خواندن با چشمان یک نویسنده
برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعاتبرای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
بزودی 30book انتشارات آگاه بزودی بزودی بزودیاین کتاب فقط راهنمای نویسنده شدن نیست. با خوانندهجماعت هم حرف دارد: «نویسنده شدن میتواند زندگی شمای خواننده را عمیقاً عوض کند. پس از آن، با وقوف به اینکه نوشتن چقدر دشوار است – به ویژه، با وقوف به کار دشواری که انجام شده تا در نهایت سهل به نظر برسد- اکنون فرد میتواند با تمرکز و درک ارج شناسانهی عمیقتری بخواند. رفته رفته با چشمان یک نویسنده میخوانید.»
پرنده به پرنده، درسهایی چند درباره نوشتن و زندگی
نویسنده: آن لاموت
مترجم: مهدی نصراللهزاده
ناشر: یدگل
نوبت چاپ: ۲
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۱۰۸
این کتاب فقط راهنمای نویسنده شدن نیست. با خوانندهجماعت هم حرف دارد: «نویسنده شدن میتواند زندگی شمای خواننده را عمیقاً عوض کند. پس از آن، با وقوف به اینکه نوشتن چقدر دشوار است – به ویژه، با وقوف به کار دشواری که انجام شده تا در نهایت سهل به نظر برسد- اکنون فرد میتواند با تمرکز و درک ارج شناسانهی عمیقتری بخواند. رفته رفته با چشمان یک نویسنده میخوانید.»
پرنده به پرنده، درسهایی چند درباره نوشتن و زندگی
نویسنده: آن لاموت
مترجم: مهدی نصراللهزاده
ناشر: یدگل
نوبت چاپ: ۲
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۱۰۸
برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعاتبرای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
بزودی 30book انتشارات آگاه بزودی بزودی بزودیکتابهای زیادی هست در دنیا که به ما میگوید برای نوشتن، برای خوب نوشتن، چهکار باید بکنیم یا از کجا شروع کنیم. کتابهایی ایرانی و کتابهایی غیرایرانی. بعضی کتابها مثل کارگاه داستاننویسیای سرگرمکننده عمل میکنند. بعضیهای دیگر تم فلسفی دارند و به تو خوب فکر کردن و پس از آن اگر استعدادش را داشته باشی خوب نوشتن را نشان میدهند و بعضیهایشان هم مثل معلم سختگیری میمانند که جدی و بدون اتلاف وقت یا لودگی به تو راه و روش خوب نوشتن یا نویسنده شدن را یاد میدهند، در واقع «میآموزند».
پشت جلد کتاب پرنده به پرنده اثر آن لاموت چند معرفی مختصر از این و آن روزنامه هست. یکی از معرفینامهها در توصیف کتاب از صفتهای مفرح، مفید و محرک نام برده. به نظرم استفاده بهجایی هم بوده.
«مجموعهای از نکات و نصایح عالی در زمینهی نوشتن و نویسندگی… فوقالعاده مفرح، مفید و محرک.» نقد کتاب نیویورک تایمز/ نوشتهی پشت جلد.
در پاراگراف دیگری، به کتاب صفت سخاوتمند داده شده. با این یکی هم موافقم:
«یک راهنمای گرم، سخاوتمند و فوقالعاده مفرح از خلال جهان نویسنده و باتلاقهای پرخطر آن.» لوسآنجلس تایمز/ نوشتهی پشت جلد.
حالا میرسیم به نیمخط زیر اسم کتاب:
درسهایی چند دربارهی نوشتن و زندگی.
بله. درست به همین ترتیب. در این کتاب در مورد نوشتن چیزهایی میخوانیم که قبلا گفتیم مفید هستند و در مورد زندگی هم چیزهایی میخوانیم که خواندنی و جذابند.
*
من از آنهایی هستم که از روی مقدمهها میپرم. یعنی کم پیش میآید مقدمه را بخوانم. خیلی بهندرت مقدمه خواندهام. مقدمهی مولف یا مترجم یا انتشارات را، هر کسی را. اگر مقدمه طولانی باشد که محال است بخوانم، حتماً میپرم. اما اینبار فقط سپاسگزاری نویسنده از این و آن را رد کردم و مقدمهی بیستوچندصفحهای نویسنده را خواندم.
به نظرم مقدمه قلمداد کردن نوشتهای به آن طولانی و جالبی هم کار خوبی نبود. خوب اگر مقدمه با این جملات شروع نمیشد من حتماً ازش میگذشتم -و حیف بود نخوانم چه اتفاقات جالبی تو بچگی آن لاموت افتاده- : «من دور و بر پدر مادری بزرگ شدم که از هر فرصتی که گیرشان میآمد برای خواندن استفاده میکردند، پدر و مادری که هر پنجشنبه شب ما را به کتابخانه میبردند تا در آنجا برای هفتهی بعدمان هرقدر که میتوانستند کتاب بار بزنند.» (مقدمه، ص۹)
آن لاموت در این خانواده و با تربیت این پدر و مادر بزرگ شده و کتابخوان شده و بعدش نویسنده. خود آن لاموت گفته که «ظاهر غریبی» داشته و به خاطر همین ظاهر غریب اذیت و آزار میشده. من عکسش را سرچ کردم و چیزی از این ظاهر غریب دستگیرم نشد شاید در بچگی ظاهرش غریب بوده. «در پایههای هفتم و هشتم مدرسه، وزن من حدود بیست کیلو و بلکه کمتر بود. دوازده سالم بود و در بخش اعظم همین دوازده سال بهخاطر ظاهر غریبم اذیت و آزار شده بودم.» (ص۱۴)
توی همان صفحه آن لاموت مینویسد با استفاده از ترفند بامزگی توانسته کمی از تاثیر منفیای که غرابت ظاهرش بر اطرافیانش میگذاشت کم کند: «اما من بامزه بودم. بنابراین بچهمعروفهای مدرسه میگذاشتند با آنها وقت بگذرانم، به مهمانیهایشان بروم، و آنها را وقتی در کار بوس و کنار با یگدیگر بودند تماشا کنم.»ص۱۴
خوب بعد کمی در مورد این بامزهگی حرف خواهیم زد.
آن لاموت نوشتنِ زیاد را از دبیرستان شروع کرده. «از یادداشتهای روزانه و قطعات پرشور و حرارت… تا تقلیدهای هجوآمیز از نویسندگانی که دوست داشتم» (ص۱۶) همین نیم خط آخر اعترافمانند و طنزطور لاموت در مورد تقلیدش از نویسندگان مورد علاقهاش، یک جور صمیمیت بین او و خوانندهای که ممکن است خودش هم، همین مرحله را طی کرده باشد ایجاد میکند.
آن لاموت شدت تاثیر پدر نویسندهاش را بر خودش در جای جای کتاب برملا کرده. خیلی در اینباره گفته و نوشته. مثلاً: «پدرم دائماً میگفت نوشتن را هر روز، ساعات و دقایقی انجام بده.. آن را مثل قول شرفی که دادهای و حال باید وفا کنی انجام بده. با خودت عهد کن که کارهایی را به انجام برسانی و تمامشان کنی» (ص۲۱)
از ویژگیهای کتاب آن لاموت طرز آموزش تازه و منحصربه فردش است. اینکه میزان تاثیر این طرز آموزش بر دیگران چقدر است را نمیدانم. شاید کسانی مثل من این کتاب را بپسندند و کسانی دیگر همانطور که خود نویسنده هم چندجا گفته کتابهای آموزشی جدیتری را بپسندند. آن لاموت در این کتاب سعی کرده واقعبین باشد. واقعبینیاش را احتمالاً در لفافهی طنز پیچانده که یا زهر حقیقت و واقعیت را بگیرد یا جذابتر باشد و تاثیرگذارتر.
آن لاموت در مورد زمانهایی که برای نوشتن خوب نیستند هم نوشته: «برای مثال، مطمئن نیستم که هیچکس دیگری به اینکه ماه دسامبر به طور سنتی ماه بدی برای نوشتن است اشاره کرده باشد. آدم طی تعطیلات آخر هفته همهی آن آزادی، همهی آن اصالت، همهی آن رویاهای رویایی را داشته است؛ بعد دوشنبه در هیئت عموی خاموش، عصبی و بدهیبتتان از راه میرسد..» (ص۲۷) مثلاً برای نویسندههای ما شاید ایام عید نوروز یا تعطیلات همگانی یا روزهایی که کمتر میشود خلوت را حفظ کرد از این دسته باشد.
مقدمه تا صفحهی ۳۱ تمام میشود و بخش اول قسمت نوشتن بند «دست به کار شدن» شروع میشود و آن لاموت این بخش را با تاکید فراوانش بر گفتن و نوشتن حقیقت آغاز میکند. هم گفتن حقیقت و هم نوشتن از دوران کودکی.
«اولین چیزی که به هنرجویان جدیدم در اولین روز حضورشان در کارگاه میگویم این است که خوب نوشتن ربطی وثیق به گفتن حقیقت دارد..» (ص۳۵)
«یکیشان خواهد نالید که، حتی نمیدانم از کجا شروع کنم. به او میگویم، از کودکیات شروع کن. ریههایت را پر کن، دماغت را بگیر، داخل آب بپر و خاطراتت را هر قدر صادقانه که میتوانی، بنویس» (ص۳۶)
اما در صفحهی ۵۲ است که آن لاموت خیلی زود بدون اینکه معطلمان کند- با توجه به اینکه کتاب تقریبا ۳۰۴ صفحه دارد- علت و دلیل نامگذاری کتاب را میگوید و محور اصلیای را که محتوای کتاب حول آن میچرخد، برایمان خوب شرح میدهد. نویسنده میگوید که برادر ده سالهاش یک وقتی لازم بود تحقیقی در مورد پرندهها انجام بدهد. سه ماه هم وقت داشته. سه ماه تمام شده و یک روز قبل از رسیدن موعد تحویل تحقیق گیج و درمانده خشکش زده و نزدیک بوده اشکش دربیاید: «بعد پدرم آمد و کنار برادرم نشست.
دستش را دور شانهی برادرم انداخت و گفت رفیق پرنده به پرنده، دانه به دانه، یک به یک. هر بار فقط دربارهی یک پرنده بنویس و تمام.» (ص ۵۲)
تاکید آن لاموت این است که بهتر است کار نوشتن دانه به دانه و یکییکی انجام داده شود. مثلاً اولش فقط یک تکلیف کوتاه به اتمام برسد. یک تکهی کوتاه در مورد رودخانهای که قرار است توی داستان باشد یا درخت همسایه یا فلان غذا یا حس به بهمان آدم. نویسندهی تازهکار همان اولِ کار نوشتن، رمانی سیصد چهارصد صفحهای را یکجا مجسم نکند که بار سهمگینش روی دوشش سنگینی نکند.
*
از قسمتهای جذاب این کتاب بند دیالوگ است. اهمیت دیالوگ و تاثیر بدِ دیالوگ ِ بد و تاثیر خوب ِدیالوگِ خوب را بر نوشته بررسی میکند. اینکه چطور یک دیالوگ خوب و بهجا، کمی بار گفتن همه چیز را از شانهی نویسنده برمیدارد:
«مواجهه با دیالوگ خیلی لذتبخش است.. به یکباره آدمها را میبینیم که حرف میزنند، و خودمان را میبینیم که حسابی درگیر کار شدهایم. چون شخصیتها نمیدانند که ما داریم چشمچرانی و نظربازی میکنیم.. احساس میکنیم بدون اینکه مجبور باشیم وقت خیلی زیادی را صرف شنیدن افکار و تصوراتشان کنیم مَحرم مکنونات قلبیشان شدهایم.» (ص ۱۰۵)
«کلمات و عباراتتان را به صدا درآورید، به عبارت دیگر آنها را با صدای بلند بخوانید. اگر نمیتوانید چنین کاری را بر خودتان هموار کنید دیالوگی را که نوشتهاید در دهانتان بچرخانید. این کاری است که باید تمرین کنید. آن را بارها و بارها و بارها انجام دهید.» (ص ۱۰۷)
در آخر نویسنده پیشنهاد میدهد چندان هم از لهجه استفاده نکنیم. در واقع وقتی لازم نیست استفاده نکنیم. نویسنده با لحن طنزآمیزی مینویسد که خواندن داستانهای کوتاه که با لهجه نوشته شدهاند کار خستهکنندهای است. استفادهی بهجا و بهموقع از لهجه نکتهی مهم و قابلتاملی است. او میگوید اگر میخواهید این کار را بکنید این کار را درست و به نحو احسن انجام بدهید دلیلش را هم با همان لحن طنزآمیز که عاری از حقیقت هم نیست برایمان شرح میدهد:
«ما، همانطور که شما خودتان خوب میدانید، آدمهایی عصبی هستیم، و برای خودمان بدون آنکه شما هم بخواهید به آن اضافه کنید به اندازهی کافی مشکلات فراوانی داریم.» (ص ۱۱۵)
اینکه سراسر داستان با لهجه نوشته شود یا قسمت اعظمش لهجهدار باشد تیغ دولبهای است که جاذبه و دافعه را با هم دارد. نویسنده در ادامه باز به شوخی میگوید که هفتهی پیش وسط طوفان خانمی دیده که گفته عجب «هووایی!» و تصمیم گرفته یک رمان کامل و با لهجه در مورد او بنویسد!
*
در قسمت «پرداخت طرح» یک ماجرای بامزه و قابلتامل نقل میشود، اینکه چطور «ادیتور نویسنده» اثرش را برای بار دوم و سوم رد میکند. اثر نوشته شده و چندباره ویرایش شده را. اما همینکه نویسنده در مورد ماجرای داستان شروع میکند گفتن: «برایش توضیح دادم که این آدمها کیستند و داستان چیست. دربارهی پایه و اساس زندگی شخصیتها اطلاعات بیشتری ارائه کردم و در حالتی شبیه فکر کردن با صدای بلند توضیح دادم که.. چگونه میتوانم چیزهایی را ساده و چیزهایی را عمیق کنم..» (ص ۱۳۷)
«ادیتور»ی که چندبار اثر را رد کرده بود با این توضیحات قانع میشود و به نویسنده میگوید: «میخواهم آن کتابی را که همین الان برایم دربارهاش گفتی بنویسی، اینجا انجامش ندادهای. فصل به فصل آنچه را که الان، در این نیم ساعت اخیر، برایم تعریف کردی تعریف کن.» (صص ۱۳۷ و ۱۳۸)
بعد نویسنده شروع میکند شرح دادن اینکه در فصل فصل کتاب قرار است چه اتفاقی بیفتد. چطور نقطهی الف -و چرا -به نقطهی ب میرسد. بعد این جملهی امیدوارکننده را میخوانیم: «کتاب در اول پاییز درآمد و بین رمانهایم موفقترین آنها بوده است.» (ص ۱۳۸)
*
خُب، تا دیر نشده بگویم که کتاب پنج بخش است. جز بخش پنجم که فقط یک درس دارد و آن درس خیلی هم مهم است بقیهی بخشها هر کدام به بندهایی مختلف و متنوع تقسیم شدهاند.
به نظرم مهمترین ویژگی این کتاب مربوط میشود به قسمت توهمزدایی از نویسندهی نوپا. اولاً به کسانی که رویای نویسنده شدن در سر میپرورند میگوید که خبری هم نیست. قرار نیست اتفاقی بیفتد که تا حالا نیفتاده. بعد رک و راست از حسادتها میگوید. از اینکه یک نویسنده چقدر ممکن است به همکارانش حسادت کند و با همان صداقت از خودش نام میبرد.
اینکه چطور به دوست نزدیکش که نویسندهای موفق بوده حسادتی سوزنده حس میکرده و آن دوست به او زنگ میزده که برایش بگوید بقیه به او حسودند و تنها او است که درکش میکند! در پایان قسمت حسادت نویسنده از تجاربش برای رفع حسادت و حس رقابت یا کنار گذاشته شدن میگوید که ممکن است عملی نباشند، شعاری باشند اما ارزش فکر کردن را دارند.
قسمتهایی بعدی در مورد پروژهی طولانی مدت دادن اثر به ناشر هست و انتشار و.. تمرین صبوری و انتظارهای کشنده. از همهی اینها حرف میزند. اما باز هم یکی از جذابترین قسمتها قسمت گفتن حقیقت و نگفتن حقیقت است. در مستند نویسی یا شبهِ مستندنویسی. که به نظرم جالب، جذاب و مفید بود. اولش نویسنده از هنرجویانش میخواهد که با نوشتن از خاطرات تلخ زندگیاشان انتقام بگیرند و بعدش اضافه میکند:
«افترا، بدگویی کردن و بدنامسازی از طریق کلام مکتوب یا چاپشده است. افترا گفتن عامدانه و معاندانهی برخی چیزها دربارهی برخی اشخاص است که باعث ارائهی تصویری نادرست یا مخدوش از آنان میشود. » (ص ۲۹۳)
نویسنده برای اینکه هنرجو گرفتار این دردسر نشود راهحلی ارائه میدهد: «این بدان معناست که اگر شما با مردی زندگی کردهاید که برخی عادات و خصایص عجیب و غریب شخصی و حرفهای داشته، عادات و خصایصی که دوستان و مشتریانش نیز از قضا از آنها باخبرند، و اگر این دوستان بتوانند این مرد را به واسطهی عادات و خصایص مورد اشاره در نوشتهی شما بازشناسند، شما باید احتمالاً جزئیات نوشته را به طور جدی تغییر دهید.» (ص ۲۹۳)
آخر صفحه یک پیشنهاد خوب میدهد: «بهترین نصیحتی که میتوانم به شما بکنم آن است که به عنوان شخصیتی داستانی به او چیزهایی بدهید که از حیث قوای مردانگی بیشتر مایهی خجالت آن شخصیت باشد و به همین دلیل مرد واقعی اصلاً نخواهد از شباهت خودش با او حرف بزند و مدعی شود!»
خوب البته اینها در حد پیشنهاد و نصیحت است و خود نویسنده و هنرجو تشخیص میدهد این نسخه برای او قابل پیچیده شدن هست یا نیست.
آن لاموت همانطور که خودش هم اشاره کرده بامزه است. شخصیت واقعیاش را که نمیدانیم اما از نوشتههایش اینطور برمیآید. سراسر کتاب پر از تعبیرها و خاطرات و توصیفات بامزه است. این برای یک کتاب شبهآموزشی یک غنیمت است. در ادامهی این نوشته سعی میکنم چندتایی از این تکههای بامزه را نقل کنم. اما این بامزگی در کنار وجه مثبتش یک وجه منفی هم دارد و آن کثرتش است.
بامزگی در این کتاب زیاد است. کمی حوصلهسربر است و جاهایی به لودگی شبیه میشود. نمیدانم، شاید این بنابر عادت شخصی باشد یا فرهنگ و نوع تربیت یا هر مشخصهای که باعث بشود من دلم بخواهد این کتاب کمتر بامزه بود و بیشتر آرام. یعنی آرامش بیشتری داشت. کتاب عجول نیست البته. اتفاقاً پرحوصله و پر از مهربانی و رویی گشاده است. اما شلوغ است .
فقط همین. یعنی نمیشود در اینباره از کتاب ایراد دیگری گرفت. شلوغی و تند تند حرف زدن نویسنده و زیادی بامزگی کردن جاهایی حوصلهسربر و خستهکننده میشود. پیچاندن جملهها و کنایهها و جملهها را سرشار از طنز و مزاح کردن یک جاهایی زیاد میشود. ساده بگوییم شورش درمیآید.
این کتاب فقط راهنمای نویسنده شدن نیست. با خوانندهجماعت هم حرف دارد. (چه خواننده به طور عام و چه نویسندهای که خواننده هم هست): «نویسنده شدن میتواند زندگی شمای خواننده را عمیقاً عوض کند. پس از آن، با وقوف به اینکه نوشتن چقدر دشوار است- به ویژه، با وقوف به کار دشواری که انجام شده تا در نهایت سهل به نظر برسد- اکنون فرد میتواند با تمرکز و درک ارج شناسانهی عمیقتری بخواند. رفته رفته با چشمان یک نویسنده میخوانید.» (ص ۳۰۰)
آن لاموت در سال ۱۹۵۴ در سنفرانسیسکو به دنیا آمد. از او چندین کتاب رمان و نیز چندین اثر غیرداستانی منتشر شده. خاطرهنوشت او، کتاب حاضر، که حاوی درسها و دستورالعملهای فراوان است، در سال ۱۹۹۳ به بازار آمد.
5 دیدگاه در “خواندن با چشمان یک نویسنده”
خانم معانی بینهایت جامع ، کامل و زیبا نقد و معرفی نمودید . مثل همیشه هم قلم روان و زیبایتان خواندن نقد رو دلپذیر کرد. موفق باشید
جالب بود دوست دارم بخونمش
عالی و مثل کتابی که نقد کردید ، در عین حال بامزه هم بود .
بسیار و بسیار عالی??
بسیار مختصر و مفید. شوق مطالعه کتاب را در من انگیخت.