سوگسرودهایی برای تختی
ادبیات رثایی یکی از مهمترین انواع ادبیست که در میان ملتهای مختلف از اعراب گرفته تا یونانیان وجود داشته. در ایران نیز سوگسرودها قدمتی دیرین دارند و پژوهندگان نخستین نمونههای آن را به ایران باستان و داستانهایی چون مرگ سیاوش نسبت میدهند. از نمونههای معاصر چنین اشعاری میتوان به سوگسرودهای نوشتهشده در رثای مرگ جهانپهلوان تختی اشاره کرد. قهرمانی که در جوانی (31 سالگی) به طرز مشکوکی درگذشت و ضربهی روحی از مرگ او عواطف بسیاری شاعران را برانگیخت که یادآور سوگ پهلوانان جوان شاهنامه چون سهراب، سیاوش و اسفندیار بود.
ادبیات رثایی یکی از مهمترین انواع ادبیست که در میان ملتهای مختلف از اعراب گرفته تا یونانیان وجود داشته. در ایران نیز سوگسرودها قدمتی دیرین دارند و پژوهندگان نخستین نمونههای آن را به ایران باستان و داستانهایی چون مرگ سیاوش نسبت میدهند. از نمونههای معاصر چنین اشعاری میتوان به سوگسرودهای نوشتهشده در رثای مرگ جهانپهلوان تختی اشاره کرد. قهرمانی که در جوانی (31 سالگی) به طرز مشکوکی درگذشت و ضربهی روحی از مرگ او عواطف بسیاری شاعران را برانگیخت که یادآور سوگ پهلوانان جوان شاهنامه چون سهراب، سیاوش و اسفندیار بود.
ادبیات رثایی یکی از مهمترین انواع ادبیست که در میان ملتهای مختلف از اعراب گرفته تا یونانیان وجود داشته. در ایران نیز سوگسرودها قدمتی دیرین دارند و پژوهندگان نخستین نمونههای آن را به ایران باستان و داستانهایی چون مرگ سیاوش نسبت میدهند. این مرثیهها در رثای مرگ عزیزان، شاهان، بزرگان، پهلوانان و … سروده میشدند و با ذکر خصایل نیک متوفی و نکوهش بیوفایی گردون، به زنده نگاهداشتن یاد و نام او اهتمام میورزیدند. بسیاری از این اشعار خصوصا آنهایی که برای پهلوانان نگاشته میشدند با توصیف صحنههای سوگواری، سربلندی و آزادگی قهرمان داستان را یادآور میشدند. بهترین نمونههای این مرثیههای حماسی را میتوان در شاهنامهی فردوسی و در رثای مرگ جوانانی چون سیاوش و اسفندیار یافت.
در دوران اسلامی و با قدرت گرفتن صفویان، درونمایههای مذهبی چون حادثهی عاشورا به مرثیهها اضافه شد و در آن شاعر با کمک عواطف شخصی خود به روایت این حادثه به زبان شعر می پرداخت.
در دوران معاصر، سوگسرودها با توجه به وضعیت اجتماعی و سیاسی دوران متحول شدهاند و به خصوص دربارهی قهرمانان ملی چهرهای انتقادی به خود گرفته و رسالت خود را در جهت بیداری و آگاهی مردم جستجو کردهاند.
از نمونههای معاصر چنین اشعاری میتوان به سوگسرودهای نوشتهشده در رثای مرگ جهانپهلوان تختی اشاره کرد. قهرمانی که در جوانی (31 سالگی) به طرز مشکوکی درگذشت و ضربهی روحی از مرگ او عواطف بسیاری شاعران را برانگیخت که یادآور سوگ پهلوانان جوان شاهنامه چون سهراب، سیاوش و اسفندیار بود.
سیمین بهبهانی، سیاوش کسرایی، ادیب برومند و مهدی سهیلی از جمله کسانی بودند که در در رثای غلامرضا تختی سرودند که اشعارشان در ادامه آمده است. گفتنیست که نگارنده در جستجوی اینترنتی این اشعار را از میان وبلاگها و سایتهایی که این اشعار را قبلا جمعاوری کردهاند برداشته است.
سیمین بهبهانی:
تختی سحر شد برخیز، صبح از کران سر بر زد در سکر رویا راهی، تا گور تو طی کردم برخیز و این مردم را راهی به کارستان کن از اشک و از همدردی یک کاروان در پی کن من، خفته ی سی ساله؟ سنگم بسی سنگين است آيا به يادم داری؟ آن روز؟ آری، آری می رفتی و دنبالت يك كاروان همپایی دستان مرد از ياری جوينده در هميان شد بر دردها درمانها از سوی ياران آمد ای خفته سیساله برخاستن نتوانی ای تختيان برخيزيد با روح تختی همدل
|
سیاوش کسرایی:
از این پس بی تو ایرانشهر
|
ادیب برومند:
برفت ازجهان،زی جهانی دگر دریغا که از آشیان پرکشید ز دیرینه دِیرِ کهن گشت دور برفت از جهان«تختی» نامدار پس ازتختی آن پهلوان جهان پس از تختی ازبهر کالای عشق پس از تختی از شهر نام آوران پس از تختی ازعرشه ی افتخار پس از تختی از ورزش باستان به زیرآورِ پشتِ زورآوران هماورد مردافکنان دلیر چو «رستم»به هر«خان»ظفریار بود وطنخواه وآزاده وشیردل تناور درختی به بالای وی سرِ بندگی جز به درگاه حقّ جهان پهلوان بود وبیداردل به ورزشگری پهلوانی گزین هرآن کس که این قهرمان دید گفت سوی جبهه ی ملت آورد روی نیارَست خواری خریدن به خویش نیارَست آلوده گشتن به ننگ جهان را به اهل جهان واگذاشت پس از مرگ آن نامور پهلوان ببخشایدش بار پروردگار |
مهدی سهیلی (این شعر از زبان تختی خطاب به پسرش بابک سروده شده):
پسر جان “بابکم” ای کودک تنهای تنهايم پسر جان “بابکم” ای کودک تنهای تنهايم پسر جان “بابکم” ای کودک تنهای تنهايم پسر جان، پهلوان ما يکی دردانه کودک داشت پسر جان! بابکم يک روز تاريک آن يل نامی- به مرگ پهلوان رامرد ما – پسر جان – “بابکم” آن پهلوان شهر، من بودم پسر جان بابکم من در حصار اشکها بودم پسر جان “بابکم” افسانه ی بابا بسر آمد |
رضا براهنی:
چه یادگارسیاهی نهاد بر درگاه کسی که نعره خود را به آفتاب رساند و هیچ رحم نکرد، به چشم خویش- به آن آفتاب خرمایی- که هیچ رحم نکرد و مثل آب رها کرد بازوانش را که بر سواحل تابان شانه های بلند حمایلی زافق های روشنایی غروب گونه ی نابش، هزار مردمک دیده را پریشان کرد و در حواشی آئینه های پیر و کدر کسی که سایه ی خود را به آفتاب رساند، به خویش خیره شد و در هراس باقی ماند و پشت کرد، به این رذالت گسترده بر بساط زمان و خلق، خلق شهید از کرانه نالیدند؛ ” به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید ” که مرده ایم به داغ بلند بالایی چه یادگار سیاه نهاد بر درگاه کسی که رحم نکرد کسی که ماتم خود را به آفتاب رساند |