگی مصور آزاده خانم را تعریف کنم. من از گذشتهی آزاده خانم باخبرم، از آیندهاش چیزی نمیدانم. همانطور ایستاده به خواب میرود.» (صفحهی 108)
بعد، «بيب اوغلی» روایت آزاده خانم را از دیدگاه شخصیت «بيب اوغلی» (که در قصه رمان به نوعی و در یک مقطع قاتل آزاده خانم و همسرش هم هست روایت میکند. یکی از همان جاهایی که «شخصیت»، «قصه» و «متن» آنچنان به هم میآمیزد و درونی میشود که تلاش برای جدا کردنشان بیهوده است. در صفحه بعد، بیب اوغلی روایتش را این گونه آغاز میکند: «عکس اول مربوط به شخص آزاده خانم نیست…» و در صفحه بعد صفحهی ۱۱۰ ما عکس یک پسرک را می بینیم که «دف» در دست دارد.
در واقع نویسنده با شگرد «شهر فرنگی»های دوره گرد و یا نقالان با توجه به شخصیت بیب اوغلی و قصه رمان، متنی را میپردازد که خود این قسمت متن نیز، جزو شخصیتهای رمان میشود. همان گونه که بيب اوغلی «متن» میشود و یا خود قصهی رمان.
نویسنده در صفحههای بسیاری از رمان، به صراحت درباره رمانش و تکنیک کارش در رمان آزاده خانم توضیح میدهد (صفحات ۲۵۱ تا ۲۵۴، صفحات ۲۸۵ تا ۲۸۹، صفحههای ۲۵۸، ۳۳۳ و…). همین کار او باعث میشود، خواننده ضمن آن که با اثر احساس نزدیکی بیشتری میکند دریابد کار بررسی رمان نیز به همان نسبت و در مرحله بعد دشوارتر میشود.
چرا که هم منتقد و هم خوانندهی دقیق به یاد میآورد گذشته از قصهی رمان، سرنوشت شخصیتها، با خود متن و انواع بیشمار قولها، صداها و فرمهای روایی درگیر میشود: وجود تصاویر، شکلها، انواع نامهها (که هربار به نوع جدیدتری در رمان عرضه میشود)، صفحههای رمان را گاه به یک ویترین بسیار چشمنواز تبدیل میکند. در واقع آن تصاویر یا خطوط و اشکال نیز، جزو متن نوشتاری رمان محسوب میشود. و آن نویسنده، در این رمان نه فقط درگیریهای درونی شخصیتها در درون رمان و درگیریهای آنها با یکدیگر را مینویسد، گاه به شرح درگیریهای خودش به عنوان نویسندهی شخصیتها (مثلا «آزاده خانم» یا «بيب اوغلی») نیز میپردازد.
در جایی از رمان، وقتی نویسنده دچار بحران مالی شده، آزاده خانم میآید سراغ او و برای نجات رمان – چرا که طبعاً در پی بیپولی نویسنده، رمان نیز دچار بحران شده مشکل مالی نویسنده را حل میکند. یا در صفحههای پایانی «طبیب اوغلی» نیز میآید سراغ نویسنده و حتی با نویسنده گلاویز میشود.
دو صحنهی حضور آزاده خانم برای کمک به نویسنده، و یا همین صحنهی درگیری نویسنده و بیب اوغلی نیز، درخشانترین صفحههای رمان را میسازد، تا نویسنده به این «شخصیت» رمانش بگوید که، بیب اوغلی را در رمان چگونه خواهد کشت. در واقع نحوهی کشتن «شخصیت»، اگر تاکنون برای نویسنده مهم بوده، در متن «آزاده خانم و…» این مسئله حتی برای «شخصیت» نیز از اهمیت زیادی برخوردار میشود. چون شخصیتها نیز زندهاند و اگر در رمانی، شخصیتی واقعاً «شخصیت» بشود، آن شخصیت نامیرا هم میشود.
در «آزاده خانم و…» هم نویسنده قاتل است و هم به نوعی، شخصیتها در پی قتل نويسندهاند. به هر حال، عصر سه تایی که دکتر براهنی تأکید دارد، ریشهاش در «هزار و یک شب» است مدام در متن رمان «آزاده خانم و …» خود را به انواع گوناگونی نشان میدهد: سه شخصیت عمده آزاده خانم، بیب اوغلی و دکتر شریفی است. اما اینها، خودشان را جدای این اسامی، با اسامی دیگر هم، به فراخور، نشان میدهند.
آزاده خانم گاهی با نام خودش، گاهی به نام «دیسه» گاهی به نام زهرا سلطان، گاهی فیروزه کشمیری، گاهی طاهره خانم ست و از گسترهی رمانها، بی هیچ رادع و مانعی میگذرد و از متن هزار و یک شب با نام «شهرزاد» و «دینار زاد» میآید و در رمان دکتر براهنی به آزاده خانم تبدیل میشود؛ دکتر شریفی گاهی «دکتر رضا»ست و گاهی «مجید شریفی» و بيب اوغلی هم همین طور.
رمان دارای این سه شخصیت محوری است که میشود نتیجه گرفت، رمان سه قصهی متفاوت دارد که هرکدام مربوط به یکی از این شخصیتها – با نامهای گوناگون – است: آزاده خانم روایتگر عشق، رؤیا و مرگ (که هرسه همیشگی و جاویدند؛ بی زمان، ازلی و ابدیاند)، بیب اوغلی همواره با محنت و رنج همراهست و سومی دکتر شریفی (دکتر رضا، و مجید شریفی و…) با متنی درگیرست که میخواهد به وسیلهی آن شخصیتهایی بیافریند نامیرا و جاوید.
از همین منظر است که قصهی مجید شریفی (که شهید و مفقودالاثرست ناگهان در پایان رمان و در یکی از اوجهای رمان به همراه آزادگان به میهن برمیگردد و در صحنهای بسیار شورانگیز به آغوش «عشق» میگرود. در واقع اگر «شهید» همواره زنده است، در اینجا رماننویس، مجید شریفی را آزاده یا شهید یک بار دیگر جاویدان میکند.
«شهید» و «شخصیت» همواره زندهاند و شهیدی که شخصیت رمان شود، در واقع زندهتر و چه بسا جاویدتر هم خواهد بود: «… ولی مرگ مجید چی؟ قبولش دارید که مرده؟ من هم قبولش دارم. یعنی داشتم. تا اینکه جنگ تمام شد […] چه چیز زندگی، نکبت زندگی را جبران می کند خبر رؤیا؟» صفحه ۱۰۹
***
از زاویهای دیگر، رمان بر پایهی یک عنصر سه تایی دیگر نیز تأکید دارد: عشق [آزاده خانم] مرگ [بیب اوغلی] رؤیا (دکتر شریفی). در واقع، این سه عنصر به نفس رمان تبدیل شده است.
نویسنده، ضمن آنکه به ظاهر هیچ ادب یا آداب [وبه عبارت دیگر هیچ محدودیتی] را برای نوشتن – و نه لزوماً روایت – رمانش به خود تحمیل نمیکند و برای همین نه در «عشق»، نه در «مرگ» و نه در «رؤیا» هم مرزی را در نظر نمیگیرد، برای همین همواره خواننده در یک بستر شناور و مواج از یک قصه به درون یک قصهی دیگر میرود که به ظاهر آن قصهی اولی به پایان نرسیده؛ اما همین بیمرزی باعث میشود که در قصه دومی باز عناصری از قصه اول خود را نشان دهد.
دکتر براهنی کار را به آنجا می رساند که ناگهان شخصیتها و قصههای خودش یا یک نویسندهی دیگر – چه خارجی و چه داخلی، چه هم زمان و هم عصر نویسنده و چه نویسندگانی در اعصار گذشته در رمانش پیدا میشوند. مثال مشخصش، مثلاً داستایوفسکی است که، با نام فدور بخشهایی از رمان را به خودش اختصاص میدهد. ضمن آنکه «فدور» بسیار شبیه «هدایت» خودمان است.
آزاده خانم هنگامی که همسر بيب اوغلی است [ بهخصوص جایی که جسدش نشان داده میشود، انگار که همان زن اثیری قطعهقطعهشدهی بوف کور است. همان طور که خود نویسنده از زبان «فدور» مینویسد: «مگه باورت نمیشه؟ من یه شخصیتم. منظورم اینه که من رؤیاگرم. نتیجهی رؤیام.» دختر پرسید: «رؤیا؟ رؤیاگر؟ یعنی چه؟ کیمیاگر به گوشم خورده بود، ولی رؤیاگر نه.» فدور گفت: «شاید این دو با هم فرقی نداشته باشن… اگه من خواب آدمهای دیگه رو میبینم، چرا آدمای ما دیگه خواب منو نبینن…» صفحههای ۶۸۸، ۶۸۹، ۶۲۰
رماننویس به گونهای به رؤیاگری و حتی کیمیاگری شبیه است. در واقع همان بیمرزی کار نویسنده را به کیمیاگری شبیه میکند. باری، این نحوه برخورد نویسنده با قصه و شخصیت رمانش است که، ما «حسین» [همان مترجم در رازهای سرزمین من]، دکتر شریفی [آواز کشتگان] را باز در رمان «آزاده خانم و نویسندهاش»، بازمیبینیم. و باز هم این شخصیت در رمان اخير جذابتر از پیش و در هیئت نویسندهی رمان آزاده خانم سر و کلهاش پیدا میشود. در «آزاده خانم و …»
سرهنگ شادان (که پیش از اینها در رمان رازهای سرزمین من ترفيع درجه گرفته و به تیمسار شادان تبدیل شده بود، بیب اوغلی را شکنجه میدهد تا بیب اوغلی جای نویسنده (که قرار است در سالهای بعد تیمسار شادان را -در متن رمان یا متن زندگی؟ – بکشد) را لو بدهد. یعنی یک شخصیت، ناگهان از متن یک رمان قبلی نویسنده بلند میشود میآید در رمان اخير نویسنده و پیشبینی میکند که در آینده توسط نویسنده کشته خواهد شد.
و اگر این روند، در رمان سیری طبیعی را طی کرده باشد یعنی برای خواننده باورپذیر باشد یا دست کم، او با این قسمهی پیشگویی، طبیعی برخورد کند و خواننده این جابهجایی را مکانیکی نبیند، خب، اگر نتیجه کار نویسنده کیمیاگری نیست، پس چیست؟
یک حادثه، یک شخصیت، زمان و مکان، قطعه قطعه میشود (همانگونه که دکتر براهنی برای نوشتن رمانش متن را نیز قطعه قطعه و بریده بریده نوشته و در روند طبیعی نگارش، گسترش، تکثیر و تکرار میشود. حتی بعضی وقتها نویسنده، از متن فاصله میگیرد و پیشگویی هم میکند.
برای همین هم هست که خواننده از همان صفحههای اول میپذیرد که، در این رمان نباید خود را در امر پیشگویی سطرهای بعدی امتحان کند، چون نویسنده با هرگونه قراردادی که بخواهد رمان را محدود کند سر سازش ندارد.
«پس شمار بسیاری قصههای رنگارنگ لازم است تا پالایش روانی به انجام رسد و چنان که میدانیم تقریباً سه سال قصهگویی لازم میآید تا شهریار از نژندی و افسردگی عمیق خود برهد و درمان شود. به بیانی دیگر شهریار به «هزار» قصه ما که گوش میدهد و یا درست بگویم هزار شب قصه میشنود و در پایان این راه دراز تمامی شخصیت خویش را هماهنگ و منسجم، باز مییابد.
این دربارهی کار نمونهوار خود شهرزاد. اما همچنان که گفتیم هر قصه نیز ممکن است به اعتباری کیمیا کار، و دارای اثری علاج بخش باشد، و قصهی خود شهرزاد هم به عنوان یک قصه از این مستثنی نیست.» هزار و یک شب عبدالطیف طسوجی
و اگر «آزاده خانم»، همان «شهرزاد» باشد، مقدمهی جلال ستاری [در سال ۱۳۵۷]، نگارش «آزاده خانم و…» را به نوعی پیشگویی کرده است. رمان مملو از قصههای متفاوت است و شاید چندان بیراه نباشد که از این بابت، آن را با «هزار و یک شب» مقایسه کنیم. منتها رمان «آزاده خانم و..» برای بیان قصههایش از تکنیکهای متفاوتی استفاده کرده: اگر در هزار و یک شب ما با یک چارچوب قصوی مواجهیم [هر شب شهرزاد قصهای را تعریف میکند تا مرگ را به تعویق بیندازد]
در رمان «آزاده خانم و نویسندهاش» خواننده مدام با تکنیکها و صداهای مختلفی روبهرو میشود که آن صداها، و تکنیکها باعث تعویق و عقب افتادن اوجها در نهایت تأویل ادبی متن گردیده.
در واقع، در رمان «آزاده خانم و …» فرم بیانی، به تاویل انجامیده و پایانهای مقدر و متفاوت رمان مدام عقب میافتد و «ادبیات»، «رمان» را نجات میدهد. در «هزار و یک شب» نقل قصهها و تودرتویی قصهها متن را خواندنی و ماندنی کرده، در «آزاده خانم و …»، ضمن اینکه قصههای فراوانی «نوشته» می شود، متن به طرف ادبيات قصوى و امروزی پیش میرود. ادبیاتی که مشارکت خواننده در حین برخورد با یک اثر موفق هنری را میطلبد: «پس: خوانندهی عزیز، تو نویسندهی منی» صفحه ۵۶۷
همچنین، نویسنده برای این که در ارتباط خواننده با متن «آزاده خانم و…» از هیچ کوششی فروگذاری نکرده باشد یا به عبارتی برای اینکه منتقدان را بیشتر به اشتباه بیندازد جدای آنکه در صفحههای متعدد در مورد قصههای رمان، شخصیتها و چگونگی نوشتن متن رمان توضیح میدهد، در صفحهای پیش از آغاز رمان، بخشی از قصهی شب نهصد و پنجاه دوم را نقل می کند، که هم به یکی از هدف های نویسنده (شاید نگارش یک «هزار و یک شب» امروزی؟) اشاره دارد و هم این که، دکتر براهنی، در واقع دارد پیش از این که خواننده، خواندن رمان را آغاز کند، پیشاپیش، او را آگاه میکند که در لحظههای بعد، با چگونه متنی روبهروست.
حتی میشود گفت که نویسنده تکنیک کارش را از همان آغاز برای خواننده، توضیح میدهد «و توضیح نمیدهد»! یعنی نویسنده نشانهای را مطرح میکند ]بخشی از قصه را میآورد و بخشی را نمیآورد. آیا نویسنده در اینجا هم مشارکت خواننده را میطلبیده؟] و قصه ای از «هزار و یک شب»، و به عبارت دیگر همان «حکایت دو عاشق ماهرو» را روایت میکند.
نگارنده، البته دربارهی وجود بعضی از لحظهها و قضاوتهای تلخ و گزندهی نویسنده دربارهی بعضی از شخصیتهای در حاشیهی رمان [مثلاً صفحات ۱۹، ۲۰ و ۴۱۸] موافق نیست. به ظاهر جدای محتوای آن بخشها [که مثل بخشهای درخشان رمان، درونی نویسنده نشده] حتی زبان هم در آن قسمتها از لغزش مصون نمانده.
به هرحال صفحات ۲۸۵ و ۲۸۶، ۴۲۴، ۴۲۶، ۲۴۰ و ۴۴۳ در واقع بیانگر نوعی شتابزدگیست. اما درنهایت با توجه به حجم رمان (۶۳۲ صفحه)، وجود چنین ایرادهایی به کلیت و بدنهی اصلی رمان آسیب جدی نرسانده به خصوص که، نویسنده چیرگی و تسلط خود را در حفظ لحنی درخور اثری با این حجم [و آن هم با صدها مضمون متفاوت و دهها صدای متنوع، بارها و بارها در متن رمان نشان میدهد.