افتادن در دام سوراخ خمیازهکش تهی بودن
گاهیاوقات خواندن کتابی که دوست داریم از آن سردربیاوریم تبدیل به عذابی سخت میشود. جملات پیچیده و نامفهوم هستند. بهویژه در مورد آثاری که از زبان دیگری ترجمه شدهاند همیشه با این پرسش روبهرو میشویم که این نامفهومی و پیچیدگی چقدر مربط به اصل نوشته است و چقدر در فرآیند ترجمه صورت گرفته؟
گاهیاوقات خواندن کتابی که دوست داریم از آن سردربیاوریم تبدیل به عذابی سخت میشود. جملات پیچیده و نامفهوم هستند. بهویژه در مورد آثاری که از زبان دیگری ترجمه شدهاند همیشه با این پرسش روبهرو میشویم که این نامفهومی و پیچیدگی چقدر مربط به اصل نوشته است و چقدر در فرآیند ترجمه صورت گرفته؟
در یک گروه کتابخوانی پیشنهاد شد کتاب صلیب بدون عشق نوشته هانریش بل را بخوانیم که تازه منتشر شده است. دو فصل کتاب را که خواندم به نظرم آمد با توجه به ترجمهی بد کتاب و نامفهوم بودن متن پیشنهاد تغییر کتاب را بدهم. اما با توجه به اینکه موضوع جالب بود و گروه به تغییر کتاب مایل نبود به خواندن آن ادامه دادم.
به پایان بردن مطالعهی کتاب عذاب بزرگی بود. عذاب اینکه متن را در بسیاری جاها نمیفهمی اما میدانی که مفهوم مهمی در آن نهفته است و میخواهی از یک سری کلمات فارسی درست و قابل فهم اما با چیدمانی نامفهوم به پیام نویسنده دست پیدا کنی. آیا ممکن است کتاب ویرایش نشده باشد و آیا ترجمهی کتابی بدون ویرایش این قدر نامفهوم است؟ با توجه به اینکه کتاب در سال ۱۹۴۶ نوشته شده و بعد از مرگ نویسنده یعنی سال ۲۰۰۲ یا ۲۰۰۳ چاپ شده است، چقدر از این نامفهومی احتمالاً از متن ویرایش نشده توسط خود نویسنده است و چقدر ساختهی مترجم؟
هرچه هست برای اینکه این ترجمه را به قضاوت عموم بگذارم پاراگرافهایی را به عنوان نمونه در این جا میآورم:
ص۸۰ پاراگراف ۲
خونش که تاکنون در درونش همانند شرابی شیرین و سنگین چرخ میزد و دهانش را به طرف بوسهی داغ میکشاند،حالا همچون آب غلیظ و سبک، صاف و قوی حل میشد و حالت بخار به خود میگرفت و حالا دوباره درد در او رخ نشان میداد، دردی که رد خون آن از زخمهای دست عیسی مسیح بیرون میزد…
ص۱۰۳ پاراگراف آخر
گویی خدا میخواست نشانش بدهد که لولهی بیرحمانهی جهان به وسط قلب کسانی کشیده میشود که خدای را باور دارند و عاشقاش هستند و بر او امید میرانند. قلب آنها چاهی است که بایستی داد و قال و سروصدا و هوس و جنایت و همهی اعمال شینع را قورت دهد و ببلعد تا هیچ چیزی از آن در روند عذاب از دست نرود، همان چیزی که خودش را خردکننده و ظالمانه به درون روح میکشد تا آنها را همچون تخبه سیاهی جلوی پروردگار نگه دارد تا بتواند از روی آن مرتبهی پیروان را بخواند.
ص۱۶۰ خط ۷
او طبیعتاً تقریباً بی دغدغه بود و مشکلات و پیگردهای مربوط به آن تکان نمیداد.
ص۲۰۴ پاراگراف ۱
به نظر میرسید نماد کریستف برای سردرگمی صلاحیتها نتیجهای از سردرگمی سلسله مراتب آن است که او تازه میتوانست در ابتدا مجاز به بهرهگیریِ آیین ازدواج از دستان کلیسا شود البته بعد از آنکه دولت یا به عبارتی در مورد او ارتش به نوبهی خود راهکرد مسخرهی خودش را پیش میکشید و آن را عروسیِ محضری مینامید، اجازهاش را داده باشد.
ص ۲۰۴ پاراگراف ۳
کریستف در طول این شش ماه غالباً در آشوب احمقانهی تمرینها و در پیچ و خم سختگیریهای با جدیت اجرا شده و دریافت شدهی حیوانگونهی ارتش که خویش را با تعصبی کور برای جنگ آماده میکرد، جنگی که از سوی مطبوعات بزدل با میل و رغبت طلباش نواخته میشد.
ص۲۱۴ خط ۸
و او فقط بدان نیاز داشت که دستهایش را دراز کند و آخرین تکهی این پیراهن بی نقص دیوانگیِ اشتیاق را از خود دور کند و چنگ بیندازد، چنگ بیندازد به عمق کاسهی خاکی ذوب فلز که از درون آن توانایی اندیشیدن مکرر به یوزف را بیرون بکشد و بدون کشش اشتیاق میل داشتنِ کورنلیا و عشق ورزیدن به او را دریابد، و البته بدون تحمل ظلم و ستم خدمت.
ص ۲۴۵ خط ۳
این به گونهای بود که گویی این صداهای ظریف میبایستی لحظه به لحظه در تغییر مناجاتنامه طنین بیفکنند تا سکوت را بشکنند، سکوت شخم زنانهای با ضربههای پارویی تزلزلناپذیر نظمی که میبایست درحالیکه هیاهوی جهان از کنارش میگذرد، هیاهوی لال و درماندهی جهانی که نمیتواند هیچ چیز را درک کند، بر تمام مالکیتها ثابت و قطعی و مطمئن از پیروزی جنگ بیندازد.
ص ۲۱۹ خط ۶
این هنوز موقعیتی بود واقعاً جالب و زنده، ولذتبخشتر آنکه او به دلیل دور کردن تعمدی کاملاش از محیط، خودش را از شر تکان خوردن خشم آزاردهنده مصون میدانست.
ص ۲۲۰ خط ۵
تقریباً به صورت بد قدیمی و ظاهراً خانهای اجارهای
ص ۲۲۰ پاراگراف ۲
راهرو ورودی خانه از فرسودگی و تقریباً ظرافتی کثیف نشان داشت،
ص ۲۵۵ خط ۱
کریستف همانند تلوخوردن در سوراخ خمیازهکش دلتنگی در هنگامهی جنگ تلو تلو میخورد.
ص ۲۵۸ پاراگراف ۳
– و تو میروی، این را به تو میگویم، تو بدون درنگ به جنگ میروی چون این همان صلیبیست که بر شانهی تو نهاده شده و اگر ما خواهان انداختن این صلیبمان هستیم، پس ما هم مثل بیچارگانی مقصریم که میخوان با زور خودشان را از صلیب فقر آزاد کنند، مثل قدرتمندها که همیشه دوباره صلیب فقر را برقرار میکنند. ما نمیتوانیم از کنار مسیری رد بشیم که میبایست از آن بگذریم. این مسیریست که به ناچار به تپههای جلجتا منتهی میشود چون ما از صلیبها زخمی شدهایم و خون ما در رد سایه جریان دارد، سایهای که به یک شهر ثروتمند کشانده میشود.
ص ۲۵۹ خط ۳
کورنلیا، کریستف را تا یکی از ایستگاههای مرزی بین لهستان و آلمان بدرقه کرد، ایستگاهی که به تنهایی نامش مثل یک سوراخ خمیازه کش به درون تهی بودن است.
ص ۲۶۰ پاراگراف۲
سپس آنها را به داخل پادگان انداختند، پادگان تیره و سرشار از کثافت خیره کننده، و پر از آدمهای تهوعآوری که در آن وول میخوردند، پرویسیها، لهستانیها،، پرویسیها، لهستانیها و حالا دوباره پر از پرویسیهای تهوعانگیز شده بود که به ملک ساختهی سازندهی خودشان بازگشته بودند، ملکی که سبک استثنایی و بهشتی پادگان آن در هر گوشهای از راهروهای تیره تعبیه شده بود، تقریباً کثافت حتی میتوانست تأثیری رهاییساز داشته باشد.
ص ۳۴۱ خط ۶
و پشت جلد کتابهای محبوس شده بین مبلهای قهوهای که به نظر میرسید از گناه جنسیتهای گذشته زهوارشان در رفته است.
ص ۳۴۳ پاراگراف ۲
زمان جنگ، طولانی، سالهای طولانی غالباً چنان بر کاه تیره و له شدهی « صبر» قرار داشت که آتش انتظار یا تودهی مات و خفیفاش آن را پایمال کرد.
ص ۳۴۵ پاراگراف ۳
ما توی جنگ و زیر عصای سلطنتیِ یک پادشاه مسخره متولد شدهایم ، بزرگ شده در یک جمهوری فاسد که تا سرحد حماقت چنان انسان بود که قاتلان خودشان را بدون آنکه آنها را بشناسد بغل میکردند.