سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

اشتراک گذاری این مقاله در فیسبوک اشتراک گذاری این مقاله در توئیتر اشتراک گذاری این مقاله در تلگرام اشتراک گذاری این مقاله در واتس اپ اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین

دردهای بومی

اوج شاعرانگی آبادی در شعرهای بلندی است که به نظر می‌­رسد بین محتوا و فرم تعادل برقرار می‌­شود. همین‌طور وقتی که دغدغه‌­های شخصی‌­اش تبدیل به دغدغه‌­های انسانی می­‌گردد و با زبان یک‌دست و فنی‌­اش تصویری تأثیرگذار خلق می‌­کند. آبادی آن‌قدر شاعری کرده که به سبک ویژه‌­اش دست پیدا کرده باشد و اتفاقاً این طرز در اشعار بلندش نمود بیشتری دارد.

 

 

 

 

 

تهیه این کتاب

انسان وطنش را به دوش می‌­کشد، مثل بنفشه­‌ها می‌­برد با خودش هرجا که خواست. دمی نیست که آدمی فارغ از وطنش باشد. اگرچه تعریف وطن می‌­تواند برای هر کسی منحصر به فرد باشد. این را هم در فضای همین کتاب می‌­توان یافت هم در شعرها و کتاب‌­هایی که پیش از این از فرزاد آبادی منتشر شده است:

«جنگ از یک طرف

آدم‌­ها از اطراف دیگر

همه چیز را برده بودند

فقط خدا مانده بود برای ما

برای همسایه­‌ها…»

آیا نیازی هست که بگردیم دنبال زادگاه شاعر یا شعرش گویای این هست که او اهل جنوب است؟ البته منظور من فقط اشاره‌­های مستقیم به زادگاه و ذکر صرف نام محل و مکان نیست، حتی دردهایی که در سطرسطر کتاب حضور دارد دردی جنوبی است با لهجه‌­ای جنوبی:

«روزی

این شیرها خاموش می­‌شوند

مشکل این نعره‌­ها حل

روزی چکه‌­ها

چکه چکه‌­های آنان تمام

به خشکی می­‌رسیم

و کشتی را به موریانه‌­ها تقدیم می‌­کنیم

روزی از روزهای گذشته»

این وطن در کتاب از مردمک‌­ها بزرگ می‌­شود. این وطن از کوچه و خیابان زادگاه شاعر می‌­رسد به میدان اصلی شهر و از میدان اصلی شهر می‌­رسد به تمام جغرافیای ایران با مرزهای سیاسی قطورش که هر روز دارد پررنگ‌تر می‌­شود. با بزرگ‌تر شدن این وطن عناصر حاضر در زیست شاعر نیز تغییر می‌­کنند و متنو‌ع‌­تر می‌­شوند. دردهای بومی می­‌پیوندد به درد مردان کُرد و پیک‌­های موتوری تهران و عطر فروش‌های دوره‌­گرد و… و… پیوند می‌­خورد به درد همه‌ی کسانی که روزی در نزدیک‌ترین فاصله از شاعر حضور داشته‌­اند، یا حتی لحظه­‌ای از دریچه نگاهش عبور کرده‌­اند. شاعر بعد از این‌که از بازگو کردن اندوه­‌هایی که افکارش را متزلزل کرده‌­اند، فارغ می‌­شود، دنبال گوش‌ه­ایی می‌­گردد تا کمی بیارامد. از درد وطنش خسته می­‌شود و من فکر می‌­کنم دوست می­‌دارد برگردد به طبیعتش، به آغوش آرزو­‌هایی که بسیار دورند اما هنوز از دست نرفته‌­اند:

«صدای این پرنده

آدم را دوباره به دنیا می‌­آورد

نمی­‌دانم به چه زبانی می‌­خواند

زبان خودم

جادویم نمی­‌کند

با این کلمات

دروغ­‌های زیبایی شنیده­‌ام…»

اگر قرار باشد عنوانی برای فرزاد آبادی انتخاب کنم شاید بهتر باشد او را شاعر اجتماع بنامم.­ اجتماعی که دارد در آن زندگی می‌­کند و شعر­هایش تجلی­‌گاه دگرگونی‌­های آنند. البته که به نظر می­‌رسد شاعر اجتماع بودن یکی از ویژگی‌­های شاعر معاصر بعد از مشروطه است؛ مثل شاعر عشق بودن در قرن ششم، یا شاعر عارف بودن در قرن هفتم. شاعر امروز هم سعی می‌کند خودش را بخشی از اتفاقات زمانه بداند. «منِ اجتماعی» شاعر آن‌گونه که دکتر شفیعی کدکنی به تعریف آن پرداخته است پرچمدار شعر، خصوصاً شعر سپید در سال‌های اخیر بوده است و آبادی هم از این قاعده مستثنی نیست. او همراه زمانه است. شعرش از وقایع هفت تپه تا سقوط هواپیمای اوکراینی را در خود دارد و این نکته اگر چه از دید اجتماعی می‌تواند شعر او را به حماسه روز بدل کند اما این خطر را نیز می‌تواند به همراه داشته باشد که تاریخ مصرفش با گذر زمان و زمانه تمام شود.

من در این چند سطر راجع به محتوای کتاب صحبت کرده‌­ام. گمان می‌­کنم مرکز ثقل از مردمک‌­ها محتوای آن است که در اولین مواجهه‌­ام با آن نظر مرا به خود جلب کرد و بازنمای دردهای شاعر است؛ از دردهای شخصی تا دردهای بومی و دردهای میهنی و درد بشری. اما می‌­خواهم بپرسم مخاطب با چیزی روبه‌­روست؟ آیا غیر از این است که دوست دارد بیش و پیش از همه چیز شعر بخواند؟ آیا این‌طور نیست که فرض می­‌کند با یک اثر هنری برخورد دارد؟ البته چنین است و فکر می­‌کنم آبادی رفته‌­رفته این نکته را فراموش می‌­کند و برخی از اظهارنظرهایش آن‌قدر عریان است که بر لبه‌ی شعر و شعار حرکت می­‌کند:

«کار

کار

کار

کلاغ نیستند

آدم­‌اند

التماس می­‌کنند»

یا این نمونه:

«ما جشن گرفته­‌ایم

پِیک‌­ها

موتوری هستند

تندتند

کام گرفته‌­اند

از ته‌­سیگارها»

می‌­پذیرم که هنرمند به عنوان فردی از افراد جامعه‌­­ای که در آن زندگی می‌­کند، خودش را موظف می‌­داند که بی‌­تفاوت ننشیند و نسبت به مسائل و اتفاقات پیرامونش کُنش­گر باشد، اما نمی‌­توانم بپذیرم که شعر و هنرش را فدای کنش­‌های اجتماعی و سیاسی بکند. این لبه‌ی تیغی است که کسانی چون اسماعیل شاهرودی از آن به قعر دره‌ی فراموشی فروغلتیده­‌اند و کسانی چون شاملو نه. جالب است که این شعارزدگی در شعرهای کوتاه این کتاب رخ می­‌نماید. شاید شاعر از لحاظ ذهنی به این نتیجه رسیده باشد که کوتاهی شعر به معنای حرف انقلابی در آن است یا این‌که تصور کرده باشد باید چیزی بگوید که ماندگارتر به نظر برسد، اما برای شاعر چیزی مهم‌­تر و ماندگارتر از شعر نیست.

اوج شاعرانگی آبادی در شعرهای بلندی است که به نظر می‌­رسد بین محتوا و فرم تعادل برقرار می‌­شود. همین‌طور وقتی که دغدغه‌­های شخصی‌­اش تبدیل به دغدغه‌­های انسانی می­‌گردد و با زبان یک‌دست و فنی‌­اش تصویری تأثیرگذار خلق می‌­کند. آبادی آن‌قدر شاعری کرده که به سبک ویژه‌­اش دست پیدا کرده باشد و اتفاقاً این طرز در اشعار بلندش نمود بیشتری دارد:

«حرف می‌­زنند

تحمل حرف‌­ها

حتا برای اسب‌­ها سخت است در عکس

دوندگی

زندگی روی شیشه‌­هایی است که دیگران شکسته‌­اند…»

ایجاد تعادل در فرم و محتوا و حفظ کیفیت زبان ادبی چیزی است که به نظر می­‌رسد در پیمودن مسیر شاعری به فرزاد آبادی کمک خواهد کرد. این کتاب اولین بار در سال ۱۳۹۹ با همت انتشارات سیب ­سرخ به چاپ رسیده­ است.

 

  این مقاله را ۰ نفر پسندیده اند

اشتراک گذاری این مقاله در فیسبوک اشتراک گذاری این مقاله در توئیتر اشتراک گذاری این مقاله در تلگرام اشتراک گذاری این مقاله در واتس اپ اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *