سیندرلاهای مسقط ماهی یکبار جان میگیرند
هدی حمد در مجموعه داستان به هم پیوسته سیندرلاهای مسقط داستان هفت زن عمانی را برایمان میگوید. زنهایی که ماهی یکبار سیندرلا میشوند. دست از کارهای حال به هم زن خانه میکشند. پیشبند آشپزخانه را باز میکنند. جادوی سیندرلایی آنها را زیرورو میکند. شکمهاشان صاف و مسطح به کمرهای باریکشان متصل میشود. انگار چرخ زمان هنوز از رویشان رد نشده است.
سیندرلاهای مسقط
نویسنده: هدی حمد
مترجم: معانی شعبانی
ناشر: ثالث
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۱۷۸
هدی حمد در مجموعه داستان به هم پیوسته سیندرلاهای مسقط داستان هفت زن عمانی را برایمان میگوید. زنهایی که ماهی یکبار سیندرلا میشوند. دست از کارهای حال به هم زن خانه میکشند. پیشبند آشپزخانه را باز میکنند. جادوی سیندرلایی آنها را زیرورو میکند. شکمهاشان صاف و مسطح به کمرهای باریکشان متصل میشود. انگار چرخ زمان هنوز از رویشان رد نشده است.
سیندرلاهای مسقط
نویسنده: هدی حمد
مترجم: معانی شعبانی
ناشر: ثالث
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۱۷۸
هدی حمد در مجموعه داستان به هم پیوسته سیندرلاهای مسقط داستان هفت زن عمانی را برایمان میگوید. زنهایی که ماهی یکبار سیندرلا میشوند. دست از کارهای حال به هم زن خانه میکشند. پیشبند آشپزخانه را باز میکنند. جادوی سیندرلایی آنها را زیرورو میکند. شکمهاشان صاف و مسطح به کمرهای باریکشان متصل میشود. انگار چرخ زمان هنوز از رویشان رد نشده است. اثری از زایمانهایشان روی شکمها نیست.
انگار همهشان همین الان از پشت مجلههای مد بیرون آمدهاند. روبهروی ساحل قرم در رستوران سیندرلاها، میزها را به هم میچسبانند. سیندرلاهای مسقط در یک اصل حیاتی اشتراک نظر دارند و آن نحسی شاهزادههاست که در اغلب قصهها برایشان بدشانسی به بار میآورد. شبی از شبهای مسقط که دیگر در آن خبری از پریها نیست.
پریها بعد از آمدن برق و از بین رفتن سکوت و تخیل از مسقط مهاجرت کردند. اما نیروی خارق العادهشان را در فضا رها کردند. نیرویی که منتظر است به یک چشم بههم زدن جذب شود. زبیده راوی قصههای هدی حمد معتقد است این نیرویهای پراکنده را سیندرلاها جذب کردند و ماهی یکبار جان میگیرند.
در شبی که جادوی سیندرلاها همه را شاد کرده، یک نفر غمگین و افسرده است. سرآشپز رامون که دیگر نمیداند چه کاری انجام بدهد تا غذایش عطر و طعم غذای سیندرلاها را بگیرد. رستوران سیندرلاها که روزگاری اسمش رستوران سرآشپز رامون بود. رامون حتی داستان «نفس آشپز» در آشپزی را دروغی بزرگ میداند اما هر ماه «شب سیندرلا» اسیر بوی غذای سیندرلاهای مسقط میشود. سرآشپز راز سیندرلاها را میخواهد بداند.
رامون به پریها اعتقادی ندارد اما نمیتواند از آن چیزی که غذاهای سیندرلا را محشر میکند دست بردارد. مینشیند کنار سیندرلاها در یک صندلی خالی. حالا نوبت سیندرلاهای مسقط است که رازهای مگویشان را افشا کنند.
فتحیه اول زشت بود. بعد زیبا شد. حمد پسر همسایه حتی قبل از اینکه او تغییر کند عاشقش شد. فتحیه کم سن و سال مدام مورد کنایه خواهر و پدرش قرار میگیرد. کسی به او اصرار نمیکند که ازدواج کند. پدر یک بار میپرسد نظرت چیست؟
فتحیه اما از یک چیز مطمئن است؛ نامههای عاشقانه حمد نشان این است که همه چیز واقعی است. مراسم عقد بخاطر سکته مغزی پدر چهار ماه و ده روز عقب میافتد و همه دوباره به نحسی فتحیه پی میبرند. مادر هم هیچ وقت او را زیبا صدا نمی کند. پدر هم او را بعد از خودش مرد خانه میدانست. غافل از اینکه زمان کار خودش را میکند. سه خواهر زیبای فتحیه خیلی زود معمولی می شوند و او و زیباییاش نقل محافل! اما یک چیز فتحیه را آزار میدهد: عکسی خانوادگی که با پدر و مادرش گرفتهاند…
ساره ناگهان بزرگ می شود. طبق یک رسم قدیمی «نزدیکترین بستگان، موظف به غسل دادن زن هستند، نزدیکترین زنهای فامیل» و قرعه به نام ساره میافتد. او باید جسد مادربزرگ را زیر درخت انبه غسل میت دهد. پیرزنی که جذام داشت و سالها از بقیه دور نگه داشته میشد. مادر ساره بینهایت برای حرف مردم احترام قائل است… بعد از غسل، از خیمه ملافهها ساره بیرون میآید. کسی اما از او تشکر نمیکند. همان زمانی که زن گنده دماغ فامیل به او میگوید «حالا باید خودت غسل کنی» بی ادبانهترین فحش عالم به زبانش سرایز میشود اما…
نوف اما با بدن مسطحش درگیر است. بدنی که بارها او را پیش متخصص تغذیه کشانده است. نوف هر بار که پیش ماسی، ماساژور فیلیپینی میرود آرزو میکند جای او باشد. ماسی با اینکه بدنی بدون برآمدگی دارد اما یک دختر و پسر را شیر داده است. بوی تن ماسی، نوف را یاد عمه زیانه میاندازد. عمه زیانه که همه حتی برادرهای نوف او را کیسه برنج صدا میکردند. عمه زیانه به نوف میگوید « اگر نمی خواهی مردم به تو بخندند، هیچ وقت به تنت دست نزن»…
رائد دوست ندارد ربیعه بدود. ربیعه قهرمان دو است. بعد از ازدواج اما رائد برای او یک تردمیل میخرد و از ربیعه میخواهد در خانه بدود. در خانه ربیعه همه چیز سرجایش است. اما ربیعه غمگین و افسرده است. رائد به او اجازه هیچ کاری را نمیدهد. رائد ربیعه را ساکت میخواهد. رائد ربیعه را لاغر دوست دارد. رائد مثل عروسک از ربیعه نگهداری میکند. رائد ربیعه را مجبور میکند همیشه قرص ضدبارداری بخورد. ربیعه حس میکند یک مرغ منجمد در فریزر است…
یوسف اما عاشق دخترانش است. تهانی حتی اجازه ندارد دخترانش را تنبیه کند چرا که آنها زود به بابا یوسفشان خبر میدهند. همه زنها به تهانی بابت شوهرش حسودی میکنند. تهانی هیچ حس مادری ندارد. سه دختر تهانی همه چیزش را دزدیدند. وقت، نیرو و سلامتی و حتی پدرشان را. یوسف برای بچهها پرستار میگیرد. نانسی! و هر شب بوی نانسی بالشت او و یوسف را پر میکند. زیر دوش تهانی از شدت گریه نفس نفس میزند…
ریّا و سعد در روستا زندگی زیبایی در روستا دارند. اما یک شایعه پیش پا افتاده در اهالی روستا او را از زندگی زیبایش دور میکند. مردی بیابانگرد عاشق ریّا میشود اما پدربزرگ به او میگوید«قلب این مرد، قلب یک کشاورز نیست». مردن گوساله خصب، گوسالهای که نماد باروری برای اهالی روستاست زندگی ریّا را زیرورو میکند…
علیّا عاشق مریم است اما نمیداند چرا؟ مریم این باور را در علیا به وجود آورده است که الخاندرو و آنا کریستینا برای تعطیلات به خانه آنها آمدهاند. الخاندرو و آنا کریستینا نام شخصیتهای سریال مکزیکی هستند. مریم علیا را گول میزند و خودش به جای شخصیتهای اثیری سریال برای علیا نامه مینویسد. علیا وارد رویای شخصی مریم شده است…
ساعت 12 میشود و جادو پایان مییابد. رامون بر خلاف همیشه لبخند میزند. تیرهای برق برای زبیده نقش شاهزادهها را بازی میکند…
هدی حمد درست مثل یک راننده ماهر بر لبه واقعیت و خیال در داستانهایش حرکت میکند. گاهی مثل داستان ریا و سعد تخیل نقش بیشتری بازی میکند. موقعیتهای داستان بسیار بکر است و شخصیت پردازی زنها به غایت خود است. داستانها حول محور یک مساله شکل گرفته است.
مسالهای که شاید در نگاه اول جزیی به نظر برسد اما وقتی به عمق فاجعه می شود پی برد که در نگاه زن داستان بنشینی. بله! میتوان اینگونه دنیای زنانه را به تصویر کشید و دنیای مردسالارانه و نگاه به جنس دوم را به چالش کشید، میتوان هم چندتا زن را مثل تهمینه میلانی دور هم جمع کرد تا از مردان انتقام بگیرند. شناختن زنها و پیچیدگیها و لذتها و رنجهایشان کار هر کسی نیست!
هدی حمد اما همه اینها را به غایت در سیندرلاهای مسقط به تصویر کشیده است. اگر میخواهید زنها و رنجهایشان را بشناسید و با عمق لطیف روحشان آشنا بشوید و از صبر بیحدوحصرشان در برابر ناملایمات سر در بیاورید لطفاً این کتاب را بخوانید. این تنها گوشه کوچکی از رنجهایی است که زنها در طول تاریخ بشریت حداقل در خاورمیانه بر دوش خود حمل کردهاند.
2 دیدگاه در “سیندرلاهای مسقط ماهی یکبار جان میگیرند”
من این کتاب را به زبان عربی هم خوانده ام و به نظرم ترجمه خانم شعبانی در کنار سلیس و روان بودن حتی در بعضی جاها بر جذابیت اثر افزوده است.
ممنون از دقتی که به ترجمه کار کردید