دن کیشوت وار در جهان بورخسی در جستوجوی سادومازوخیسم کافکایی!
دنیای بورخسی، سیاستمدار دن کیشوت وار، فضای کافکایی، سادیسم و مازوخیسم و سادومازوخیسم.. اینها صفتهایی هستند که در زندگی روزمره و نوشتههایمان به کار میبریم و آنها را از دنیای ادبیات گرفتهایم. از آثار کافکا و بورخس، از دن کیشون اهل لامانژ و از نویسندگانی مثل مارکی دو ساد و زاخر مازوخ که خودشان را از یاد بردهایم اما از اسمشان کلمهای ساخته شده است که در زبانهای مختلف جهان مانده است. راضیه مهدیزاده در این یادداشت سراغ این پنج صفت گرفتهشده از دنیای ادبیات رفته است.
دنیای بورخسی، سیاستمدار دن کیشوت وار، فضای کافکایی، سادیسم و مازوخیسم و سادومازوخیسم.. اینها صفتهایی هستند که در زندگی روزمره و نوشتههایمان به کار میبریم و آنها را از دنیای ادبیات گرفتهایم. از آثار کافکا و بورخس، از دن کیشون اهل لامانژ و از نویسندگانی مثل مارکی دو ساد و زاخر مازوخ که خودشان را از یاد بردهایم اما از اسمشان کلمهای ساخته شده است که در زبانهای مختلف جهان مانده است. راضیه مهدیزاده در این یادداشت سراغ این پنج صفت گرفتهشده از دنیای ادبیات رفته است.
اگر از آن دسته از آدمهایی هستید که به قول لوگان اسمیت[1] «مردم میگویند که زندگی چیز پرارزشیست ولی من خواندن را ترجیح میدهم.» و به همین دلیل، یعنی اینکه در اغلب موارد خواندن را ترجیح میدهید، در معرض سوالهای دائمیِ همراه با طعنهای مثل: «این همه میخونی که چی بشه؟» قرار گرفتهاید، میتوانید در جواب از مقالهی «چرا ادبیات» ماریو بارگاس یوسا بسیار استفاده کنید.
در این مقاله، یوسا نقل قولی از بورخس میآورد که وقتی از او میپرسند چرا ادبیات؟ چرا کتاب؟ بورخس درحالیکه کمرش را کشوقوس میداده از پسِ بسیار نوشتن و خواندن و نشستن، میگوید این سوالِ چرا کتاب و چرا خواندن و چرا ادبیات، مثل این است که آدمی بپرسد چرا غروب زیبا وجود دارد؟ چرا آواز قناری؟
یوسا در این مقاله از جامعهای میگوید که بدون ادبیات از هم فروپاشیده است و دنیای بدون ادبیات را دنیایی بیتمدن و بیبهره از حساسیت و ناپخته در سخن گفتن و جاهل معرفی میکند. جهانی که مهمترین خصلتش تن دادن به قدرت است. از طرف دیگر در این مقاله از علوم گوناگون میگوید که به دلیل تخصصی شدن هر کدام همچون قریههایی دور از هم هستند که جادههای میان قریهها نیز با برف سنگینی پوشیده شده است.
ادبیات آن آفتابیست که این برفها را آب میکند و جادهها و پلها و بزرگراههایی را نمایان میکند که خصایص مشترک فرهنگی و فکری کشورها و ملتهای گوناگون در آن جای دارد و از همین رو، امکان همزیستی و ارتباط انسانی و احساس همبستگی را پدید میآورد.
همچنین آنها که همسایهی دیوار به دیوار ادبیات و سر زدن هر روزه به آن هستند در سطح زبان و استفاده از کلمات غنیتر و پروضوحتر از دیگراناند. دیگرانی که بسیار حرف میزنند اما کم میگویند.
نکتهی جذاب این مقاله برای من میراثی بود که ادبیات به روزمره و مکالمهی کوچه و بازار ما هدیه داده است. صفتهایی که به کار میبریم و آنقدر در زبان هر روزهی ما حل شدهاند که از یاد بردهایم از کجا ریشه گرفتهاند. در این مقاله پنج صفت را به دقت بررسی میکنیم.
دن کیشوت وار
صفتی که با جستوجوی سادهی آن در مستطیل سفید گوگل به نتایج جذابی و متنوعی میرسید: سفرهای دن کیشوت وار سعدی، حملهی دن کیشوت وار به آسیابهای بادی، توهم توطئه و نگاه دن کیشوت وار در بین فعالین سیاسی و احزاب، طراحی برای مقابله دن کیشوت وار با مشکلات آموزشی کشور، جنگیدن دن کیشوت وار با دشمن، دن کیشوت زمانه…
«دن کیشوت وار» صفتی است که بسیار شنیدهایم و در مکالماتمان از آن استفاده کردهایم. صفتی که ادبیات در اختیارمان قرار داده است: مجموعهای از رفتارها و یک ساختار کلی از ویژگیهای انسانی در بستری داستانی یا حتی سبک شناختی یک انسان را دربرمیگیرد. در مثالهای ساده و دم دستی که با یک جستوجوی اینترنتی میشود پیدا کرد، «دن کیشوت وار» مجموعه رفتارهای پهلوانی است که اگرچه هدفی قابل تحسین در ذهن دارد اما راه و روش درستی را برای رسیدن به آن هدف انتخاب نمیکند.
دُن کیشوت نوشتهی سروانتس نویسنده اسپانیایی، زندگی فردی را نشان میدهد که دچار توهم است و وقت خود را با خواندن آثار ممنوعه میگذرانَد. در زمان روایت داستان، نوشتن و خواندن آثاری که به شوالیهها میپرداخت ممنوع بود و شخصیت اصلی داستان، خود را جای یکی از همین شوالیهها میپندارد و دشمنانی فرضی در برابر خود میبیند که اغلب، کوهها و درختها هستند. «دُن کیشوت» پهلوانی خیالی و بیدستوپاست که خود را شکستناپذیر میپندارد.
او آنقدر در این توهم پیش میرود که زمینهایش را میفروشد و خودش را غرق در کتابهای مرتبط با شوالیهها میکند. تمام زندگی دن کیشوت کتاب است و یک خدمتکار به اسم سانچو که مکالمه با او با زبانی طنز، برخورد دو طبقه خاص و عام را نشان میدهد. به همین دلیل دن کیشوت کتاب خواص نیست همچنین کتاب عوام هم نیست. از مرزهای طبقاتی و جغرافیایی و تاریخی فراتر میرود و همهی کشورها و فرهنگها میتوانند با آن ارتباط برقرار کنند.
اما هرجا این صفت کنار نام شخصی یا حادثهای دیده شد به جنبهی دوپهلوی ماجرا باید دقت کرد: اگرچه رؤیای دن کیشوت این است که شوالیهای سوار بر اسب و زره بر تن در دنیا ماجراجویی کند. با این هدف که تمام اشتباهات عالم را درست کند. اما همه میدانند که دن کیشوت عقل درست و حسابی ندارد و شیفته پهلوان بازی است.
بورخسی
ممکن است گاه در توصیف یک تصویر یا فیلم و نوشته شنیده باشید: چقدر فضای «بورخسی»ای دارد. یا فلان چیز، خیلی بورخسیست. چقدر بورخس طور و… وقتی از نام این نویسنده بزرگ آرژانتینی که از فرط خواندن و خواندن، بینایی چشمهایش را از دست داده بود در جایگاه صفت استفاده میکنیم، جهانی در مرز واقعیت و رویا برایمان تداعی میشود. ذهنمان از نظم عقلانیِ واقعیت ملموس دور میشود و وارد هزارتوهای رمزآلودی میشویم که پر از ارجاعات و اشارات معماوار ادبیست.
جهانی چندلایه و آینهوار که بورخس در داستانهایی مثل «الف»، «کتابخانهی بابل»، «ویرانههای مدور» ساخته است ما را به دنیایی رهنمون میکند که در میان خیال و واقعیت ایستاده است و آنقدر انعکاس و بازتاب مفاهیم گوناگون و داستانهای فراوان از شرق و غرب در آن وجود دارد که تبدیل میشود به دنیایی منحصر به فرد و قائم به ذات.
کافکایی
نویسندهی منزوی اهل پراگ که نوشتن برایش مفری بود برای ایستادن در مقابل دیکتاتوری پدر تا رژیمهای توتالیتر، احزاب دولتی و دیوان سالاری خفقانآور. جهان رمانهای کافکا که همگی (از جمله آمریکا و قصر و محاکمه)، نیمه تمام باقی مانده است -به غیر از داستان بلند مسخ، که پایان مشخصی دارد- یادآور افراد بیدفاعیست که خود را در معرض خطر اشکال قدرت مییابند.
داستانهای آلمانیِ نویسندهی جوان که بر اثر سل و بیماریهای اضطراب و هراس دائمی در چهل و یک سالگی فوت کرد، ما را با احساس فردی گوشهگیر و ترس اقلیتهای تبعیضدیده و رنجور در برابر قدرتهای مطلق آشنا میکند. مثلاً وقتی میگوییم فلان فضا چقدر «کافکایی»ست یا فلان داستان، خیلی «کافکایی» شده است، دلهرهای همواره همراه با احساس پوچی در برابر دیکتاتورهای کوچک و بزرگ را به یاد میآوریم.
سادیسم
اولین چیزی که بعد از شنیدن این کلمه به ذهنمان خطور میکند و حتی با جستوجو به آن میرسیم وارد شدن به حیطهی روانشناسی و اختلالی است برای درمان و مراجعه به روانپزشک و… . اما ریشهی این کلمه که آنقدر معمول و روزمره شده است به نویسندهای به نام مارکی دو ساد بازمیگردد. ساد، نویسنده فرانسوی آنقدر در رمانها و داستانهایش از آزار و اذیت دیگران همراه با میل و اشتیاق نوشت که این اصطلاح را به نام خود کرد.
جنون، صراحت، بی پروایی و لجام گسیختگیِ وضعیت آزاردهندهای که او در داستانهایش در قرن هجدهم تصویر کرد اصطلاح «سادیسم» را رایج کرد. ساد، به دلیل نشان دادن درندهخویی میل انسان، انحراف جنسی، افراط، و تخیلات و هوسهای هولناک و عجیب غریب که به شیوهای افسارگسیخته شرحشان میداد، به زندان افتاد. (سی سال از عمر هفتاد ساله خود را در زندان گذراند. و یک بار هم به اعدام با گیوتین محکوم شد که نجات یافت.)
در سال دوهزار و چهارده در موزهی دوریسهی پاریس نمایشگاهی از موضوعات گوناگون سادیستی برپایه نوشتههای مارکی دو ساد برپا شد؛ از جمله نقاشی سادیستی، سینمای سادیستی، نمایشنامههای سادیستی، عکسهای سادیستی… از کتابهای او میتوان «فلسفه در اتاق خواب»، «عاشقانههای زندان»، رمان «ژولیت» و «صد و بیست روز در سدوم» را نام برد.
مازوخیسم
یکی دیگر از اصطلاحاتی که از فرط استفاده از آن در موقعیتهای گوناگون اجتماعی و روابط عاطفی، ریشهاش را از یاد بردهایم مازوخیسم است که در وهله اول گمان میکنیم مستقیماً با روانکاوی و روانپزشکی در ارتباط است. اما این اصطلاحیست که روانشناس اتریشی -ریچارد کرافت- به نویسندهی آلمانی-اتریشی به نام زاخر مازوخ نسبت میدهد (نویسنده علیه کرافت روانشناس، که واژهی مازوخیسم را از اسمش برای نامگذاری نوعی از رفتار انسانی بهکارگرفت، شکایت کرد.)
زاخر مازوخ در سال ۱۸۳۶ در شهر لمبرگ آلمان به دنیا آمد. صحنههای زندان و قیام زندانیان، که مازوخ در کودکی تجربهشان کرده بود، در او تأثیری عمیق گذاشتند. مازوخ در ابتدا استاد تاریخ در گراتس بود و بعدها با رمانهای تاریخیاش واردِ جادهی ادبی میشود و به سرعت به شهرت میرسد.
«ونوس در پوست خز» یکی از مشهورترین رمانهای مازوخ است. این رمان به موضوع عشق میپردازد. شخصیتهای داستانهای او به نوعی شهوانی، دردطلب هستند. رنجهای فراوانی که قهرمانان مازوخیست بر خود هموار میکنند، حتی حادترینِ آنها، مبتنی بر یک قرارداد است. همین قرارداد فرمانبرداری، که با دیگری -معمولا یک زن- بسته میشود است که سازندهی رکن اصلی مازوخیسم است. اما روشی که قرارداد در مازوخیسم بسته میشود یک راز باقی میماند. این راز به نظر رابطهای با از میان برداشتن پیوند میان میل و لذت دارد: لذت میل را متوقف میکند، بنابراین ساختمانِ میل در مقام یک فرایند باید لذت را از خود دور کند و…
(مطالب تکمیلی درباره مازوخیسم در پروژه ی پوئتیکا نوشته ی شهریار وقفی پور و نقد ژیل دلوز بر رمان”ونوس خزپوش موجود است)
- نویسنده و جستارنویس آمریکایی