دردهای بومی
انسان وطنش را به دوش میکشد، مثل بنفشهها میبرد با خودش هرجا که خواست. دمی نیست که آدمی فارغ از وطنش باشد. اگرچه تعریف وطن میتواند برای هر کسی منحصر به فرد باشد. این را هم در فضای همین کتاب میتوان یافت هم در شعرها و کتابهایی که پیش از این از فرزاد آبادی منتشر شده است:
«جنگ از یک طرف
آدمها از اطراف دیگر
همه چیز را برده بودند
فقط خدا مانده بود برای ما
برای همسایهها…»
آیا نیازی هست که بگردیم دنبال زادگاه شاعر یا شعرش گویای این هست که او اهل جنوب است؟ البته منظور من فقط اشارههای مستقیم به زادگاه و ذکر صرف نام محل و مکان نیست، حتی دردهایی که در سطرسطر کتاب حضور دارد دردی جنوبی است با لهجهای جنوبی:
«روزی
این شیرها خاموش میشوند
مشکل این نعرهها حل
روزی چکهها
چکه چکههای آنان تمام
به خشکی میرسیم
و کشتی را به موریانهها تقدیم میکنیم
روزی از روزهای گذشته»
این وطن در کتاب از مردمکها بزرگ میشود. این وطن از کوچه و خیابان زادگاه شاعر میرسد به میدان اصلی شهر و از میدان اصلی شهر میرسد به تمام جغرافیای ایران با مرزهای سیاسی قطورش که هر روز دارد پررنگتر میشود. با بزرگتر شدن این وطن عناصر حاضر در زیست شاعر نیز تغییر میکنند و متنوعتر میشوند. دردهای بومی میپیوندد به درد مردان کُرد و پیکهای موتوری تهران و عطر فروشهای دورهگرد و… و… پیوند میخورد به درد همهی کسانی که روزی در نزدیکترین فاصله از شاعر حضور داشتهاند، یا حتی لحظهای از دریچه نگاهش عبور کردهاند. شاعر بعد از اینکه از بازگو کردن اندوههایی که افکارش را متزلزل کردهاند، فارغ میشود، دنبال گوشهایی میگردد تا کمی بیارامد. از درد وطنش خسته میشود و من فکر میکنم دوست میدارد برگردد به طبیعتش، به آغوش آرزوهایی که بسیار دورند اما هنوز از دست نرفتهاند:
«صدای این پرنده
آدم را دوباره به دنیا میآورد
نمیدانم به چه زبانی میخواند
زبان خودم
جادویم نمیکند
با این کلمات
دروغهای زیبایی شنیدهام…»
اگر قرار باشد عنوانی برای فرزاد آبادی انتخاب کنم شاید بهتر باشد او را شاعر اجتماع بنامم. اجتماعی که دارد در آن زندگی میکند و شعرهایش تجلیگاه دگرگونیهای آنند. البته که به نظر میرسد شاعر اجتماع بودن یکی از ویژگیهای شاعر معاصر بعد از مشروطه است؛ مثل شاعر عشق بودن در قرن ششم، یا شاعر عارف بودن در قرن هفتم. شاعر امروز هم سعی میکند خودش را بخشی از اتفاقات زمانه بداند. «منِ اجتماعی» شاعر آنگونه که دکتر شفیعی کدکنی به تعریف آن پرداخته است پرچمدار شعر، خصوصاً شعر سپید در سالهای اخیر بوده است و آبادی هم از این قاعده مستثنی نیست. او همراه زمانه است. شعرش از وقایع هفت تپه تا سقوط هواپیمای اوکراینی را در خود دارد و این نکته اگر چه از دید اجتماعی میتواند شعر او را به حماسه روز بدل کند اما این خطر را نیز میتواند به همراه داشته باشد که تاریخ مصرفش با گذر زمان و زمانه تمام شود.
من در این چند سطر راجع به محتوای کتاب صحبت کردهام. گمان میکنم مرکز ثقل از مردمکها محتوای آن است که در اولین مواجههام با آن نظر مرا به خود جلب کرد و بازنمای دردهای شاعر است؛ از دردهای شخصی تا دردهای بومی و دردهای میهنی و درد بشری. اما میخواهم بپرسم مخاطب با چیزی روبهروست؟ آیا غیر از این است که دوست دارد بیش و پیش از همه چیز شعر بخواند؟ آیا اینطور نیست که فرض میکند با یک اثر هنری برخورد دارد؟ البته چنین است و فکر میکنم آبادی رفتهرفته این نکته را فراموش میکند و برخی از اظهارنظرهایش آنقدر عریان است که بر لبهی شعر و شعار حرکت میکند:
«کار
کار
کار
کلاغ نیستند
آدماند
التماس میکنند»
یا این نمونه:
«ما جشن گرفتهایم
پِیکها
موتوری هستند
تندتند
کام گرفتهاند
از تهسیگارها»
میپذیرم که هنرمند به عنوان فردی از افراد جامعهای که در آن زندگی میکند، خودش را موظف میداند که بیتفاوت ننشیند و نسبت به مسائل و اتفاقات پیرامونش کُنشگر باشد، اما نمیتوانم بپذیرم که شعر و هنرش را فدای کنشهای اجتماعی و سیاسی بکند. این لبهی تیغی است که کسانی چون اسماعیل شاهرودی از آن به قعر درهی فراموشی فروغلتیدهاند و کسانی چون شاملو نه. جالب است که این شعارزدگی در شعرهای کوتاه این کتاب رخ مینماید. شاید شاعر از لحاظ ذهنی به این نتیجه رسیده باشد که کوتاهی شعر به معنای حرف انقلابی در آن است یا اینکه تصور کرده باشد باید چیزی بگوید که ماندگارتر به نظر برسد، اما برای شاعر چیزی مهمتر و ماندگارتر از شعر نیست.
اوج شاعرانگی آبادی در شعرهای بلندی است که به نظر میرسد بین محتوا و فرم تعادل برقرار میشود. همینطور وقتی که دغدغههای شخصیاش تبدیل به دغدغههای انسانی میگردد و با زبان یکدست و فنیاش تصویری تأثیرگذار خلق میکند. آبادی آنقدر شاعری کرده که به سبک ویژهاش دست پیدا کرده باشد و اتفاقاً این طرز در اشعار بلندش نمود بیشتری دارد:
«حرف میزنند
تحمل حرفها
حتا برای اسبها سخت است در عکس
دوندگی
زندگی روی شیشههایی است که دیگران شکستهاند…»
ایجاد تعادل در فرم و محتوا و حفظ کیفیت زبان ادبی چیزی است که به نظر میرسد در پیمودن مسیر شاعری به فرزاد آبادی کمک خواهد کرد. این کتاب اولین بار در سال ۱۳۹۹ با همت انتشارات سیب سرخ به چاپ رسیده است.