شکسته نویسی و سوءتفاهمهای موافقان و مخالفان
ابوالحسن نجفی در مصاحبهای گفته بود: «هرگز نمیتوانیم با شکستن کلمات فارسی نوشتار، به فارسی گفتار برسیم.» نجفی از مخالفان شکستهنویسی بود. در آنهمه داستان کوتاه و رمان و نمایشنامه که ترجمه کرده و همهشان هم پُر است از دیالوگ، و خیلیها هم قبول دارند کارش از نمونههای اعلای ترجمه است، حتی یک کلمهی شکسته هم پیدا نمیکنید. برخی از نویسندگان و مترجمانی که میتوانند ویژگیهای نحوی و واژگانی فارسی گفتاری را بهخوبی بازآفرینی کنند، ولی با شکستهنویسی موافق نیستند یا دستکم لزومی به آن نمیبینند، چنین استدلال میکنند که ویژگیهای آواییِ گفتار را، برخلاف آن دو سطح دیگر، حتی با شکاندن واژهها نمیشود تماموکمال منتقل کرد، پس بهتر است از خیر این گزارش نصفهونیمهی سطح آواییِ گفتار هم بگذریم.
ابوالحسن نجفی در مصاحبهای گفته بود: «هرگز نمیتوانیم با شکستن کلمات فارسی نوشتار، به فارسی گفتار برسیم.» نجفی از مخالفان شکستهنویسی بود. در آنهمه داستان کوتاه و رمان و نمایشنامه که ترجمه کرده و همهشان هم پُر است از دیالوگ، و خیلیها هم قبول دارند کارش از نمونههای اعلای ترجمه است، حتی یک کلمهی شکسته هم پیدا نمیکنید. برخی از نویسندگان و مترجمانی که میتوانند ویژگیهای نحوی و واژگانی فارسی گفتاری را بهخوبی بازآفرینی کنند، ولی با شکستهنویسی موافق نیستند یا دستکم لزومی به آن نمیبینند، چنین استدلال میکنند که ویژگیهای آواییِ گفتار را، برخلاف آن دو سطح دیگر، حتی با شکاندن واژهها نمیشود تماموکمال منتقل کرد، پس بهتر است از خیر این گزارش نصفهونیمهی سطح آواییِ گفتار هم بگذریم.
تقریباً هیچ زبانی در دنیا نیست که گونههای گفتاری و نوشتاریاش متمایز نباشد، اما در برخی زبانها مثل فارسی تمایز بهحدی زیاد است که زبانآموزان خارجی، در اوایل راه، احساس میکنند با دو زبان مجزّا سروکار دارند. تفاوت فارسی گفتاری و نوشتاری را در چند سطح باید بررسی کرد: نحوی، واژگانی، آوایی. ترتیب اهمیتشان هم همین است، مثلاً در تبدیل جملهی سادهی نوشتاری «به دانشکده خواهم رفت.» به جملهی گفتاری «میروم دانشکده.»، فعل را از آخر جمله آوردهایم به اولش؛ زمانش را هم از مستقبل تبدیل کردهایم به مضارع. حرف اضافهی «به» را هم حذف کردهایم. بعد از تمام اینها، میشود «میروم» را هم شکاند و گفت: «میرم دانشکده.» واقعیت این است که شکسته نویسی آخرین حلقهی تبدیل گونهی نوشتاری به گفتاری است و محدود میشود به کماهمیتترین تفاوتِ این دو گونه، یعنی تفاوت آوایی، آن هم فقط بخشی از تفاوتهای آوایی، نه همهشان، اما در چشم نامتخصصان پررنگتر از آن تفاوتهای نحوی و واژگانی است. (نسخه صوتی این مقاله را از اینجا میتوانید بشنوید.)
حالا این جمله را در نظر بگیرید که هیچ نشانی از شکسته نویسی ندارد: «بدمسّب مگر این حرفها حالیش میشد؟ به خرجش نرفت که نرفت.» ممکن است «گفتاری» باشد، ولی «شکسته» نیست؛ برای شکاندنش کافی است «مگر» را بکنید «مگه»، تغییری که شاید اصلاً به چشم نیاید. درست است که «مسّب» یا «مصّب» بهباور اغلب محققان تحریفشدهی همان «مذهب» است، ولی «شکسته» نیست؛ به کلمهای میشود گفت «شکسته» که برایش صورتِ رسمی و «نشکسته»ای هم، در گونهی نوشتاریِ زبان، داشته باشد. بهازای «سگمسب» و «بدمسب» و «لامسب»، در فارسیِ نوشتاری، «سگمذهب» و «بدمذهب» و «لامذهب» نداریم. (آن «بدمذهب» و «لامذهب» در فارسی کهن هم معنای دیگری دارد.) حکایت «واسه» و «خُب» و بسیاری دیگر از واژههای گونهی گفتاری هم همین است؛ اینها جزو موجودیِ واژگانیِ فارسیِ گفتاری است. بهرهگیریِ درست و بجا از این واژهها گونههای گفتاری و نوشتاری را بههم نزدیکتر میکند و دست ما را در نوشتن بازتر. «حالیش میشد» و «به خرجش نمیرفت» و، مهمتر از اینها، نوعِ «که» (برای تأکید معنا بین دو فعل که دومی تکرار اولی است) هم مربوط است به ویژگیهای «نحوی» یا «واژگانی» فارسی گفتاری.
شاعران و نویسندگان فارسیزبان هم قرنهاست که از ساختهای نحوی گفتاری بهره میگیرند، مثلاً سعدی در بوستان حکایتی دارد که با این مصراع شروع میشود: «یکی روستایی سقط شد خرش». در فارسی گفتاری امروز هم کاربرد جملههایی مثل «یکی (از همسایهها) ماشینش خراب شد.» کاملاً عادی است، جملهای که در گونهی نوشتاری تبدیل میشود به «ماشینِ یکی (از همسایهها) خراب شد.» عناصری مثل «ازم، ازت، ازش…» یا «بهم/ بهم، بهت/ بهت، بهش/ بهش…» (در مقابل «از من، از تو، از او…» یا «به من، به تو، به او») هم زبانِ نوشته را به گفتار طبیعی نزدیک میکند، ولی ربطی به شکستهنویسی ندارد. برخی از مخالفان شکسته نویسی برای نوشتن کلمههایی مثل «خُب» (که در داستان و نمایشنامه خیلی پرکاربرد است) دستشان میلرزد، ولی «خُب» با «خوب» فرق دارد. (تفاوتهای معنایی این دو واژه را مثلاً در فرهنگ بزرگ سخن ببینید که دیگر خیلی هم جدید حساب نمیشود و نویسندگانش کاری با صورتهای شکسته نداشتهاند.) یا مثلاً عدهای میترسند بنویسند «توی اتاق» و میروند سراغ «در» یا «داخل» یا «درون»، درحالیکه اگر بدانند سعدی گفته: «جماعتی به همین آب چشم بیرونی / نظر کنند و ندانند کآتشم در توست»، شاید نظرشان عوض بشود. عمداً شاهدها را از سعدی آوردم که کلامش برای خیلی از سنتگراها معیار فصاحت است. این عناصر البته با نوشتار رسمی (مثلاً متن خبر یا مقاله یا نامهی اداری) سازگار نیست، ولی در داستان و نمایشنامه خیلی بهکمک میآید.
همانطور که علی صلحجو در اصول شکسته نویسی توضیح داده، «اگر نویسنده یا مترجم بتواند جمله را با واژگان و نحو گفتاری سامان دهد، خواننده بقیهی راه را خواهد رفت. […] اگر نویسندهای بنویسد: «حسن رفت دو تا نان و یک هندوانه بخرد»، خواننده در تبدیل آن بهصورت گفتاریِ «حسن رفت دو تا نون و یه هندونه بخره» مشکلی ندارد. مشکل زمانی پیش میآید که نویسنده نوشته باشد “حسن به منظور ابتیاع دو قرص نان و یک هندوانه خانه را ترک گفت”».
پیش از او، ابوالحسن نجفی در مصاحبهای گفته بود: «هرگز نمیتوانیم با شکستن کلمات فارسی نوشتار، به فارسی گفتار برسیم.» نجفی از مخالفان شکسته نویسی بود. در آنهمه داستان کوتاه و رمان و نمایشنامه که ترجمه کرده و همهشان هم پُر است از دیالوگ، و خیلیها هم قبول دارند کارش از نمونههای اعلای ترجمه است، حتی یک کلمهی شکسته هم پیدا نمیکنید، همانطور که مثلاً در سرتاسر قصههای مجید و بسیاری دیگر از داستانهای هوشنگ مرادی کرمانی. از مترجمان معروف امروز، عبدالله کوثری و رضا رضایی و مژده دقیقی و آبتین گلکار هم بسیار بهندرت پیش آمده (یا اصلاً پیش نیامده) در گفتوگوهای بین شخصیتهای نمایشنامهها و داستانهایی که ترجمه میکنند کلمهها را بشکانند. شما هم، اگر چند نوشته و ترجمه بهقلم هرکدام از اینان خوانده باشید، ممکن است باورتان نشود که اینها کلمهها را نمیشکانند، چون آنقدر در سطح نحو و واژگان به گفتار طبیعی نزدیک میشوند که دیگر فرقی نمیکند «میرود» بنویسند یا «میره». برعکس، نمونههای زیادی میبینیم، از کتابهای تألیفی و ترجمهای گرفته تا نوشتههای سردستی در شبکههای اجتماعی، که در جملههایی با صرف و نحو کاملاً نوشتاری (از نوع نثرِ بد) واژهها را شکاندهاند و حاصلش جملههایی شده است که نه گفتاری است نه نوشتاری.
برخی از نویسندگان و مترجمانی که میتوانند ویژگیهای نحوی و واژگانی فارسی گفتاری را بهخوبی بازآفرینی کنند، ولی با شکسته نویسی موافق نیستند یا دستکم لزومی به آن نمیبینند، چنین استدلال میکنند که ویژگیهای آواییِ گفتار را، برخلاف آن دو سطح دیگر، حتی با شکاندن واژهها نمیشود تماموکمال منتقل کرد، پس بهتر است از خیر این گزارش نصفهونیمهی سطح آواییِ گفتار هم بگذریم. میگویند «خواندن» با «شنیدن» فرق میکند؛ صورتهای شکستهای که به گوش آشناترند معلوم نیست همهشان برای چشم هم آشنا باشند. گیریم کلمهها را شکاندیم، لحن و لهجه را چطور منتقل کنیم با این خط فارسی که حتی برای همان گونهی نوشتاریِ زبان هم نارساست؟ در شکستهنویسی، نارساییهای خط غیرآوانگار فارسی بیشتر به چشم میآید، وقتی صورتهای شکسته با صورتهای نوشتاریِ واژههای دیگر خلط میشود، مثلاً «بِدَن» (بدهند) با «بَدَن» (تَن) یا «دوسِت دارم» (شکستهی «دوستت دارم») با «دوست دارم» (فعل مرکب). موافقان شکستهنویسی هم میگویند اینجور مشکلات را با وضع قواعد و شیوهنامههایی برای شکستهنویسیِ معتدل میشود برطرف کرد.
مخالفان شکسته نویسی میگویند فارسیِ شکستهی قاعدهمند (اگر قابل دستیابی باشد) بیشتر مطابق گفتار پایتختنشینان است. «فارسی معیار» (گونهی نوشتاری) البته زبان «مشترک» تمام ایرانیان است؛ از عناصر وحدتبخش اقوام گوناگون هم هست و ضرورت وجودش را همه باور کردهاند، اما وقتی پای شکستنِ واژهها وسط بیاید، فارسیزبانانی که در کرمانشاه یا همدان یا خیلی شهرها و روستاهای دیگر، در خودمانیترین مکالماتشان، «نان» را همان «نان» میگویند و «نون» نمیگویند، با صورتی از واژه روبهرو میشوند که برایشان آشناتر از صورت نوشتاری نیست. برای آنان، و البته برای فارسیزبانان کشورهای همسایه، این شکاندنِ واژهها ممکن است سبب اختلال در خواندن شود و این نقض غرض است. درمقابل، گروهی میگویند اولاً گونهی گفتاریِ پایتختنشینان برآیندی از گونههای گفتاریِ تمام ایران است و ثانیاً، با رسانههای گروهی و شبکههای اجتماعی، گونههای گفتاری فارسیِ مناطق دیگر هم روزبهروز به آن نزدیکتر میشود. اگر هم نزدیک نشود، مردم شهرها و روستاهای دیگر با «لهجهی معیار» یا «گونهی معیارِ گفتاری» آشنا شدهاند و مشکلی برای فهمیدنش ندارند. برخی، مثل علی صلحجو در اصول شکسته نویسی، در شیوهها و قواعدی که برای شکاندن واژهها پیشنهاد کردهاند، این نکته را در نظر داشتهاند که واژههایی که در بعضی لهجهها به همان صورت نوشتاری میمانَد، حتیالمقدور، در شکسته نویسی هم «نشکسته» بمانند. شیوهی او البته در مواردی به نوشتن جملههایی میانجامد که زبانشان میان گفتاری و نوشتاری در نوسان است و لااقل به «گوش» خوشآهنگ و طبیعی نیست، اما او و موافقانش معتقدند «تثبیت شکستگی» فعلاً از همین راه ممکن است و اشکالی ندارد که «گونهی معیار گفتاری» کاملاً منطبق بر آوای گفتار نباشد، بلکه همین تفاوتهایش با گونهی نوشتاری، بهشرط آنکه قاعدهمند باشد و قاعدهاش را همه مراعات کنند، بس است.
باید دید در عمل چقدر میتوان به «فارسی معیارِ گفتاری»، بدون دخالت دادن لهجهها، پایبند بود؛ نویسندگانی که میخواهند در گفتوگوهای شخصیتهایشان لهجهی مثلاً اصفهانی یا کرمانشاهی را هم بازآفرینی کنند، اگر قرار باشد دستورالعملی برای فارسیِ گفتاری داشته باشیم و همه از آن تبیعت کنند، باید چه کنند؟ بههرحال، بسیاری از تفاوتهای لهجهای مربوط است به شکاندن یا نشکاندن (یا چگونه شکاندن) واژهها.
زبانشناسانی مثل صلحجو و طبیبزاده، که به بحث نظری دربارهی شکسته نویسی و قواعد املای شکسته پرداختهاند، بهخوبی بر لزوم توجه به تفاوتهای نحوی و واژگانیِ فارسی گفتاری و نوشتاری ــ بیش و پیش از شکاندن یا نشکاندنِ واژهها ــ تأکید کرده و سپس، با محدود کردن کارشان اولاً به ادبیات داستانی و نمایشی و ثانیاً فقط به شیوهی نوشتن گفتوگوها در این نوع متون، و نیز با تأکید بر اینکه صرفاً با گونهی معیارِ گفتاری کار دارند، دستورالعملهای مفیدی برای شیوهی نگارش صورتهای شکسته پیشنهاد کردهاند. چیزی که به آن نپرداختهاند (و دلیلی هم نداشته است که بپردازند) تشریح تفاوتهای نحوی و واژگانی و آموزش تمام امور مقدم بر شکاندن واژهها است، اگر اصولاً چنین چیزهایی آموختنی باشد. حالا باید پرسید مگر چند درصدِ فارسیزبانانی که زمینهی تحصیل و کارشان به زبانشناسی یا ادبیات مربوط نیست فرق ویژگیهای «نحوی» و «صرفی» را میفهمند و میتوانند این دو ساحتِ زبان را از هم (یا هر دو را از ساحتِ آواییِ زبان) تفکیک کنند؟ واقعیت این است که حتی خیلی از نویسندهها و مترجمهای امروز هم، آنقدری که باید، دستور زبان نمیدانند یا شمّ زبانی ندارند.
بعد از تمام این حرفها، حواسمان باشد که تا همین هشت ـ ده سال پیش قلمرو «شکستهنویسی» (و موافقت و مخالفت با آن) محدود بود به نوشتن «گفتوگو» در متون داستانی و نمایشی، چنانکه عنوان فرعی کتاب صلحجو هم «راهنمای شکستن واژهها در گفتوگوهای داستان» است. امروز، در کنار این شکسته نویسی آگاهانه و کنترلشده، با نوعی شکستهنویسیِ افسارگسیخته هم روبهروییم که بیارتباط با رواج روزافزون شبکههای اجتماعی و کاهش نیاز مردم به نوشتن (و درنتیجه فراموش کردن مختصات گونهی نوشتاری) نیست. امّا پرداختن به این پدیده مجال دیگری میطلبد.