درآمدی جامع بر نظریههای فمینیستی
شاید هیچ نگرهی فلسفی به اندازهی فمینیسم دارای گستردگی و پراکندگی نباشد. علتی که بسیاری را به این گمان میاندازد که مبادا فمینیسم اصلا جنبهی نظری واحدی نداشته و تنها ملغمهای از گلایههای زنانه است. رزمری تانگ در این کتاب میکوشد نشان دهد که این گستردگی در عقاید و استدلالها ریشه در تنوع سوژههای آن که همانا «زنان» هستند دارد و هرگونه محدود کردن آنها به دسته، طبقه، صنف یا گروه موجب نادیده گرفتن باقی زنان خواهد شد.
شاید هیچ نگرهی فلسفی به اندازهی فمینیسم دارای گستردگی و پراکندگی نباشد. علتی که بسیاری را به این گمان میاندازد که مبادا فمینیسم اصلا جنبهی نظری واحدی نداشته و تنها ملغمهای از گلایههای زنانه است. رزمری تانگ در این کتاب میکوشد نشان دهد که این گستردگی در عقاید و استدلالها ریشه در تنوع سوژههای آن که همانا «زنان» هستند دارد و هرگونه محدود کردن آنها به دسته، طبقه، صنف یا گروه موجب نادیده گرفتن باقی زنان خواهد شد.
درآمدی جامع بر نظریههای فمینیستی
شاید هیچ نگرهی فلسفی به اندازهی فمینیسم دارای گستردگی و پراکندگی نباشد. علتی که بسیاری را به این گمان میاندازد که مبادا فمینیسم اصلا جنبهی نظری واحدی نداشته و تنها ملغمهای از گلایههای زنانه است.
رزمری تانگ در این کتاب میکوشد نشان دهد که این گستردگی در عقاید و استدلالها ریشه در تنوع سوژههای آن که همانا «زنان» هستند دارد و هرگونه محدود کردن آنها به دسته، طبقه، صنف یا گروه موجب نادیده گرفتن باقی زنان خواهد شد. و چه خوب است که این گستردگی آرا و چه بسا چنین تفاوتهایی وجود دارد چرا که همهی اینها تلاشی هستند برای دادن پاسخ به «مسالهی زنان» و یافتن راهحلهایی هرچند کوتاه و مقطعی برای رهایی آنان از اشکال بسیار گستردهتر و پیچیدهتر ستم و تبعیض.
همانطور که از عنوان کتاب بر میآید رویکرد نویسنده شامل دو وجه میشود: یکی نگاهی کلی به مهمترین نحلههای فکری فمینیستی و آرای اندیشمندانش و دیگری بررسی منتقدانهی هریک که بدیهی است علاوه بر آرای دیگران نظریات خود نویسنده را نیز دربرمیگیرد.
تانگ بررسی خود را با اندیشهی لیبرال فمینیستی آغاز میکند چرا که اغلب نظریههای دیگر نظریات خود را در نقد این اندیشه سامان دادهاند. او دو نوع رویکرد را در این نحله برمیشمرد: لیبرالفمینیستهای اختیارگرا که خواهان افزایش آزادیهای مدنی و کاهش دخالت دولت به منظور ایجاد فرصتهای برابر در جامعه هستند و لیبرالفمینیستهای رفاهجو که دخالت دولت در جامعه به منظور افزایش عدالت اقتصادی را خواستارند. او سپس به بررسی آرای 4 چهرهی شاخص لیبرالفمینیست رفاهجو میپردازد: مری ولستون کرافت، جان استوارت میل، هریت تیلور و بتی فریدان.
آنها با قائل شدن دو سپهر خصوصی و عمومی بر آن بودند تا زنان از نقشهای جنسیتی خود فراتر رفته و به سپهر عمومی و پذیرش نقشهای غیرجنسیتی راه یابند. از نقدهایی که بر این نحله وارد شده این است که بر زنان بورژوای سفید تمرکز دارد و برای زنان طبقات فرودست توضیحی ارائه نمیدهد. از سویی دیگر با اولویت بخشیدن به ارزشهای نقش مردانه و نادیده گرفتن و نازل دانستن ارزش نقشهای زنانه چون مادری، زنان را دعوت میکند که هویت تازهای برای خود دست و پا کنند.
فصل دوم کتاب به فمینیسم مارکسیستی اختصاص دارد. این گروه به تحلیل طبقاتی برای تبیین وضعیت زنان علاقمندند و با بسط نظریات فردریش انگلس معتقدند که سرمایهداری و مالکیت خصوصی عامل اصلی ستم بر زنان است. تمرکز اصلی آنها بر کار زنان بود و بیش از هر چیز مشتاق درک ارتباط بین نهاد خانواده و سرمایهداری بودند؛ اینکه چرا کار خانگی بیارزش تلقی میشود و چرا زنان ناچارند در ازای حقوق ناچیزی کار کنند.
بنابراین آنها خواهان اجتماعی شدن کار خانگیاند، و با پیگیری جنبش همارزی برآنند که کار زنان در حوزههای مختلف به اندازهی کار مردان ارزشمند تلقی شود. از نقدهای واردشده به این تفکر آن است که به جای مردسالاری تنها روی سرمایهداری تمرکز دارد و دیگر این پرسش را طرح میکند که آیا در صورت سرنگونی سرمایهداری و برپایی ساختار سوسیالیستی، زنان آزاد خواهند شد یا صرفا از ستمدیدگان جامعه سرمایهداری به ستمدیدگان جامعه سوسیالیستی بدل میشوند؟
نحلهی بعدی فمینیسم رادیکال است. فمینیستهای رادیکال بر این باورند که ستم بر زنان بنیادیترین و ریشهدارترین شکل ستم است. آنها بسته به اینکه بر کدام یک از جنبههای ستمدیدگی زنان تاکید دارند به یکی از موضوعات مرتبط با آن مثل تغذیه، معنویت، هنر، زیستبوم، تولیدمثل و مادری، جنسیت و میل جنسی میپردازند. از این رو میتوان گفت مباحث مطرحشده توسط فمینیستهای رادیکال بسیار متنوع و جذاب و اثرگذار است و تانگ با ابراز تاسف از نبودن مجال در این کتاب تنها به دو بحث «تولیدمثل و مادری» و «جنسیت و میل جنسی» در فصول سوم و چهارم میپردازد.
شولامیث فایرستون، با نگاهی فمینیستی به نظریه ماتریالیسم تاریخی مارکس و انگلس معتقد بود که این نظریه به جای طبقه اقتصادی باید بر طبقه جنسی تاکید کند. او در کتاب دیالکتیک جنس مدعی شد که مردسالاری از نابرابری زیستشناختی میان زن و مرد نشات گرفته است. او باروری را عامل ستم بر زنان میدانست و راهحل آن را در بهکارگیری فناوریهای تولیدمثل میپنداشت تا زن بتواند کنترل بدن خویش را به دست گیرد.
در مقابل کسانی چون آدرین ریچ با نقد فناوری، معتقد بودند که مردان ابزار لازم را فراهم آوردهاند تا قدرت زنان در باروری و زایمان را تحت کنترل خود بگیرند. خودداری از باروری و مادری برای بخشی از زنان به معنای انکار خویشتن است و منطقی است که زنان بخواهند تسلط خود را بر ابعادی از آن حفظ کنند. بنابراین هر زنی باید خود تصمیم بگیرد که چرا و چه اندازه مایل به استفاده از فناوری در کنترل باروری یا کمک به آن است و نیز خود باید دربارهی چگونگی پرورش کودکان و پذیرش نقش مادری تصمیم بگیرد.
برخی از فمینیستهای رادیکال به موضوع بهرهبرداری مردان از جنسیت و میل جنسی زنان پرداختند. مریلین فرنچ با پیش کشیدن مفهوم آندرؤژنی (دو جنسیتی) معتقد بود که هم مردان و هم زنان باید بتوانند هر دو جنبهی زنانگی و مردانگی درون خود را پرورش دهند. کسانی دیگر با نقد این نظر بر آن بودند که آندروژنی نمیتواند کمکی به زنان بکند چرا که مردسالاری برای صفات زنانه ارزش نازلی قائل است. زنان برای رهایی، باید از دیدگاهی زنانه معنای تازهای به زنانگی ببخشند.
اگرچه رادیکالها بسیار تند به نظر میرسند اما فمینیستها بسیار به آنها مدیونند چرا که ارتباط بین مفاهیم مختلف را بسیار زودتر برای دیگران روشن و قابل درک کردند.
فمینیسم روانکاوانه با واکنش به آرای فروید شکل گرفت. فمینیستها فروید را خصوصا به خاطر اینکه داشتن آلت مردانه را برتری فرض میکرد و آن را برای زن فقدان در نظر میگرفت سرزنش میکردند. با اینحال کسانی چون نانسی چودرو، کارول گیلیان و جولیت میچل با بهکارگیری، تجدیدنظر و توضیح دوبارهی مفاهیم فرویدی نظریات فمینیستی خود را بسط دادند.
در نظریههای آنها نیز میل جنسی نقش مهمی را ایفا میکند اما آنها معتقد بودند که عقده ادیپ نتیجه ادغام فرد در جامعه است و نتیجهی آن درکی است که کودک از زنان و مردان واقعی اطرافش دارد. بنابراین اشتراک در پدری و مادری، و مشارکت زن و مرد در نیروی کار همگانی میتواند ظرفیتهای جنسیتی عقده ادیپ را تغییر دهد.
تانگ در فصل بعدی فمینیسم سوسیالیستی را آمیزهای از فمینیسم مارکسیستی، رادیکال و تا اندازهای روانکاوانه معرفی میکند. درواقع این فمینیسم سوسیالیستی است که بیشتر از هر نحلهی دیگری میل به تدوین نظریات فمینیستی جامع دارد و همزمان ساختارهای تولید، ساختارهای تولیدمثل و میل جنسی و نیز ساختارهای جامعهپذیری کودکان را در تحلیلهای خود لحاظ میکند. فمینیستهای سوسیالیست سعی دارند اشکال مختلف ستم بر زنان را در قالبی هماهنگ گردآورند و نظریه های فراگیر تدوین کنند.
رزمری تانگ در این کتاب سعی کرده است اساسیترین مفاهیم هر گرایش فمینیستی را گرد آورد و تصویری منصفانه از هر کدام نشان دهد. کتاب برای آنهایی که میخواهند مطالعات فمینیستی را به طور همهجانبه و عمیق شروع کنند، مناسب به نظر میرسد و سرنخهای خوبی برای خواندن آثار فمینیستی در اختیار خواننده میگذارد؛ اگرچه فاقد رویکرد تاریخی است و تحولات تاریخی هر یک از نظریات را نشان نمیدهد.
با اینحال حلقه و نقطهی تلاقی هر یک از نظریات با هم را به خوبی آشکار میسازد و نشان میدهد که این نظریات چندان هم از یکدیگر جدا نیستند و چه بسا کسانی چون خود رزمری تانگ همزمان به چند مکتب نظری تمایل داشته باشند.
ترجمهی منیژه نجم عراقی از این کتاب بسیار روان و روشن است. هرچند که در چند مورد به نظر میرسید میتوانست از معادلهای مرسوم استفاده کند. مثلا معادل حکایت یک دستیار که برای کتاب سرگذشت ندیمه نوشتهی مارگرت اتوود برگزیده، خوشایند نیست. همچنین در جاهایی از کلمهی فراوانی در معنای مقابل کلمهی وحدت استفاده کرده است که بهتر بود به جای آن از کلمهی کثرت استفاده میکرد که همزمان هم معنای فراوانی و هم تنوع را در خود مستتر دارد.
از این کتاب بسیار آموختم و بنابراین آن را به علاقمندان حوزهی مطالعات زنان پیشنهاد میدهم.