زخمهای کاری جنگهای ایران و روس
زخمهای کاری جنگهای ایران و روس
تازه فارغالتحصیل شده بودم، دفترچه اعزام به خدمت را پر کرده و منتظر اعزام به خدمت سربازی بودم. غروب یکی از روزهای تعلیق و منگی ناشی از فراغت تحصیل موبایلم زنگ خورد و پشت تلفن یکی از دوستان نزدیکم گفت بابک شنیدی فلانی خودکشی کرده؟ باورم نشد، صحت خبر را از اورژانس بیمارستانی که ماهها و سالها روزهایم را آنجا شب کرده بودم جویا شدم.
خبر صحیح بود، پسر باهوش و شوخطبعی که چند ترمی بعد از من با رتبه ۷۰ کنکور وارد دانشکده شده بود، تصمیم گرفته در این دنیا نباشد. در این مواقع معمولاً ناخودآگاه اولین چیزی که به ذهن انسان خطور میکند این است که چرا؟
اما غمم اینقدر سنگین بود که دنبال چرا نبودم ولی خود به خود در گروههای مجازی و واقعی دوستان و دانشگاه چراها پشت هم ردیف میشدند و بعضاً افرادی که حتی یک بار هم مرحوم را ندیده بودند چنان با اطمینان علل تصمیمش را تحلیل میکردند که گویی مرحوم را از دوران طفولیت زیرنظر داشتهاند.
شب که شد کمتر از ۱۲ ساعت بعد از واقعه، دوستی که خبر را به من داده بود زنگ زد و بیمقدمه گفت «میبینی، بنده خدا هنوز دفن نشده هزار تا داستان براش درست کردند، بعد به ما میگن تاریخ بخون» کنایهاش را فهمیدم، من که شیفتهی تاریخ بودم را گذاشته بود جای وکیل مدافع تاریخ!
اما طعنه و کنایهاش من را به فکر فرو برده بود، چقدر میتوان به روایتهای تاریخی اعتماد کرد؟ تا کجا؟ آن هم در گوشهای از جغرافیا که روایت مکتوب کمتر محبوب است و بخش بزرگی از تاریخ سینه به سینه نقل میشود، آمیخته به داستان و اسطوره. هر چقدر هم دوره تاریخ مورد بحث عقبتر میرود این آمیختگی بیشتر و بیشتر میشود.
همه اینها را گفتم که بگویم ما هیچوقت نفهمیدیم چرا رفیق عزیزمان تصمیم به پایان زندگی گرفت، احتمالاً هیچوقت هم نخواهیم فهمید در آن شب معروف محاصره قلعهی شوشی بر خواجه تاجدار چه گذشت یا پشت پرده حقیقی داستان تنباکو چه بود یا حتی سرنوشت جنازهای که همین چند وقت پیش نزدیک حرم حضرت عبدالعظیم حسنی سر از خاک درآورد چه شد. اما چه باید کرد؟ رها کردن تاریخ به عنوان خواننده عام و سپردن امر به پژوهشگران آکادمیک؟ یا سرک کشیدن لابهلای کتابخانه یا اصلاً اکتفا کردن به همین جناب ویکیپدیا؟
نظر من را بخواهید خواننده عام باید هر سه کار را انجام دهد، شاید فکر کنید سخت و زمانبر باشد ولی امروز با گسترش فضای مجازی این کار نه سخت است و نه خیلی زمانبر. مثلاً من همین کتابی که برای معرفی کردنش این همه مقدمهچینی کردم زیر پستِ یکی از کاربران علاقهمند به تاریخ در توییتر پیدا کردم. کتابی به نام سالهای زخمی نوشته علی مرادی مراغهای.
از همه مسائل که بگذریم اول از همه اسم کتاب جذبم کرد و از شما چه پنهان اول فکر کردم کتابیست مثل سایر کتابهایی که مورد دوران قاجار نگاشته شده بر پایه پیشفرضهای تاریخنگاران رسمی دوران پهلوی که تلاش میکردند همه دوران سلسله پیش از خود را سیاهی مطلق نشان دهند، همان کاری که بعدها دیگران با تاریخ دوران پهلوی کردند و بعدها در مورد تاریخ امروز خواهند کرد.
اما با چند اتفاق مهم در دوران معاصر، دیگر دوران تاریخ نوشتن توسط فاتحان گذشته. اولی انقلاب ۵۷ بود که تریبونهای رسمی را از تاریخنگاران پهلوی گرفته بود، دومی سقوط اتحاد جماهیر شوروی بود که درهای آرشیوهای باکو، تفلیس و حتی مسکو را تا حدی باز کرده بود و سومی دوران هزاره سوم و انفجار اطلاعات بود و سهولت دسترسی به منابع جدید. همه اینها دست به دست هم داده بودند تا حداقل بخشی از پیشفرضهای معمول مورد بازنگری قرار بگیرند. اما هنوز یک مانع نسبتا جدی وجود داشت: زبان.
شاید به نظر برسد در جهان امروز با دانستن میزانی از زبان انگلیسی میتوان به خیلی از منابع دسترسی داشت. البته در لازم بودن آشنایی کامل یک محقق تاریخ با زبان انگلیسی شکی نیست اما برای دسترسی به منابع تاریخ ایران معاصر به خصوص در دوران صفوی و قاجار این آشنایی کافی نیست.
چرا که بسیاری از اسناد و منابع دوران صفوی و به خصوص دوران ابتدایی حکومت قاجار که در آرشیوهای استانبول، باکو، تفلیس و مسکو نگهداری میشوند یا اصل فارسی ندارند یا دسترسی به نسخه فارسی آنها کار سادهای نیست در حالی که بسیاری از این اسناد و نامهها به زبانهای ترکی، روسی و گرجی ترجمه و چاپ شدهاند و به راحتی قابل استفادهاند.
البته در سالهای اخیر تعداد محققان و تاریخنگاران ایرانی که به این زبانها آشنایی دارند رو افزایش است و افرادی مثل تورج اتابکی، رحیم رئیسنیا، کاوه بیات و حسین واحدی و… تحقیقات و ترجمههای قابل قبولی از این اسناد ارائه کردهاند.
یکی از ویژگیهایی که کار آقای علی مرادی مراغهای را از سایرین متمایز میکند همین استفاده از منابع گسترده ترکی آذربایجانی و روسیست که طبق مقدمه کتاب تعداد آنها به هشتاد منبع میرسد که اگر بینظیر نباشد، در نوع خود کمنظیر است.
از آن جمله میتوان به دوره هفت جلدی تاریخ آذربایجان نوشته اساتید آکادمی علوم آذربایجان، مجموعه ۱۳ جلدی اسناد تاریخی قفقاز(آ.ک.آ.ک) به زبان روسی و چاپ ۱۸۶۶ تفلیس اشاره کرد. مترجم حتی در مقدمه دست به نقد منابع مورد اشاره خود زده و آنها را بری از لغزش ندانسته است و گواه این کار نیز تطبیق منابع با یکدیگر است که در جای جای کتاب به چشم میخورد.
کتاب بعد از شرح مختصر در مورد تبار و جایگاه ایل قاجار در دوران صفوی و نادرشاه و کریمخان، با شرح چگونگی به قدرت رسید آقامحمد خان قاجار آغاز میشود و چگونگی به قدرت رسیدن خان بیرحم قاجار را بازگو میکند، خشونت و سبعیتی که شاه خواجه بر مردم ولایت مختلف از جمله کرمان، سراب و تفلیس روا میدارد از سنگبنای اتفاقاتی است که در فصلهای بعدی کتاب تشریح شده و به کلی تاریخ ایران را دگرگون میکند.
در فصل بعدی تاریخچه خاننشینهای آذربایجان و ساختار ایلیاتی حاکم بر آنها به تفکیک و با جزئیاتی خیرهکننده شرح داده میشود که از فصول درخشان کتاب به شمار میرود. آشنایی با نوع اداره این خاننشینهاو چگونگی روابط فیمابین آنها و دولت مرکزی تازه تشکیل شده برای درک چرایی آغاز جنگهای پی در پی ضروری است..
فصلهای چهارم تا هفتم کتاب به لشکرکشیها، تاجگذاری و در نهایت کشته شدن خواجه تاجدار اختصاص دارد. با قتل پرابهام شاه نو پای قلعه شوشی بخش اول کتاب به پایان میرسد.
بخش دوم کتاب با شرح لشکرکشی روسها به قفقاز و داستان پر آب چشم جواد خان زیاداوغلی قاجار آغاز میشود، روسها با استفاده از خلا قدرت ناشی از مرگ آقامحمدخان و به درخواست حاکم تفلیس که آقامحمدخان آن را با خاک یکسان کرده، شروع به پیشروی در قفقاز میکنند و تا سال ۱۸۰۶ به جز تالش(لنکران)، ایروان و نخجوان تمام خاننشینها را تصرف میکنند.
در ادامه این بخش و از فصل ششم با تحکیم پایههای حکومت فتحعلی شاه مناسبات با جهان جدید و به طور خاص ناپلئون آغاز میشود. این فصل و فصل بعد به رابطه شاه قاجار و بریتانیا با تکیه بر اسناد دست اول میپردازد.
خواننده در این بخش از عمق بیاطلاعی حاکمان وقت از مناسبات جهان جدید شگفتزده میشود در جایی از کتاب نویسنده مینویسد وقتی سفیر بریتانیا برای تقدیم استوارنامه خود نزد فتحعلی شاه میرود وی بعد از تعارفات مرسوم از سفیر جدید میپرسد «راستی این که میگویند ینگه دنیا (قاره امریکا) در زیر زمین است حقیقت دارد و اگر من دستور بدهم در این قصر یک چاه دویست ذرعی بکنند، به ینگه دنیا میرسم؟» بله در حالی که دنیا به تاخت به سمت صنعتی شدن میرود قبله عالم برای رسیدن به به ینگه دنیا حتی حاضر نیست از کاخ خود خارج شود!
در فصل دهم و یازدهم از بخش دوم کتاب روایتیست پر درد از نبرد معروف اصلاندوز و انعقاد قرارداد گلستان. قراردادی که کمتر از ۱۳ سال عمر کرد و نسبت به قرارداد بعدی بسیار متعادلتر به نظر میرسد. البته نقصهای این قرارداد یکی از علل شروع دور دوم جنگهای ایران و روس است.. در این قرارداد خطوط سرحدی به شکل دقیق مشخص نشده و هر کدام از دولتین در مناطقی که قوای نظامی در آنها قرار دارد میتواند حاکمیت خود را اعمال کند.
فصل دهم به چگونگی شروع دور دوم جنگهای ایران و روس و موافقان و مخالفان آن میپردازد و با برخی نظریههای رایج تاریخی در این رابطه به مخالفت میپردازد. طبق روایت غالب تاریخی عباس میرزا تمایلی به جنگ نداشته و این علمای دین بودهاند که با تهییج مردم زمینهساز وقوع دور دوم جنگها بودهاند.
نظری که نویسنده با ارجاع به اسناد متعدد تاریخی با آن مخالف است، طبق اسنادی که نویسنده به خواننده ارائه میکند، تمایل عباس میرزا برای جبران شکست قبلی که با هدف تثبیت خود به عنوان ولیعهد صورت میگیرد یکی از علل مهم شروع دور دوم جنگهاست. در این دوره نائبالسلطنه تحت فشار شدیدی از جانب برادران خود قرار دارد که مشغول بدگویی و دسیسهچینی بیوقفه علیه او در تهران و سایر ولایات میباشند.
برای پاک کردن لکه این ننگ تاریخی دست به دامان علما میشود. همچنین خانهای شمال ارس که با هجوم روسها دار و ندار خود را از دست داده میدیدند نهایت تلاش را برای متقاعد کردن عباس میرزا و علما انجام میدادند. البته یکی از نقدهایی که میتوان به این کتاب وارد کرد، اشارات جزئی و پراکنده کتاب به نقش علما در اوایل حاکمیت قاجار و نسبت ایشان با حکومت است که میتوانست بر وسعت دید خواننده از مناسبات حکومتی در جامعه سنتی ایران بیفزاید.
نویسنده در فصل یازدهم تا شانزدهم به شرح دقیق دور دوم جنگهای ایران و روس و سربازان و جانبازان میپردازد (به سربازان آذری ارتش ایران سرباز و به سربازان سایر ولایات جانباز لقب داده بودند)
فصل شانزدهم به اشغال تبریز و انعقاد معاهده ترکمنچای پرداخته و جزئیات آن را شرح میدهد و فصل بعد با عواقب قرارداد ترکمنچای به پایان میرسد. نویسنده در دو فصل پایانی علل شکست ایران را تجزیه و تحلیل میکند و کتاب با پیوست چند سند مهم و ذکر منابع مورد استفاده به پایان میرسد.
در مورد فصلهای پایانی کتاب گفتنی بسیار است و مجال اندک. نویسنده با بررسی بندهای مختلف قرارداد، عواقب شوم آن را مورد تجزیه تحلیل قرار میدهد که از این جمله میتوان به عواقب اقتصادی غیرقابل جبران اشاره کرد. یکی دیگر از نتایج قرارداد که در آینده نقش اساسی بازی کرد، اعطای کاپیتولاسیون به اتباع روس و نتایج ناشی از آن بود که به دقت مورد بررسی قرار گرفته است.
شاید جالب باشد اگر بدانیم بعد از اعطای کاپیتولاسیون به روسها این مجوز به صورت سریالی به سایر دُول غربی هم داده شد تا جایی در سالهای ابتدایی قرن بیستم حق محاکمه اتباع آرژانتین و شیلی هم از پادگانهای ایران سلب شد.
بند دیگر قرار که به تفصیل مورد بررسی نویسنده قرار گرفته، بند لزوم حمایت روسها از ولایتعهدی عباس میرزا و فرزندانش بود که از طرفی موجبات دخالت گسترده روسها در یکی از حساسترین تصمیمات حکومتی را فراهم میکرد و از طرفی جلوی رقابت شاهزادگان بیشمار قجری برای رسیدن به سلطنت را تا حدودی سد میکرد.
در مجموع این قرار شوم فارغ از هزینههای سنگین به حکومت وقت زمینهی دخالتهای گسترده بعدی روسها در امور داخلی ایران را فراهم کرد چنان که نویسنده از قول دارمستتر نویسنده قرن بریتانیایی قرن نوزدهم، در کتاب خود نظری به تاریخ ایران که در دوران ناصرالدین شاه نوشته شده مینویسد «سفیر تزار در تهران در حکم یک نفر سرپرست انگلیسی نزد یک راجه هندی میباشد.»
یکی از نقدپذیرترین فصول این کتاب ارزشمند سخن پایانی آن است. نویسندهی دانا که با ارجاعات متین تاریخی با بسیاری از روایات غالب تاریخی همدلی ندارد، ناگهان در چرخشی عجیب در دام همان روایاتی میافتد که خود در همه کتاب از آنها انتقاد کرده.
نویسنده محترم در حالی که افرادی مانند میرزاتقیخان و قائم مقام را درختان تکافتاده جدا از هم توصیف کرده که زمانهشان فرا نرسیده بوذ به تکرار همان نوشتههایی میپردازد که سالها تاریخنگاران دوران پهلوی برای تحقیر و تخفیف سلاطین قاجار استفاده میکردند.
ضمن این که به درستی بر پاکدستی و سلامت نفس قائم مقام اشاره میکند این نکته را از یاد میبرد که سیاست عرصه نتیجه است نه اعمال و آرزوهای دور و دراز ما.
در همان دوران قائممقام در ممالک صنعتی دنیا رقابت و رشوه و فساد در دربارهای اروپایی به قصد قربت به شاه قدرقدرت چیز غریبی نبوده است و این که قائممقام یا امیرکبیر که هر دو مسلط به تاریخ کهن ایران بودهاند و حتماً از سابقه وزیرکشی در ایام ماضی خبر داشتند اینقدر بیپروا با سلطانی که حیات و ممات همه نفوس کشور را در اختیار داشته برخورد میکردند بیش از شجاعت نشان از عدم درک جایگاه ایشان در نظام سلطانی و واقف نبودن ایشان به امر واقعی سیاست است.
یکی دیگر از اشتباهات این دو ستاره بداقبال عدم کادرسازی برای رتق و فتق امور دیوانی و احیاناً جانشینی خود بوده است، در حالی که روسوفیلها و انگلوفیلها میان متنفذین دربار به یارکشی مشغول بودند این دو به تنهایی میخواستند بار ۳۰۰ سال عقبماندگی را به دوش بکشند که همین نشانهای است از عدم شناخت میزان قدرت خودی در مقایسه با رقبا و دشمنان، که در تاریخ ایران مسبوق به سابقه است. یک روز رستم فرخزاد، یک روز محمد خوارزمشاه، یک روز خاقان قاجار و داستانی که گویی هنوز ادامه دارد.
در مورد مشابه دیگری نویسنده تعدد زوجات و فرزندان خاقان مغفول را هوسرانی و تعداد فرزندان او را حتی تا ۱۰۰۰ عدد ذکر میکند. فارغ از درستی و غلطی این ادعا، نویسنده که خود در فصول قبل ساختار حکومت خانخانی را برای ما تشریح کرده از یاد میبرد که ازدواجهای اینچنینی در ساختار حکومت عشیرهای بیش از آن که ناشی از هوسرانی غیرقابل انکار سلطان باشد راهی برای نزدیک کردن قبایل و طوایف ناهمگون به یکدیگر بوده است.
نویسنده کتاب علیرغم حفظ بیطرفی روایت طرفین درگیر مانند هر فرد ایراندوست دیگری از شکستها غمگین شده و این خشم و غم را بروز میدهد که شایسته یک محقق تاریخ نیست و ممکن است شائبه جانبداری ایجاد کند و تحقیقات گسترده نویسنده را توسط اهل علم زیر سوال ببرد.
این امر در مورد نقش انگلستان در تاریخ دوران قاجار بیشتر به چشم میخورد و نویسنده که نوزده فصل در مورد بلایی که روسها بر سر ایران آوردهاند قلم زده، علیرغم این که قبول میکند هر دولتی از جمله بریتانیا باید حافظ منافع خود باشد، ناگهان در پیچ آخر در همان تله همیشگی «کار کار انگلیسیهاست» میافتد و اینقدر مشغول تشریح دسایس انگلیسیها میشود که گویی فراموش میکند کتاب قرار بوده در مورد جنگهای ایران و روس باشد.
در اخر باید تاکید کنم که گفتنیها در مورد این کتاب خواندنی بسیار است اما شرط اول این است که کتاب قدرنادیده ابتدا دیده شود تا متخصصان و پژوهشگران و حتی خوانندگان علاقهمند در مورد بخشهای مختلف آن بحث کنند. کتاب سال ۹۲ توسط انتشارات اوحدی در ۲۰۰۰ نسخه چاپ شده و علاوه بر این که در مطبوعات مختلف به خوبی معرفی نشده، من که علاقه وافری به پرسهزنی در کتابفروشیهای شهر دارم آن را در هیچ کتابفروشی حقیقی و مجازی نیافتم و سر آخر با ارتباط مستقیمی که با نویسنده از طریق ایمیل برقرار کردم موفق به ابتیاع این کتاب ارزشمند شدم.
شایسته است با توجه به شناخته شده بودن نویسنده در زمینه تاریخ (به خصوص تاریخ آذربایجان) نویسنده، این کتاب و کتاب بیبدیل دیگری را که در مورد مرحوم سیدجعفر پیشهوری نگاشتهاند با ناشر دیگری که قدرت مالی و تبلیغاتی بیشتری دارد تجدید چاپ کند یا حداقل کتابها را روی اپلیکیشنهای کتابخوانی قرار دهند، تا هم خوانندگان غیرمتخصص از نتیجه تحقیقات ایشان استفاده کنند و هم مهمتر این که کتاب توسط محققان و پژوهشگران دیگر در بوته نقد قرار گیرد و باب صحبت درباره این بخش تلخ از تاریخ کشور باز شود.
چرا که بسیاری از مسائلی که آن سالها باعث شکست ایرانیان و سرخوردگی ملی تاریخی شد هنوز به نوعی در جامعه حضور دارد و به زبانی دیگر این زخم کاری هنوز التیام نیافته است و در واقع پرداختن به دیروز نوعی پرداختن به امروز و فردای این سرزمین است.
3 دیدگاه در “زخمهای کاری جنگهای ایران و روس”
«تاریخچه خاننشینهای آذربایجان»؟ آیا نویسنده محترم همچون تبلیغاتچیهای باکو معتقد است که پیش از 1918 نیز آن سوی ارس «آذربایجان» نامیده میشد؟
مرحوم پیشهوری؟!
میدونین این پیشهوری کی بوده؟
جناب بابک خان یزدانی،
از متن متین و نثر تمیز شما بسیار لذت بردم و مشتاق خواندن کتاب شدم.
دست مریزاد.