شش روایت از بهار عربی

برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعات
برای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
30book بزودی انتشارات آگاه بزودی بزودی بزودی

سرزمینهای تکه تکه، روایتی دست اول است از آنچه در فاصلهی سالهای ۲۰۱۱ و ۲۰۱۶ در جهان عرب رخ داد. کتاب محصول سیاحت ۱۶ ماههی اسکات اندرسون و دوست عکاسش پائولو پلگرین در خاورمیانه است. این روایت بر محور شش شخصیت اصلی میگردد، لیلا سویف از مصر، مجدی المنقوش از لیبی، آذر میرخان از اقلیم کردستان ، مجد ابراهیم از سوریه و خلود الزیدی و وقاص حسن از عراق. روایت اندرسون البته تلفیقی است از روایت شخصی این افراد و نیز دادهها و دانسته های خود مؤلف.
سرزمینهای تکه تکه (چگونه جهان عرب تکه تکه شد)
نویسنده: اسکات اندرسون
مترجم: فرشید واحدیان
ناشر: اختران
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۸
تعداد صفحات: ۱۷۵
سرزمینهای تکه تکه، روایتی دست اول است از آنچه در فاصلهی سالهای ۲۰۱۱ و ۲۰۱۶ در جهان عرب رخ داد. کتاب محصول سیاحت ۱۶ ماههی اسکات اندرسون و دوست عکاسش پائولو پلگرین در خاورمیانه است. این روایت بر محور شش شخصیت اصلی میگردد، لیلا سویف از مصر، مجدی المنقوش از لیبی، آذر میرخان از اقلیم کردستان ، مجد ابراهیم از سوریه و خلود الزیدی و وقاص حسن از عراق. روایت اندرسون البته تلفیقی است از روایت شخصی این افراد و نیز دادهها و دانسته های خود مؤلف.
سرزمینهای تکه تکه (چگونه جهان عرب تکه تکه شد)
نویسنده: اسکات اندرسون
مترجم: فرشید واحدیان
ناشر: اختران
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۸
تعداد صفحات: ۱۷۵

برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعات
برای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
30book بزودی انتشارات آگاه بزودی بزودی بزودی

بیش از نه سال از انقلاب یاسمین مردم تونس در طرابلس، انقلاب لوتوس یا نیلوفر آبی جوانان مصری در میدان تحریر، خیزش مردم بحرین در میدان لؤلؤ، فریادهای مردم یمن در میدان تغییر و اعتراض مردم درعا در سوریه میگذرد. «بهار عربی» عنوانی که مارک لینچ، استاد دانشگاه جرج واشنگتن، در همان ماه نخست اعتراضات به این سلسله رویدادها داد شاید الهامبخشترین تعبیر برای نامیدن آن بود.
عنوانی که، به قیاس بهار پراگ، خبر از گشایشی در کار فروبستهی مردم خاورمیانه با جباران کهنسال آنها میداد. مردم عرب کاری کردند که به تعبیر ژان بودریار «تودههای عرب دیگر اکثریت خاموش نام نگیرند». آدمهایی که بعضاً یک یا حداکثر دو حاکم را در کل عمرشان تجربه کرده بودند حالا داشتند درس تحول انقلابی به جهان میدادند، تا آنجا که به رویایی برای باراک اوباما بدل شدند که میگفت «باید فرزندانمان را بهطوری تربیت کنیم که مانند جوانان مصری شوند.» حالا و بعد از نه سال، اما نه خبری از آن بهار است نه اثری از تحول در سیاست خاورمیانه.
شاید حتی بعضی مایل باشند امروز با عنوان «خزان عربی» از آن یاد کنند و بلکه، همراه با ژستی واقعبینانه، از آن درس عبرتی برای کشورهایی که قِسِر در رفتند بسازند. خوشبینان انقلابی اما ممکن است اتفاقا تمثیل بهار عربی را جدی بگیرند؛ هرچه نباشد میان بهار پراگ در ۱۹۶۸ و انقلابهای ۱۹۸۹ در بلوک شرق بیست و یک سال فاصله بود، و بهطریق اولی انتظار سامان یافتن سیاست در خاورمیانهی سنتزده در یک انقلاب و یک دهه بیش از آنکه واقعبینی باشد به خوشخیالی شبیه است.
با این همه، بهار عربی بیتردید مهمترین حادثهای است که خاورمیانه در یک دههی اخیر به چشم خود دیده، و شاید مهمترین اتفاق این خطه از ۱۹۶۷، یعنی جنگ شش روزهی اعراب و اسرائیل. سلسله قیامهایی که در مواردی به عمر طولانی دیکتاتورهای عرب پایان داد، در مواردی آنان را به تجدیدنظرهای اساسی در شیوهی حکمرانیشان وادار کرد، و در مواردی نیز به تراژدی جنگهای داخلی منتهی شد. با این حال از این زلزلهی سیاسی طی این سالها خبر چندانی در بازار کتاب ایران نبوده است.
با ترجمهی سرزمینهای تکه تکه حالا فرشید واحدیان گامی در جهت پر کردن این خلاء برداشته، گامی که بیتردید یکی از شایستهترینهاست. این کتاب روایتی است دست اول از آنچه در فاصلهی سالهای ۲۰۱۱ و ۲۰۱۶ در جهان عرب رخ داد. روایتی که به تقلید از عنوان کتاب خود جستاری است تکه تکه.
کتاب محصول سیاحت ۱۶ ماههی اسکات اندرسون و دوست عکاسش پائولو پلگرین در خاورمیانه است که در نهایت در قالب گزارشی طولانی برای نیویورکتایمز به نگارش درآمده است.
این روایت بر محور شش شخصیت اصلی میگردد، لیلا سویف از مصر، مجدی المنقوش از لیبی، آذر میرخان از اقلیم کردستان ، مجد ابراهیم از سوریه و خلود الزیدی و وقاص حسن از عراق.
روایت اندرسون البته تلفیقی است از روایت شخصی این افراد و نیز دادهها و دانسته های خود مؤلف، و لذا آنچه ما میخوانیم روایتی منسجم است به قلم اندرسون. او در ظاهر امر شرح حال این افراد را در فاصلهی این سالها گزارش میکند، اما در ضمن آن گزارشی تحلیلی از رویدادهای دنیای عرب، ریشههای تاریخی آن و -شاید مهمتر از همه از منظر او- نسبت میان این رویدادها و دنیای غرب، به دست میدهد.
اندرسون این ریشهیابی را تا جنگ جهانی اول به عقب میبرد و از این ایدهی مشهور دفاع میکند که آنچه امروز در دنیای عرب در جریان است به مقدار زیادی معلول تقسیمات این خطه توسط متفقین، بر پایهی استراتژی «تفرقه بیندار و حکومت کن» است، امری که اجازهی شکلگیری ملتهای یکپارچه بر پایهی هویت قومی و مذهبی را از آنها ستانده است.
روایت این کتاب اما چنانکه گفتم تکه تکه است. سرگذشت شش شخصیت داستان در برشهای کوتاه و تو درتو روایت میشود، بهگونهای که دنبال کردن شرح حال هریک بهتنهایی دشوار است. این سردرگمی در ساختار روایت از قضا هم آشفتهحالی این سرزمینها را تداعی میکند و هم وابستگی متقابل آنها را به یکدیگر بازتاب میدهد. وابستگیای که دومینوی خیزش بهار عربی خود بهترین شاهد آن است.
اندرسون البته نسبت به تفاوتها حساس است و به ندرت نسخهی واحدی برای برای همهی رویداد میپیچد. با این حال دیدن مشابهتهای تاریخی نیز خالی از لطف نیست.
یکی از این این مشابهتها کثرت خیرهکنندهی عکسهای دیکتاتورها در لیبی (قذافی) و سوریه (حافظ اسد) و عراق (صدام) است. به گفتهی او «به نظر میرسید مرزهای کشور در قاب تصاویر این مردان قدرتمند دیده میشد. شاید این ترکیب برای رساندن پیامی ساده طراحی شده بود: «من رهبر این کشور هستم.» اما ممکن است دیکتاتورهای این کشورهای مصنوعی، پیغام دیگری را که بیشتر جاهطلبانه و هشداردهنده بود میدادند: «من این کشور را حفظ کردهام و اگر من بروم این کشور نیز خواهد رفت.» شعاری که البته در خصوص هیچ از این کشورها صادق از کار درنیامد.
هرچند تفاوت مهمی در کار بود: رفتن صدام و قذافی برای عراق و لیبی سرنوشتی به مراتب بهتر رقم زد تا سماجت خونبار اسد برای سوریه.
شاید هیچچیز در این روایت اثرگذارتر از تنوعی نباشد که اندرسون در انتخاب شخصیتهایش به کار گرفته. لیلا سویف فمینیست چپگرا و استاد دانشگاه قاهره است، و به همراه همسر و فرزندانش از فعالان شناخته شده در انقلاب مصر قلمداد میشود. شاید همین صبغهی روشنفکری از او نمایندهای شایسته برای انقلاب مصر، به مثابهی پرچمدار فکری دنیای عرب، بسازد، به هرحال در عربها معروف است که کتابها در مصر نوشته، در لبنان چاپ، و در عراق خوانده میشوند.
یکی از شگفتترین لحظههایی که لیلا روایت میکند به نخستین انتخابات پس از سقوط مبارک بازمیگردد، که قرار بود میان دو نامزد برگزار شود: محمد مرسی، رهبر اخوان المسلمین، و احمد شفیق، نخست وزیر سابق حسنی مبارک. شرح لیلا از موقعیت چنین است: «باید چه کار میکردیم؟ مرسی به هیچ وجه برایمان قابل قبول نبود، اما مسأله انتخاب بین او و شفیق بود، ما چارهای نداشتیم، اما شفیق هرگز! انتخاب او به معنی بازگشت به دوران مبارک بود و نتیجه…».
مجدی المنقوش، جوان لیبیایی، تحصیلکردهی مهندسی برق است که وارد دانشکدهی افسری میشود تا به استخدام ارتش درآید، و به همین جهت پنجرهای است به واقعیت نیروهای نظامی در لیبی، هم نیروهای موافق دولت و هم نیروهای مخالفی که او بعداً به آنها میپیوندد.
او اطلاعات جالبی نیز از لیبی بعد از قذافی میدهد. از نظر او اولین اقدام اشتباه توسط حکومت موقت انقلابی در طرابلس این بود که اعلام کرد به رزمندگانی که در نبرد با رژیم قذافی جنگیدهاند مقرری پرداخت خواهد کرد. نتیجه این شد که تعداد انقلابیونی که در بهترین حالت از ۲۰۰۰۰ نفر تجاوز نمیکرد در عرض چند هفته به ۲۵۰۰۰۰ نفر رسید.
شخصیت دیگر، مجد ابراهیم، جوانی از حمص بود که سالهای عمرش را در وحشت دائمی مأموران امنیتی و شبکهای از اراذل و اوباش تحت حمایت دولت به نام شبیحه سپری کرده بود، شبکهای که ترس از آن تا آنجا فراگیر شده بود که مجد میگوید «به یاد ندارم که حتی فردی از میان فامیل یا همسایگان سخنی در مورد سیاست گفته باشند. وقتی صحبت از حکومت میشود، بالاترین مقامی که میشد از او انتقاد کرد پلیس رشوهگیر راهنمایی و رانندگی بود.» بحث دربارهی موضوعات سیاسی بالکل ممنوع بود.
او از نخستین روز تظاهرات در درعا میگوید.» «تظاهراتی در اعتراض به دستگیری و شکنجهی دانشآموزان دبیرستانی که بر روی دیوار شعارهای ضددولتی نوشتهبودند.» هرچند بعداً به چیزی همچون یک جنگ داخلی تبدیل شد که بخشی از زمینهی آن همان شکافهای مذهبی قدیمی بود. «در اوایل نوامبر ۲۰۱۱، گروهی مسلح اتوبوسی را متوقف و ۹ سرنشین علوی آن را کشتند.
فردای آن روز در یکی از پستهای بازرسی در همان نزدیکی، از قرار معلوم نیروهای امنیتی به انتقام، ۱۱ کارگر سنی را به قتل رساندند. به موازات همۀ اینها، موجی از عملیات آدمربایی و ترور افراد متعلق به قشر متخصص در شهرها به راه افتاد که در نتیجه موجب شد که بسیاری از این افراد گریخته یا پنهان شوند.»
داستان سه شخصیت دیگر قدری متفاوت است، چرا که ماجرای این سه عراقی از ۲۰۰۳، یعنی بعد از حملهی عراق، آغاز میشود. خلود الزیدی دختری تحصیلکرده اهل کوت بود که از همان سال نخست مشغول همکاری با نیروهای ائتلاف در پروژهای با هدف ارتقای نقش زنان در عراق شده بود. اما این همکاری هزینهی سنگینی برای او داشت بهطوریکه در نتیجهی تهدیدات شبه نظامیان شیعه ناچار به ترک عراق به مقصد امریکا شد.
سرگذشت تلخ خانواده اما او را دوباره به روزهای سخت خاورمیانه، اینبار اردن، بازگرداند تا سالهای جوانیاش را قربانی خانواده و وطنش کند. گویی او نمایندهای از جوانان بلندپرواز خاورمیانه است که جبر جغرافیایی هیچگاه دست از مانعتراشی بر سر راه آنها برنمیدارد.
دیگر عراقی داستان اما کرد است، آذر میرخان از پیشمرگههای تحت رهبری مسعود بارزانی که همزمان در چند جبهه درگیر است، در نبرد مقطعی با داعش و در نبردی تاریخی با عربها. او از کشتار ایزدیها در سنجار به دست داعش عمیقاً شرمگین است و عقیده دارد علت دستیابی آسان داعش به آن ناحیه این بود که ایزدیها با هیچ یک از دو دستهی رقیب در کردستان، یعنی بارزانیها و طالبانیها اتحاد سنتی نداشتند.
آذر پدر و برادرش را در جنگ از دست داده. البته از دست دادن نزدیکان در کردستان امر غریبی نیست، اما این سئوال که کدام جنگ جان عزیزان میرخان را گرفته تا اواخر کتاب بی پاسخ میماند، تا وقتی که اصرارهای پیگرانهی اندرسون آذر را به حرف می آورد: «حسو و علی، نه به دست دشمنان رنگارنگ کردها، بلکه به دست پیشمرگههای رقیب کشته شده بودند.»
غریبترین شخصیت قصه اما شاید وقاص حسن باشد، جوان ۲۲ سالهی اهل تکریت که از راه کار روزمرد ساختمانی امرار معاش میکرد. او فرار ارتش عراق را در برابر هجوم داعش دیده بود، فراری که شبب شد #داعش بهواسطهی دستیابی به میلیاردها دلار سلاح به جا مانده در شهرهای شمالی عراق از یک گروه شبه نظامی به تشکلات عظیم دولت اسلامی تبدیل شود. اما بهواقع علت فرار ارتش عراق چه بود. آن هم در شرایطی که نیروهای مستقر در آن منطقه دست کم بیست برابر مهاجمین داعشی بودند؟
بنا به گفتهی اندرسون، تبعیض شیعی در حکومت هشت سالهی نوری مالکی سبب شده بود مردم منطقه به ارتش جدید عراق به چشم اشغالگر نگاه کنند. و ارتش عمدتاً شیعه هم که از نظر اهالی محلی نسبت به خود آگاه بود، با بروز اولین نشانههای بحران ، یعنی ورود کینهتوزانهی چند جهادگر سنی به شهر، از ترس طغیان عمومی در شهر، پا به فرار گذاشت.
این ورود قهرمانانه به انضمام دستمزد قابل داعش توجه او را جذب دولت اسلامی کرد. اما تجربههای بعدی او در کشتارها و خشونتهای داعش برایش آسان نبود. او به اعتراف خودش در شش مورد مرتکب اعدام شده بود، هرچند بعداً از تشکلات داعش فرار کرد و کوشید در کردستان عراق زندگی مخفیانه در پیش گیرد. با این حال توسط نیروهای کرد شناسایی و دستگیر میشود.
آنها از او برای شناسایی مواضع داعش استفاده میکنند هرچند این استفاده موقتی است و نهایتاً تحویل نیروهای عراقی میشود. افسر کرد میگوید: «ما در مورد زندانیان اینجا چیزی به عراقیها نگفتهایم. در صورتی که آنها از وجود این زندانیان باخبر شوند از ما میخواهند که مه را تحویلشان بدهیم، زیرا بیشتر جنایتهایی که این افراد مرتکب شده بودند در منطقۀ عراقیها بود. و به مجرد تحویل آنها، عراقیها آنها را میکشند یا اگر مقام بالایی در داعش داشته باشند، رشوهای از آنها گرفته و آزادشان میکنند. ما به هیچ وجه نمیتوانیم به عراقیها اطمینان کنیم.»
اما همچون دیگر بازیگران بهار عربی، پایان بازیگران این داستان نیز خوش نیست. آنهایی که در کشورشان ماندند یا گرفتار زندان و محاکمهاند یا با مشکلات معیشتی دست و پنجه نرم میکنند، آنهایی هم که از وطن گریختهاند اسیر مشقتهای پناهندگیاند. روایت این بازیگران در ۲۰۱۶ تمام شد، اما داستان بهار عربی ظاهراً به این زودیها خاتمه نمییابد، صدای مبارزه با فساد و بیعدالتی حالا در کوچههای بیروت و بغداد طنین انداخته و شاید همین دلیلی باشد بر اینکه به سامان رسیدن کار سیاست در خاورمیانه با یک بهار به انجام نمیرسد.