سخت، اعصاب خردکن، اما درخشان!
چیزهای شفاف بین آثار ناباکوف به سختخوانی و پیچیدگی معروف بوده است. دقت کنید که خود ناباکوف با وجود اینکه انگلیسی زبان مادری او نبود اما در نوشتههایش کار دشواری را با زبان و با روایت صورت میداد. در این یادداشت هم تجربه شخصی نویسنده مقاله را از خواندنهای متوالی کتاب و آنچه در هربار خواندن با خود فکر کرده را مرور میکنیم و هم پنج سرفصلی که او درمورد راه پیدا کردن به جهان «چیزهای شفاف» نوشته است. رمانی سخت، اما درخشان!
چیزهای شفاف
نویسنده: ولادیمیر ناباکوف
مترجم: محمدحسین واقف
ناشر: چشمه
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۱۶۳
چیزهای شفاف بین آثار ناباکوف به سختخوانی و پیچیدگی معروف بوده است. دقت کنید که خود ناباکوف با وجود اینکه انگلیسی زبان مادری او نبود اما در نوشتههایش کار دشواری را با زبان و با روایت صورت میداد. در این یادداشت هم تجربه شخصی نویسنده مقاله را از خواندنهای متوالی کتاب و آنچه در هربار خواندن با خود فکر کرده را مرور میکنیم و هم پنج سرفصلی که او درمورد راه پیدا کردن به جهان «چیزهای شفاف» نوشته است. رمانی سخت، اما درخشان!
چیزهای شفاف
نویسنده: ولادیمیر ناباکوف
مترجم: محمدحسین واقف
ناشر: چشمه
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۱۶۳
یک مقدمه:
اعتراف میکنم فهمیدن «چیزهای شفاف» برایم سخت بود (حالا واقعاً فهمیدهام؟). دو مرتبه خواندمش و چند ماه بعد هم یکبار دیگر برای نوشتن، مرورش کردم. بار اول فکر میکردم مشکل از ترجمه است. جایی یاداشت کردم: «چه ترجمه اعصاب خردکنی! ترجمه به ترجمه نیاز دارد!» قاعدتاً باید بیخیال دوباره خواندنش میشدم اما خب، نام ناباکوف، نگذاشت.
مرتبه دوم داستان را با تمرکز بیشتری خواندم و این بار – برخلاف عادت همیشگیام – قبل از شروع کتاب، مقدمه و پیوستها را هم سرسری نگاهی انداختم. معجزهای اتفاق نیفتاد و باز هم متن برایم چندان جذاب نبود، اگرچه حالا جزییات داستان را بهتر متوجه شده بودم. اما اتفاق اصلی، چند ماه بعد از خواندن دوباره کتاب، یعنی همین چند روز قبل، رخ داد.
حالا برای اینکه جزییات داستان را باز هم به خاطر بیاورم – کتابهایی را که دوست ندارم زود هم یادم میرود!- کتاب را درهم و برهم نگاه کردم. اول، آخرش را خواندم و بعد فصل سوم که ناباکوف به خوانندگان حرص درآری مثل من توصیه کرده بود آن را بخوانند، و در آخر هم آنجایی که هیوپرسون و آرماند درحال تمرین مانور آتشسوزی هستند.
بعد از این مرور، حالا فکر میکنم «چیزهای شفاف» یکی از بهترین داستانهایی است که در این سالها خواندهام. جزییات کلمهها، نحوه روایت درهم و برهم قصه، بامزگی ناباکوف و البته ترجمه عجیب و خاص محمد حسین واقف، چیزهای شفاف را در ذهن من به یک متن درخشان و البته همچنین سخت، تبدیل کرده است.
آینده نرسیده اما گذشته هیچوقت نگذشته
اول: چیزهای شفاف، رمان یکی مانده به آخر ولادیمیر ناباکوف، داستانی درباره گذشته است. تفاوتش اما با رمانهای اینچنینی که از گذشته و درباره گذشته حرف میزنند، نگاه جذاب نویسنده به مفهوم زمان سپری شده است. در نگاه ناباکوف، برای صحبت از گذشته لازم نیست به عقب برگردیم و پشت سرمان را نگاه کنیم. چیزها، همه شفاف هستند و از آن چه امروز داریم، گذشته هویداست.
چیزهای شفاف اینطور شروع میشود: «شاید اگر آینده وجودی عینی و علی حده داشت، مانند چیزی که میشد با ذهنی بهتر تشخیصش داد، گذشته چنین فریبا نبود. مطالباتش با مطالبات آینده تراز میشد. آن وقت میشد آدمها وقت فکر کردن به این چیز و آن چیز، راحت بنشینند وسط این الاکلنگ.»
و چند خط بعد: «وقتی ما بر شی مادی تمرکز میکنیم، در هر وضعی که باشد خود همین دقت کردن ممکن است به غرق شدن بی اراده ما در تاریخچه آن شی بینجامد.» گذشتهی ناباکوف، همین امروز است، همین اکنون. ناباکوف میگوید این ویژگی به خاطر ماهیت آینده هم هست. چون آینده «وجودی عینی» ندارد. آینده نرسیده، اما گذشته، نگذشته.
کشف داستان
دوم: برای خوانندهای که میخواهد چیزهای شفاف را بخواند، پیش از تامل درباره معنی گذشته، کشف داستان کتاب مهم است. باید ابتدا مشخص شود که موضوع چیزهای شفاف چیست و سر و ته داستان چطور به هم وصل میشوند.
پس این ویژگی دومی است که رمان ناباکوف را از بسیاری از رمانهای مشابه متفاوت میکند: نحوه روایت پیچیده و غیرخطی. چیزهای شفاف داستان بخشی از زندگی شخصیتی به نام هیو پرسون، از 22 تا 40 سالگیاش است. پرسون یک نمونهخوان لاغرمردنی و دست و پاچلفتی آمریکایی است که در 4 برهه از زندگیاش به سوییس سفر میکند. داستان از سفر آخر پرسون آغاز میشود و بعد به عقب میرویم تا بفهمیم چه اتفاقاتی برای او رخ داده است.
اما پیش از آن، ناباکوف در فصل سوم کتاب بخشی از دنیایش در چیزهای شفاف را نشانمان میدهد (ناباکوف خودش میگفت فصل سوم مهمترین بخش رمان و سرنخ داستان است!) در این فصل، پرسون در آخرین سفرش، به هتلی میرود، اتاقی میگیرد و در کشویی خالی مدادی میبیند.
ناباکوف اینجا پرسون را رها میکند و قصه مداد را برای مخاطب میگوید که چطور چوب و زغال مداد به هم رسیدهاند. بعد خواننده را به جنگل و معدن زغال سنگ میبرد و در آخر اینطور مینویسد: «بدین سان این نمایش کوچک از کربن متبلور کاج افتاده تا این ابزار پست، تا این چیز شفاف، در چشم بر هم زدنی آشکار میشود.»
راوی اصلاً کیست؟
سوم: سفر اول پرسون به سوییس در 22 سالگیاش است. در آن سفر پدرش در حین پوشیدن یک شلوار در یک لباسفروشی به زمین میافتد و دیگر بلند نمیشود. پرسون بعد از مراسم دفن پدر و به جیب زدن پولهایی که به ارث برده، یک شب تحقیرآمیز را با یک روسپی میگذراند. ده سال بعد که دوباره به سوییس برمیگردد، نمونه خوان تازه کاری است که باید نوشتههای نویسندهای به نام آقای.ر را ویراستاری کند.
آقای.ر یک آلمانی بددهان و لاابالی است که به دخترخواندهاش نگاهِ بد دارد، در عین حال انگلیسی را خوب مینویسد و نویسنده مطرحی است. پرسون در مسیر دیدار آقای. ر با آرماند آشنا میشود، با تحقیر فراوان عاشقش میشود و با زبونی، با او ادواج میکند. در سفر سوم، آرماند را به اشتباه در خواب به قتل میرساند و در سفر چهارم خودش را میکشد.
این داستان چند خطی به ظاهر ساده، سالها منتقدان را سردرگم کرده بود. بزرگترین مشکل قصه مشخص نبودن راوی بود. راوی در چیزهای شفاف یک دانای کل ساده نیست بلکه جوری آدمها را میشناسد و از آنها حرف میزند گویی خودش هم یکی از آنها است.
ناباکوف یک سال بعد از انتشار کتاب (سال 1972) کاری عجیب انجام داد. او با روزنامهای نیویورکی مصاحبه کرد و درباره کتاب توضیحاتی داد تا خوانندگان و منتقدان را از سردرگمی نجات دهد. نتیجه حرفهایش این بود که همه متوجه شوند راوی داستان روح آقای. ر است که چند سال پیش مرده و حالا دارد چیزهای شفافی میبیند و تعریف میکند.
بازیهای زبانی و تلاش برای حفظ آن در ترجمه
چهارم: چیزهای شفاف رمان بسیار سخت خوانی است. البته دشواریِ درک قصه را ناباکوف در آن مصاحبه معروفش کمی راحت کرد. اما آنچه همچنان دشوار ماند، فرم زبانی بسیار پیچیدهای بود که نویسنده پیر در این رمان به کار گرفته بود. متن چیزهای شفاف پر از بازیهای زبانی و ارجاعات بسیار ظریف ناباکوفی است.
این بازیها از همان خط اول کتاب شروع میشود: «این هم همان آدمی که میخواهیم… سلام آدم! صدایم را نمیشنود.» برای توضیخ این نکته مترجم به کمک میآید و در پاورقی توضیح میدهد: «نام شخصیت اصلی قصه، هیو پرسون است. نویسنده با استفاده از نگارش یکساناش با Person به معنای آدم یا شخصیت، دست به زبان بازیهایی زده که انتقال کامل آن در ترجمه بی تغییر نام پرسون ممکن نیست.» یا در جایی دیگر:
«کارت پستال سبز چمنی و آبی آسمانی که برای تزیین یا نمونه گذاشته بودند… زیرنویسش به سه زبان بود. و تنها بخش آلمانیاش اصطلاحات درستی داشت. انگلیسیاش خوانده میشد: چمن نشین. و انگار از سر عمد پرسپکتیو گول زنک چمن را با نسبتی غول آسا بزرگ کرده بود.» این بار هم مترجم کتاب توضیح میدهد: «در شرح کارت پستال مذکور به انگلیسی نوشته Lying Lawn که معنای قریبش همان چمن نشین است اما میتواند چمن دروغگو هم باشد که با در نظر گرفتن جمله بعدی طنزی ناباکوفی میسازد.»
متن پر از بازیهای زبانی شبیه به این است و در همه آنها مترجم کتاب با پانوشتها زحمت را برای خوانندهای که ترجمه کتاب را میخواند، راحت کرده است. اما نمیشود با این کمکِ آقای مترجم، به همین راحتی هم کنار آمد. پس باید درباره موضوع دیگری هم – اگرچه فرامتنی –صحبت کرد: مسئله ترجمه.
مسالهی ترجمه
پنجم: ناباکوف میگفت ترجمه، رفتن از یک روستا به روستای دیگر تنها با یک شمع است. این توصیف به ویژه برای داستانهای خودش بسیار صادق است. متن ناباکوفی، آنقدر به زبان نوشتناش وفادار است که ترجمهاش راحت نیست و اصولاً کار مترجم برای آنکه ترجمه همانی باشد که باید باشد را سخت میکند. چیزهای شفاف نمونه بارز این دشواری است.
کاری که «محمد حسین واقف» در ترجمه چیزهای شفاف انجام داده را میشود در دو بخش توضیح داد. اول ترجمه کتاب و توجه به اشارات غیرمستقیم ناباکوف در کلماتش به موضوعات مختلف است که در ترجمه از بین میروند. واقف در پاورقیهای فراوان کتاب، به خوبی هر آنچه که ترجمه به ذات خود از متن میدزدد را برای مخاطب آورده است.
بخشی از این توضیحات مربوط به اشارههای غیرمستقیم نویسنده به حوادث و آدمهای فرامتنی است و بخش دیگر هم بازی با فرم و نوشتن کلمات است (مثل نام شخصیت قصه، آقای پرسون که معنی آدم میدهد). بخش دوم کاری که مترجم سعی داشته در چیزهای شفاف رعایت کند، درآوردن متن دشوار و پر از ظرافتهای ادبی به فارسی است.
در حقیقت سعی شده ترجمه تا حد ممکن به متن اصلی وفادار بماند تا لحن و زبان اورجینال ناباکوف را خواننده فارسی زبان هم درک کند. راستش، همین ویژگی است که کار را برای خواننده سخت کرده است و متن را سخت خوان. البته این انتخابی است که محمد حسین واقف حتماً با آگاهی انجام داده است.