سهمِ بیگناهی
تأمّل دربارهی گیوتین
نویسنده: آلبر کامو
مترجم: قاسم رستمی
ناشر: فرهنگ جاوید
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۸۰
آلبر کامو به باور معاصران خود «الگوی انسان» بود. هرچند بعدها همان همعصران از این صفت پتکی ساختند تا با تکانههایش «هنرمند آزادی» را نوازش کنند، کامو ابداً تحت تأثیر آن ضربههای ایدئولوژیک قرار نگرفت و در مواضعش تغییری ایجاد نکرد.
آنچه برای او عمیقاً اهمیت داشت یک «آزادی اصیل» بود که در سایهی ویرانیهای برخاسته از سوی قدرقدرتان سیاسی در اسارت به سر میبُرد؛ سیاسیونی که مقام انسانی را با توجیهات زبانی تنزل میدادند.
کامو ذهنمشغولیاش را «چهرهی بشر» میخوانْد. او جهان را معناباخته میپنداشت، اما خود ابداً گرایشی به بیهودهانگاری نداشت؛ بل با درکی که از پوچی دریافته بود میکوشید این بیمعنایی را دگرگون کند و زندگی را به سوی فایده و روشنی سوق دهد: «بدون ناامیدی از زیستن، عشق به زندگی وجود ندارد». تأمّل دربارهی گیوتین نیز در راستای همان مطلب واحدی است که در تمام آثار آلبر کامو به انواع مختلف بازگو میشود: زیستن.
جنایتکاری که یک کشاورز را همراه با همسر و فرزندانش به قتل رسانده، در صف اعدام به سر میبَرد. پدر کامو، همصدا با عقیدهی عمومی، خواستار گردن زدن آن هیولا است و برای نخستینبار در زندگیاش قصد تماشای حکم اعدام را دارد. مادر کامو تعریف میکند او سراسیمه به خانه بازمیگردد، روی تخت دراز میکشد و ناگهان بالا میآورَد.
«لحظاتی پیش، او واقعیتی را که در زیر حرفها و دستورالعملهای گنده و دهنپرکن پنهان بود کشف کرده بود».
شعلهای در ذهن کامو زبانه میکِشد: «هنگامی که اعدام بر مردی ساده و معمولی که قرار است از طریق همین مجازات حفظ شود، اثری جز میل به استفراغ ندارد، به نظر دفاع از این استدلال که هدف از این مجازات، به ارمغان آوردن صلح و نظم در جامعه است کاری است سخت دشوار».
او علیه حکم مرگ میشورَد؛ عملی که حقّ زیستن را از آدمی سلب میکند. به گمان کامو شناعت و شرمآوری حکم اعدام چیزی نیست که مسؤولان و روزنامهنگاران از آن بیخبر باشند. پس برای توجیه مرگباری و ننگینی عمل خود زبانی آیینی ابداع کرده و در لفاف دستورالعملهای قالبی آن مینویسند:
«به سزای اعمالش رسید» یا «در ساعت پنج عدالت به اجرا درآمد».
کامو در مقام یک انسان ضرورت اعدام را نفی میکند و در همان اوّل راه برای پاره کردن چرت عامّه و خط کشیدن بر آن عبارات از پیش تعیین شدهی توخالی پیشنهاد میدهد ماشین اعدام را به طرفداران این مجازات زشت نشان دهیم. او جنبهی عبرتآموزی اعدام را نیز با دلایلی زیر سؤال میبَرد و معتقد است:
«اجتماع به چیزی که میگوید باور ندارد. اگر باور میداشت، سرهای بریده را نشان میداد و مراسمهای اعدام را از نعمت تبلیغات، که معمولاً برای تبلیغ اعطای وام یا برندهای جدید نوشیدنیهای اشتهاآور به کار میگیرد، بهرهمند میکرد».
کامو برههای از تاریخ انگلستان را مثال میزند که در آن همزمان که جیببرهای به دام افتاده را دار میزدند، سایر جیببرها جیب تماشاگران صحنه را خالی میکردند و از هر دویست و پنجاه اعدامی، صد و هفتاد نفر پیشتر در یکیدو مراسم اعدام شرکت کرده بودند.
«این آمارها به ما امکان میدهند که فکر کنیم در آن روز اعدام احتمالاً در اطراف پدرم جانیان بالقوّهی بسیاری بودند و [از زور ترس] بالا نیاوردند».
آلبر کامو مسأله را مثل یک روانکاو تحلیل میکند. از واقعیت انکارناپذیر ترس از مرگ میگوید و در مقابل آن عواطف انسانی را قرار میدهد که نیرویی بس بیشتر دارد. از جدال غرایز ناپایدار انسانی میگوید که فراز و نشیبی نامعلوم دارد و حیات روانی آدمی را تهدید و تغذیه میکند. همانقدر که طبیعت انسان متغیر است، یک فرد عادی که صبح خانوادهاش را در آغوش کشیده و بیرون زده، ممکن است شب که با خانه بازمیگردد به قاتلی هولناک تبدیل شده باشد. از همین روست که بیشتر اوقات جنایتکاران خود را بیگناه میدانند.
کامو حکم اعدام را از جنس انتقام میخواند و «قانون تلافی» را نوعی قتل حساب میکند. مواضع او سطر به سطر رادیکالتر میشود. کامو معتقد است قانون مجازات به جای انتقام و تلافی (چشم در برابر چشم و دست در برابر دست) باید پیشگیرانه باشد.
قانون چیزی فراتر از سرشت بشری است؛ پس موظّف است این ذات و طبیعت را اصلاح کند، نه اینکه مجرمان را دست و پا بسته به موضع شیءشدگی برساند و سبعانه آنها را گردن بزند. نوک قلم نویسنده حالا به سمت حکومت میچرخد.
پس از ارایهی آمار و ارقامی از خانوادهای فقیر و پرجمعیت، خانههای کوچک یکاتاقه، کارخانههای تولید الکل، نظامی که برای پرورشدهندگان چغندر سوبسید وضع میکند، الکلیها و قاتلان کودک، حکومت را بابت حمایت از تولید الکل نکوهش میکند که چرا «همّوغمش را صرف بریدن سرهایی میکند که خود با الکل آبیاریشان کرده»؟ و توصیه میکند این سوداگران مرگ را، جهت مجازات، تحتالحفظ به مراسم اعدام یک قاتل کودک ببرد.
کامو پس از اینکه آمارها و تحلیلهایی از «خطای قضایی» ارایه میدهد و عدالت موجود را، که در اصل باید بر مبنای همدلی اجرا شود، زیر سؤال میبَرد به سراغ کلیسای کاتولیک میرود. او عقیده دارد انسان ذاتاً خوب نیست و درست به همین دلیل نمیتواند خود را داور مطلق تلقّی کند. پس مجازاتهایی که به نام شاهان یا کشیشان و در هیأت پیکر مقدّس اعمال میشود به هیچ رو قابل دفاع نیست.
در چنین وضعیتی «قاضی در جایگاه خدا قرار میگیرد» و «جلّاد مقام مقدّسی مییابد. پنداری او کسی است که جسم را نابود میکند تا روح به پیشگاه عدل الهی، که فراتر از هر محکمهای است، تسلیم شود». نویسنده برای جمعبندی به مسألهی زندانیان سیاسی میپردازد و با اشاره به اینکه روزبهروز از تعداد مجرمان عادی کمتر و بر شمار محکومان سیاسی افزوده میشود، نتیجه میگیرد: «چیزی که جامعه باید در برابر آن از خود دفاع کند نه فرد بلکه حکومت است».
آلبر کامو در زمانهی آشوبهایی که منجر به یکّهتازی هیتلر شد، سنّ و سال زیادی نداشت. در طول عمر کوتاه ولی پربار خود شاهد حکمرانی دولتهای اقتدارگرا، فروپاشی سوسیالیسم و لیبرالیسم در اروپا، تصفیههای روسیه، تروریسم پلیسی، جنگهای جهانی و اردوگاههای کار اجباری بود.
عمری پر از هراس و خشونت را تجربه کرد و وقتی که در استکهلم جایزهی نوبل را میپذیرفت، از آن با عنوان «بیست سال تاریخ مطلقاً جنونآمیز» یاد کرد. مرور رسالهی تأمّل دربارهی گیوتین برای کسانی که با سویههای این تاریخ مطلقاً جنونآمیز آشنایی دارند و حتّی هنوز در هزارتوی بیقرار آن زندگی میکنند، هم غنیمت است و هم حسرت و به نوعی خوشی و اندوهی توأمان در بردارد.
مترجم کتاب در یادداشت خود به نقل قولی از کامو اشاره میکند: «در وجود هر فرد گناهکاری، سهمی از بیگناهی است، و این حقیقتی است که هر محکومیت به مرگی را تحملناپذیر میکند» و نویسنده در پایان کتاب در ستایش زندگی، آزادی، صلح، عشق و انسان، انگار برای اینجا و اکنون، مینویسد: «تا زمانی که مجازات اعدام از قانون حذف نشود، هیچ صلح پایداری، نه در قلب تکتک افراد و نه در متن زندگی روزمره، ممکن نخواهد بود»