داستان بلغاری
عنوان کتاب میتواند کارکرد بازاریابی هم داشته باشد. به هرحال کتاب هم مانند هر محصول دیگری نهایتاً باید به دست مشتری برسد و اشکالی در آن نیست که از شیوههای مختلف بازاریابی برای فروشش استفاده شود. یکی از راهها هم استفاده از عناوینی است که توجه مشتری را در میان این همه کتاب چیده شده در کتاب فروشیهای حقیقی و مجازی، جلب کند.
فکر هم نمیکنم نیازی باشد عنوان به طور مستقیم به محتوای کتاب مربوط باشد، همین که حال و هوای کتاب را برساند، کفایت میکند. مثلاً انتظار ندارم عنوان یک رمان حتماً اشاره مستقیمی به یکی از شخصیتها، رویدادها یا دیگر عناصر داستان داشته باشد، اما معتقدم در عین حال عنوان نبایدگمراهکننده باشد. طبیعتاً انتظار ندارم اگر کتابی را با عنوان سفر کسرا خریدم، درش از کسرا خبری نباشد یا کسرا سفر نرود یا شخصیت اصلی کسی جز کسرا باشد.
گرچه اگر همه این اتفاقها هم بیافتد، نهایتاً چون کسرا شخصیتی خیالی است که به مصداقی بیرون از داستان ارجاعی ندارد، میتوان آن را به بدسلیقگی نویسنده و ناشر ربط داد. اما اگر همین اتفاقها در مورد کتابی با عنوان سفر لنین بیافتد دیگر بهانههایی مثل بدسلیقگی این و آن مسئله را حل نخواهد کرد. لنین مصداقی واقعی در جهان واقعی دارد و طبیعی است که مشتری-خواننده انتظار داشته باشد که نویسنده و ناشر برای انتخاب این عنوان دلایلی فراتر از جلب توجه داشتهاند و میخواستهاند از محتوای کتاب اطلاعی هرچند اجمالی به مخاطب بدهند.
به همین سیاق انتظار از عنوان پس از کمونیسم هم این خواهد بود که محتوای کتاب ربطی به دوران پساکمونیسم داشته باشد. اما کتاب پس از کمونیسم با عنوان فرعی داستانهایی از نویسندگان امروز بلغارستان مجموعهای از بیست و سه داستان کوتاه از هفده نویسنده بلغار است که فقط در چهار داستان آن میتوان به نوعی ردی از کمونیسم یافت!
به هرحال همه میدانیم که بلغارستان پس از جنگ جهانی دوم تا فروپاشی بلوک شرق، حکومتی کمونیستی داشته و از این منظر در عنوان کتاب خلاف واقعی صورت نگرفته اما به این سیاق عنوان هر مجموعه داستانی از نویسندگان اروپای شرقی را میتوان گذاشت پس از کمونیسم، فارغ از اینکه مجموعهای از آثار نویسندگان معاصر چک باشد یا رومانی و یا آلبانی.
از وجه اخلاقی انتخاب عنوان که بگذریم به نظرم به لحاظ کارکردی هم نیازی به تشبّث به واژه کمونیسم نبود و چاپ داستانهای کوتاه از بلغارستان آن هم برای اولین بار به اندازه کافی برای علاقهمندان به ادبیات داستانی جذاب هست. به خصوص اینکه کتاب، طرح جلد زیبا، چشمنواز و گرمی هم دارد.
داستانهای کتاب که توسط مترجم انتخاب شدهاند، هم از جهت مضمون و هم از جهت فرم بسیار متنوعند. در آنها هم از خونآشام و جادوگر روایت شده و هم از شرایط اضطراری بروکسل پس از حمله داعش به پاریس. هم داستان شاعرانهای در وصف مرگ در کتاب هست و هم داستانی که بر پایه تعلیق و غافلگیری خواننده در لحظه آخر نوشته شده است.
این گستره وسیعِ تنوع مضمونی و فرمی که طبعاً به لحنهای روایی متفاوتی منجر میشود، نشان از جسارت و اعتماد به نفس مترجم دارد. ترجمه داستانها به فارسی که به نظر میرسد از روی ترجمه انگلیسی آنها انجام شده، در مجموع شسته و رفته از کار درآمده و مترجم توانسته از پس درآوردن لحنهای متفاوت داستانها برآید.
در جاهایی اما به نظر میرسد کمی خودنمایی هم در کار ترجمه هست. استفاده از کلماتی چون ثدیین، تنکه و الفیه و شلفیه در داستانی که در پاریس امروز میگذرد، چنانچه تمهیدی در برابر ممیزی نباشد، ضرورتی ندارد و حتی به فضا و لحن داستان ضربه میزند. اما موارد این چنینی در جاهایی که بیمِ ممیزی نیز وجود نداشته ، به چشم میخورد مانند استفاده از واژهی محتیط برای وصف نور شمع.
بد نیست به نکته دیگری هم درباره ترجمه اشاره کنم. در داستانِ پرواز مطرودمسیر کوچِ لکلکها امتداد جاده باستانی آریستوتل ترجمه شده است.در واقع لفظ آریستوتل که همان ارسطوی خودمان به انگلیسی است، ترجمه نشده است. اما مضمون داستان بر پایهی مفهوم علت غایی که یکی از ارکان فلسفه ارسطویی است، نوشته شده و جمله آخر داستان: «حکمتی که میگوید نمیتوانی چیزی باشی جز آنچه برایش آفریده شدهای.» شکی باقی نمیگذارد که میبایست آریستوتل را به ارسطو ترجمه کرد.
در مجموع کتاب، مجموعه داستان قابل قبولی از کار درآمده است. تعداد داستانهای خوب کتاب از داستانهای بدش خیلی بیشتر است (شاید همان تک و توک داستانهای بد هم در نظر شما بد نیاید. به هرحال بحث سلیقه است) دیگر و سه، چهار داستان فوقالعاده هم دارد، مانند داستان گوشو که داستان سوسیس جادوییای است که زنها را جذاب میکند.
و در جاهایی طنز سیاه توپ مرواری را به خاطر می آورد یا داستان ایفونی دی فوتوگرافیا جادوگر جوانِ جذابی که خواستگاران بسیاری از اشباح گورستان و لولو خورخورهها و کوتوله جنیها دارد یا داستان گردباد کوچولو که از جیبهایش گاوهای خالخالی میافتند بیرون و نهایتاً داستان از تصویر بزن بیرون که ماجرای دو شکارچی تابلوی شکارچی در برفِ پیتر بروگلاند که شبها در موزه برای فرار از سرما میپرند توی تابلوی آفتابی ونگوگ. در پایان میتوان توصیه کرد که فارغ از نظرتان درباره سوسیس و پنیر بلغاری، یک بار هم داستان بلغاری را امتحان کنید.
داستان بلغاری