دستچینی از گفتمانهای باب روز
دستچینی از گفتمانهای باب روز
جدیدترین کتاب الیف شافاک دربارهی زندگی و مرگ یک روسپی در استانبول است؛ از روز تولد تا آخرین لحظات حیات. کتاب با توصیف جنازهی او در یک زبالهدانی در گوشهای از شهر استانبول شروع میشود. پایانِ داستان، که مرگ لیلا تکیلا قهرمان آن باشد، به اول کتاب منتقل شده است.
دویست صفحه از حدود سیصدوپنجاه صفحهی کتاب به شرح زندگی لیلا اختصاص یافته است چنانکه گویی او در آخرین دقایق حیاتش به یاد میآورد، باقی کتاب شرح تلاشهای دوستان اوست (دوستانی که در این دویست صفحهی نخست به اجمال با آنها آشنا شدهایم) برای انتقال جنازهی لیلا از قبرستانی موسوم به قبرستان بیکسان به یک مکان آبرومند.
شروع قصه از پایان آن و بیان بدنهی اصلی سرگذشت لیلا در قالب خاطرات او در «۱۰ دقیقه و ۳۸ ثانیه»ی عنوان کتاب (فاصلهی بین از کار افتادن قلب و توقف فعالیت مغز) و سپس اختصاص چیزی نزدیک به نیمی از کتاب به تلاش دوستان او برای انتقال جنازه، وعدهی ساختاری ابتکاری و غیرعادی را میدهد. به ویژه اگر «در این دنیای عجیب» را در ادامهی عنوان مورد توجه قرار دهیم.
اما برخلاف این وعده، از نظر قصهگویی با روایت نسبتاً سرراستی سروکار داریم. درست است که آخر داستان به صفحات نخست کتاب منتقل شده است، اما این صرفاً پیچشی است از برای جذاب کردن ماجرا. چرا که فصلهای کتاب که هریک به یک دوره از زندگی لیلا اختصاص یافته به ترتیب تاریخی آمدهاند، اول تولد، بعد کودکی، و در انتها آخرین روزهای زندگی و رویدادهایی که به قتل او میانجامند.
هرجا هم از این ترتیب و توالی منظم تاریخی عدول شده، نویسنده حواسش بوده است که ماجرا را قشنگ توضیح دهد. وقتی فصل زندگی لیلا در روسپیخانه بعد از خاطرات دوران کودکی او میآید (پیش از توضیح فرار او از خانه)، شافاک توضیح میدهد:
«… حافظهی انسان شبیه یک میخوارهی نیمهشب است که زیادی نوشیده است: هرچه تلاش میکند نمیتواند خط صافی را دنبال کند.» (ص ۵۸)
ناگفته نماند که این «۱۰ دقیقه و ۳۸ ثانیه» فاصلهی بین مرگ جسم آدمیزاد و فعالیت مغزی او، مبنای علمی دقیقی ندارد. آزمایشهایی بوده که از چنین امری حکایت میکند، اما این موضوع عمومیت ندارد.
و البته به نظر من از منظر قصهگویی این موضوع اهمیت زیادی هم ندارد و موضوع این است و در اصل آنچه قصه را جذاب میسازد همان سرگذشت زنی است که از زندگی در خانوادهای نسبتاً سنتی در وان در شرق ترکیه به روسپیگری در استانبول کشیده میشود و آنچه در این شهر بر او میگذرد. و الیف شافاک در تعریف روشن و جذاب این سرگذشت برای خوانندهی عام، موفق است.
اما این توفیق به بهای ساده کردن موقعیت به دست آمده است. فرض کنیم این زن در آن ده دقیقه و خردهای کذایی تمام زندگی خود را به یاد میآورد، اما پذیرفتنی نیست که با چنین دقتی و چنین نظمی این زندگی را به یاد بیاورد.
قاعدتاً باید خاطرات زمانهای مختلف و آدمهای مختلف در ذهن او به هم بیامیزند؛ مثل اتفاقی که در کابوس و رویا روی میدهد، مثل وقتی که آدم تبدارهذیان میگوید. اما در این کتاب نه تنها همه چیز دقیق و واضح است، بلکه حتی گاهی چیزهایی از زبان راوی همهچیزدانی نقل میشود که لیلا نمیتوانسته شاهد آن باشد.
مثلاً صحنهی تظاهرات بزرگ استانبول در اعتراض به ورود نیروهای دریایی آمریکایی به این شهر، به دقت شرح داده میشود در حالی که لیلا در این تظاهراتها حضور نداشته است، یا گذشتهی دوستان لیلا یک به یک در لابلای خاطرات او آمده است. آیا اینها را هم لیلا به یاد میآورد؟
واقعیت این است این فاصلهی «۱۰ دقیقه و ۳۸ ثانیهای» بین ایست قلبی و از کار افتادن مغز، که قرار است «دنیای عجیبی» باشد، ابداً چنین نیست و منطق فضا-زمانی کاملاً متعارفی بر آن حاکم است و داستان پیش از این که از دید انسانی در شکاف بین مرگ و زندگی باشد، یک راوی دانای کل متعارف است و خواننده هم که درگیر سرگذشت لیلا تکیلا و دلایل گریز او از زادگاهش وان و سرنوشتش در استانبول شده است چندان اهمیتی نمیدهد که همهی آنچه میخواند، نمیتواند ذهنیات زنی در فاصلهی مرگ و زندگی باشد.
و ما هم اگر مانند خواننده رفتار کنیم و بپردازیم به این سرگذشت، میبینیم که لحظات جذاب در این قصه ابداً کم نیست. نویسنده الحق در توصیف لحظات حساس زندگی کودکی لیلا و مصائب بزرگسالی او تواناست؛ یک راوی نه چندان پرگو و روایتی نه چندان پرآبوتاب. شافاک نویسندهای تیزبین در توصیف محیط زندگی و احساسات درونی آدمهاست.
مثلاً نخستین سفر لیلا و خانوادهاش با یک وَن به زیبایی بسیار از دید یک دختربچه توصیف شده است؛ شوخیهای عمو و پدر لیلا با او و لذتی که لیلا از سفر میبرد و حال خوشی که دارد و حس اولین سفر در نوجوانی:
« … آن سوی اتوبان چراغ خیابانهای شهرها و آبادیهای کوچک، خانههایی که اینجا و آنجا پراکنده بودند و همچنین سایههای مسجدها و منارهها را میدید. پیش خودش فکر کرد چه نوع خانوادههایی در این خانهها زندگی میکنند و چه جور بچههایی ــ اگر بچه داشتند ــ حالا حتماً به اتوبوس آنها نگاه میکردند و پیش خودشان میگفتند اینها به کجا میروند. وقتی نیمهشب به مقصد رسیدند، لیلا دیگر خوابش برده بود، کلاه شاپوی عمو را به سینه چسبانده بود و در حالی که عکسش در پنجرهی کوچک و رنگپریدهی مینیبوس افتاده بود، از ساختمانها میگذشت.» (ص ۷۷)
این توصیف خستگی کودک در سفر طولانی و به خواب افتادنش و بخصوص اشاره به کلاه عمو وقتی مهمتر میشود که بعدتر با نقش تعیینکنندهی این عمو را در زندگی لیلا آشنا میشویم.
توصیف تولد برادر برادر لیلا و حس دختربچه نسبت به موجود تازهای که پا به دنیا میگذارد نیز جذاب است. (ص ۹۱) و در همین قسمت توصیفی از گهواره و محل خانه است که نمونهای از توانایی الیف شافاک در توصیف موجز و موثر موقعیتهاست:
«گهواره با چوب درخت گیلاس ساخته شده بود، به رنگ یاقوت کبود، و چشمزخمی با مهرههایی چندرنگ از دستگیره آن آویزان بود. هر بار کامیونی از بیرون میگذشت و پنجرهها را تکان میداد، مهرهها که در نور چراغهای جلوی کامیون روشن میشدند، به آرامی به دور خود میگشتند …» (ص ۹۲)
همین یک جمله درباره نور چراغ کامیونها و تکان خوردن پنجرهها ما را به موقعیت خانهای که لیلا کودکی خود را در آن گذرانده به شیوهای ملموس آشنا میکند.
اساساً در چند فصلی که در وان میگذرند زندگی خانوادهها در این شهر به خوبی به تصویر کشیده شده است. یکی از نمونههایش روزهایی جمع شدن زنان در خانهی لیلاست؛ یک در میان برای جلسات قرانخوانی و برای برنامهی موم انداختن پاهاست و رفتار متفاوت زنها در این دو روز. (ص ۴۹)
اما آنچه گفتیم دربارهی بخش اول کتاب است. بخش دوم کتاب از نظر نویسندگی بسیار ضعیف است. از نیمهی کتاب به بعد شاهدیم که دوستان کثیرالمله و همگی مطرود لیلا در پی ایناند که جنازهی او را از قبرستان بیکسان که جای دفن اشخاص مجهولالهویه و بیصاحب است بیرون بکشند و در جای خوبی دفن کنند.
در این قسمت با نویسندهای روبهرو هستیم که سخت در تلاش است زورکی قبرستان ناکسان را به جایی بسیار ترسناک بدل کند، زیاد در پی این نیست که انگیزهی این دوستان را برای انتقال جسد باورپذیر سازد و با به راه انداختن یک ماجرای تعقیب و گریز ضعیف میان جمع پنجنفرهی دوستان لیلا (چهار زن و یک تراجنسیتی) و پلیس، بر هیجان بیافریند. و در انتها زندگی بخشیدن به جسد در میان ماهیها و علفهای دریایی و ورودی دیرهنگام (چند صفحهی آخر کتاب) به دنیای مثلاً رئالیسم جادویی.
حقیقتاً نمیفهمم نویسندهی تیزهوشی مانند شافاک چرا این ماجراها را به این تفصیل به سرگذشت لیلا تکیلا افزوده است. آیا الزامی از سوی ناشر بوده که کتاب از حجم کنونی کمتر نباشد؟ و در نهایت میتوانم به خواننده توصیه کنیم فقط همان بخش اول کتاب (تا ص ۲۰۹) را بخواند و از باقی هم صص ۲۴۷ تا ۲۵۸ را که پاسخ به برخی از سوالاتی است که خواننده احتمالاً دربارهی قتل لیلا برایش پیش آمده است.
ترجمه
ترجمهی کتاب خوب نیست. بیشتر جاها در مجموع میتوان فهمید چه اتفاقی میافتد (هرچند بعضی جاها این هم مشکل میشود) اما فارسی آن روان و طبیعی و زیبا نیست. ترجمه را با اصل انگلیسی مقایسه نکردهام، اما به هر رو دربارهی فارسی آن میتوانم داوری کنم. چند نمونه:
«چشمهایش به روزنهای از آسمان، که از لای میلههای پنجره معلوم بود، گره خورد.» (ص ۱۳۳)
«تمام اندوهی که سعی میکرد سرکوب کند، حالا بیرون زده بود. چشمهایش میسوخت و کمی بعد هجوم قطرات اشک بود که از دیدگانش جاری شد.» (ص ۲۶۷)
«عجب، خیلی ترسناکه. هیچ وقت نمیدونستم.» (ص ۲۸۶)
«شنی که نامش را به این منطقه میبخشید، «کیلیا»، همه چیز را میپوشاند و پاک میکرد و بقایای گذشته را با فراموشی آرامی جایگزین مینمود. …» (ص ۲۸۷)
گمانم آشکار است که «روزنهای از آسمان» بیمعناست و «هجوم قطرات اشک» از دیدگان جاری نمیشود و «هیچ نمیدانستم» درستتر است و «شن گذشته را با فراموشی آرام جایگزین مینماید» زیبا و روان نیست.
مسلماً بخشی از این زبان ناشی از سرعتی است که در ترجمه به کار رفته است تا کتاب اولین ترجمهی فارسی این اثر باشد. این موضوع ترجمهی سریع و رقابت در هرچه سریعتر رساندن ترجمه به بازار، از آفات بازار نشر کنونی است. این موضوع در ضمن بیارتباط به موضوع کپی رایت نیست، کما اینکه اگر ناشری کپی رایت ترجمهی کتاب به فارسی را خریده باشد دیگر نیازی به این همه عجله نیست.
اما علاوه بر این، پیشینهی علمی و فعالیت مترجم کتاب در حوزهی ترجمه هم آن طور که در ابتدای کتاب آمده است، قدری غیرقابلفهم است. در صفحهی روبهروی صفحهی عنوان کتاب دربارهی دکتر علی سلامی میخوانیم:
«… او نویسندهی کتاب شکسپیر و خواننده (شیکاگو، ۲۰۱۳)، شیوههای ترجمهی اشعار حافظ (نیویورک، ۲۰۱۹)، زنان فراملی: استعمارگرای نو و هویت زن در قرن ۲۱ (نیوکاسل، ۲۰۱۶) و … است … »
این معنیاش چیست؟ این کتابها به انگلیسی نوشته شدهاند یا به فارسی. ناشر این کتابها کیست؟ منظور از نیویورک و شیکاگو و … محل انتشار کتاب است یا ناشر؟
اصولاً این نحوهی ارجاع دادن به آثار یک نویسنده و مترجم بیشتر برای القای این موضوع به خواننده است که ایشان در شهرهای مهمی در خارج از کشور کتاب منتشر کردهاند. در ادامهی این معرفی گفته شده است که ایشان اشعار شاعران ایرانی مانند فروغ و سپهری را هم به انگلیسی ترجمه کردهاند و همچنین ترجمهای از قران کریم دارند. اینکه این کتابها کجا و توسط چه ناشرانی منتشر شدهاند معلوم نیست. ایشان کتاب یولیسیز شاهکار جیمز جویس را هم در دست ترجمه دارند.
مضامین کتاب
از ضعفها و قوتهای نویسندگی الیف شافاک و ترجمهی کتاب که بگذریم و مضامین و تمهایی را مد نظر قرار دهیم که در کتاب مطرح شدهاند، با کتابی روبهرو هستیم که الحق مجموعهای است از مصائب و دستچینی از گفتمانهای روز که هر روز بیش از پیش به ابزاری برای فشار سیاسی بر حکومتها و جریانهایی بدل میشوند که به دلایل گوناگون قرار است تحت فشار تبلیغاتی غرب قرار گیرند.
گویی همهی موقعیتهای داستانی چیده شدهاند تا این گفتمانها و تمها مطرح شوند. فهرستی از مسائلی که در کتاب آمدهاند: عقبافتادگی پدر لیلا و ترجیح پسر به دختر، کودکآزاری و تجاوز به عنف، تغییر جنسیت، روسپیگری، معلولیت، بیسوادی زنان، خرافات و اصولگرایی دینی، و البتهی ستم به زنان و پدرسالاری که تقریباً موضوع اصلی کتاب است. همین طور نگاه چندفرهنگی، حقوق اقلیتها و مطرودین.
شکی نیست که این یکی از کتابهایی است که فارغ از جهتگیریهای سیاسی نمیتوان دربارهاش سخن گفت. مطبوعات غرب وقتی دربارهی کتابهای الیف شافاک مینویسند، بیش از اینکه دربارهی تواناییها و ضعفهای نویسندگی او بنویسند، تحت تاثیر موقعیت او به عنوان یک فعال اجتماعی مدافع حقوق زنان و اقلیتهای جنسی در ترکیهی تحت حکومت حزب اسلامی اردوغان قرار دارند.
ادبیات ترکیه
یک دیدگاه در “دستچینی از گفتمانهای باب روز”
دوست عزیز
کمی زحمت به خودتان میدادید میتوانستید با اندکی جستجو منابع کتابهای تالیفی و ترجمه مرا پیدا کنید. در زندگینامه کوتاه ارجاع نمیدهند. نقد اثر ایجاب میکند منصف و علمی باشید. لحن تمسخرآمیز شما نسبت به نویسنده و مترجم نشانه ای جز تکبر بیهوده شما نیست. ترجمه اشعار شاعران معاصر نشر زبانکده ترجمه قرآن انتشارات لیله آریزونا آمریکا.