داستان درختی که حرف زد
درختها عاشق قصه جمعکردناند. درست مثل سنجابها که بلوط جمع میکنند، آنها هم قصه جمع میکنند. اما قانون مهمی بین درختها و حیوانات وجود دارد که باعث میشود ما انسانها نتوانیم این قصهها را بشنویم؛ آنها نباید با انسانها حرف بزنند. اما وقتی درخت آرزوها باشی و پای یک آرزوی خیلیخیلی مهم هم در میان باشد ، باید قانون را بشکنی و شروع به حرف زدن کنی.
درخت آرزوها
نویسنده: کاترین اپلگیت
مترجم: بهار علیزاده صبور
رده بندی سنی کتاب: 9+
ناشر: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۱۸۰
درختها عاشق قصه جمعکردناند. درست مثل سنجابها که بلوط جمع میکنند، آنها هم قصه جمع میکنند. اما قانون مهمی بین درختها و حیوانات وجود دارد که باعث میشود ما انسانها نتوانیم این قصهها را بشنویم؛ آنها نباید با انسانها حرف بزنند. اما وقتی درخت آرزوها باشی و پای یک آرزوی خیلیخیلی مهم هم در میان باشد ، باید قانون را بشکنی و شروع به حرف زدن کنی.
درخت آرزوها
نویسنده: کاترین اپلگیت
مترجم: بهار علیزاده صبور
رده بندی سنی کتاب: 9+
ناشر: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۱۸۰
درخت بودن برای من که انسانم، مثل یک رؤیاست؛ رؤیایی سبز و ریشهدار. اینکه یک درخت سرسبز باشی، بلندقامت، با سایهای خنک و لذتبخش. قرمز چنین درختی است. او نه یک درخت بلوط قرمز معمولی، که درخت آرزوهاست. درختی 216 ساله که مدتها آرزوهای آدمها را شنیده، مهمانان جدید را داخل حفرههایش راه داده و هر روز تعداد بچهموشها و بچهراسوها را شمرده است.
او شاید در لطیفه گفتن خوب نباشد، اما در عوض داستانهای زیادی بلد است و در این کتاب یکی از بهترین داستانهایش را قرار است تعریف کند. داستان خودش را؛ داستان درختی که قانون طبیعت را شکست و حرف زد.
داستان کتاب درخت آرزوها از زبان قرمز که مردم او را با نام درخت آرزوها میشناسند، روایت میشود. در چند فصل اول داستان، ما با قرمز و محیط اطرافش آشنا میشویم. مردم هر سال در روز اول اردیبهشت، با تکههای کاغذرنگی، تکههای پارچه و گاهی هم جوراب که هرکدام نشاندهندهی یک آرزو هستند، درخت را تزیین میکنند. بهترین دوست قرمز یک کلاغ به اسم بانگوست که البته اختلافات زیادی هم با قرمز دارد؛ بانگو بدبین است و قرمز خوشبین و امیدوار.
داستان از جایی شروع میشود که سمر و خانوادهاش به یکی از خانههایی که زیر سایهی قرمز است، اسبابکشی میکنند. او دختری مسلمان است که از یک کشور دیگر به آمریکا آمده و در محلهی جدید احساس غربت میکند. یک شب سمر تکهپارچهای را به درخت میبندد، او آرزو میکند کاش دوستی داشته باشد.
اما همه مثل قرمز و بانگو، سمر را دوست ندارند. یک روز، پسر جوانی روی قرمز کلماتی وحشتناک مینویسد: از اینجا بروید! این حرف نهتنها پوست قرمز، که قلب سمر را هم میخراشد.
فرانچسکا، صاحبِ خانه، با دیدن این وضع تصمیم میگیرد قرمز را قطع کند. فرانچسکا فکر میکند قرمز جز دردسر هیچچیز ندارد؛ ریختوپاشهای روز آرزوها، برگهایی که باید جارو شود و ریشههایی که به لولهکشی ساختمان صدمه زده است.
اوضاع اصلاً خوب نیست، سمر و خانوادهاش ناراحتند، قرمز قرار است قطع شود و سمر هنوز هیچ دوستی پیدا نکرده است. اما خب درخت آرزو بودن که فقط به اسم نیست، باید گاهی واقعاً آرزوها را برآورده کنی. قرمز به کمک بانگو و سایر حیواناتی که در او لانه کردهاند، نقشه میکشد تا سمر با استفان، پسری که در خانهی بغلی زندگی میکند، دوست شود.
یک شب، بانگو پارچهی آرزوی سمر را پشت پنجرهی استفان میاندازد و آنقدر سروصدا میکند که استفان متوجه سمر که در حیاط نشسته میشود و پیش او میرود و آن دو با هم حرف میزنند. اما همهی حرفهای آنها فقط چند دقیقه طول میکشد.
قرمز باید این آرزو را برآورده کند، باید سمر از تنهایی دربیاید. اینجاست که قرمز یکی از مهمترین قوانین طبیعت را زیر پا میگذارد و شروع به حرف زدن میکند. او برای بچهها قصهای قدیمی، اما واقعی تعریف میکند، قصهی اینکه او چگونه درخت آرزوها شد. قصه به زمانی برمیگردد که میو، مادربزرگ مادربزرگ فرانچسکا، از ایرلند به آمریکا آمد و او هم آرزویی داشت که بالاخره بعد از گذشت مدتها، برآورده شد.
در ادامهی داستان، سمر و استفان سعی میکنند هر طور که شده جلوی قطع شدن درخت را بگیرند. آنها به فرانچسکا میگویند که درخت حرف زده و قصهی میو را برایشان تعریف کرده، اما فرانچسکا باورش نمیشود. مردهای ارهبهدست کمکم سروکلهشان پیدا میشود و قرمز با بانگو خداحافظی میکند، اما هنوز چیزهایی هست که فرانچسکا باید به یاد بیاورد، هنوز پیامی هست که سمر و خانوادهاش باید بشنوند، و هنوز وقت زیادی برای آرزو کردن باقی مانده است.
کاترین اپلگیت در این داستان با زبانی لطیف و شاعرانه، داستان پرغصهی مهاجرت را با داستان یک درخت پیوند داده است. انتخاب درخت بهعنوان راوی داستان، باعث شده پیچیده بودن مباحثی مانند مهاجرت و نژادپرستی، در لایههای زیرین داستان نفهته باشد و خوانندهی کتاب را با سیلی از مباحث دشوار تنها نگذارد. انتخاب درخت بهعنوان قهرمان و راوی داستان، انتخابی هوشمندانه بوده است.
او زندگی همه، از حیواناتی که در او لانه کردهاند گرفته تا انسانها را، میبیند و بهعنوان یک ناظر دقیق، همهچیز را با بیانی روان و ساده و بینشی عمیق که از درخت بودنش آمده، برایمان تعریف میکند.
توصیفاتی که از طبیعت در داستان آمده، بسیار درخشان و خلاقانه است. قرمز توضیح میدهد که هرکدام از حیوانات چه نامی دارند و این نامها معمولاً همراه با طنزی ظریف است. مثلاً راسوها اسم بوهای خوب را روی خود میگذارند، مثل مامان راسو که نامش نان تازه است. راکونها فراموشکارند و برای همین اسم هر سه بچهراکون، تو است! و موشها اسم چیزهایی که از آن میترسند، روی خودشان میگذارند، مثل بچهموشی که اسمش چراغقوه است.
فصلهای اولیه کتاب درخت آرزوها ممکن است کمی کند پیش برود، اما این فصلها برای آشنایی با فضای کلی داستان لازم است و در ادامه روند داستان کمی تندتر میشود. درست است که در انتهای کتاب، با پایانی خوش روبهرو هستیم، اما این پایان بههیچوجه کلیشهای نیست. یکی از مهمترین موضوعاتی که در این پایان خوش مطرح میشود، این است که یک درخت هم میتواند میراثی باشد که از گذشتگان به آیندگان رسیده و باید همه در حفظ آن کوشا باشند.
در این کتاب مفاهیم انسانی با زبانی لطیف و غیرشعاری بیان شدهاند و خواندن آن نوری از جنس مهربانی، دوستی و صلح را بر کودکان میتاباند. علاوه بر اینها، خواندن این کتاب کودکان را نسبت به اهمیت مسئلهی حفظ محیطزیست نیز آگاه میکند.
کاترین اپلگیت در سال 1956 در آمریکا به دنیا آمده و تاکنون بیش از 35 میلیون نسخه از کتابهای او در دنیا فروش رفته است. از کتابهای ترجمهشدهی او در ایران میتوان به ایوان منحصربهفرد و پاستیلهای بنفش اشاره کرد. او برای کتاب ایوان منحصربهفرد برندهی جایزهی نیوبری نیز شده است.
از کتاب درخت آرزوها دو ترجمه در بازار کتاب ایران موجود است. درخت آرزو را آناهیتا حضرتی ترجمه و نشر پرتقال چاپ کرده و درخت آرزوها را انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، با ترجمه بهار علیزاده صبور منتشر کرده است. انتشارات کانون این کتاب را با گرفتن حق کپیرایت چاپ کرده و ترجمهی آن نیز نسبت به نشر پرتقال روانتر و بهتر است.