خماری عشق چقدر میارزد؟
دربارهی کتاب بامدادخمار از همان سال اول بسیار نوشته شد و واکنشهای بسیاری میان اهالی ادبیات از گلشیری گرفته تا نجف دریابندری را برانگیخت. اثری که گویا در مرزی ایستاده که به این سادگی از طرف نویسندگان هر جایگاه قابل دستیابی نیست. نگاه به این جایگاه به گونهای واکاوی خوانندگانش و نیازها و ترسها و تردیدهای درونی ماست. جستجو برای پاسخی دربارهی عشق و انتخاب ما در برابرش.
دربارهی کتاب بامدادخمار از همان سال اول بسیار نوشته شد و واکنشهای بسیاری میان اهالی ادبیات از گلشیری گرفته تا نجف دریابندری را برانگیخت. اثری که گویا در مرزی ایستاده که به این سادگی از طرف نویسندگان هر جایگاه قابل دستیابی نیست. نگاه به این جایگاه به گونهای واکاوی خوانندگانش و نیازها و ترسها و تردیدهای درونی ماست. جستجو برای پاسخی دربارهی عشق و انتخاب ما در برابرش.
شاید هیچ رمان عامهپسندی به اندازهی بامدادخمار در فضای ادبیات ایران بحثبرانگیز نشده باشد. کتابی که فروش و تجدید چاپ چندباره در مدتی کوتاه و گلکردن نامش در محافل گوناگون باعث شد حتی اهالی ادبیات جدی (نام بهتری برایش پیدا نکردم که البته به این معنی نیست که گونهی مقابل ادبیات شوخطبعانه است.
شاید بیشتر اشاره به این باشد که این گروه برای ادبیات جایگاه متفاوتتر و به زعم خودشان غیرسرگرم کننده قائل هستند.) نسبت به آن واکنش نشان دهند. در هرحال هرچه بود نشان میداد که بامدادخمار برروی یک مرز قرار گرفته است و این مرز چیزی بود بین ادبیاتی همگانیپسند و ادبیاتی که شاخصههای جدیتری مثل زبان، معنا، نماد و کشف و دگرگونی در آن وجود دارد.
در نگاه اول قاعدتاً باید بگوییم که بامداد خمار از چه حرف میزند؟ از داستان همیشگی عشق و نافرجام بودن عشقی که بین آدمهایی از دو جنس متفاوت اجتماعی و فرهنگی اتفاق میافتد. چنین موضوعی البته موضوع بکر و تازهای نیست و تا ابد میشود دربارهی آن نوشت کمااینکه گذشتگان هم بهخصوص در همین گونه کتابها دربارهاش نوشته بودند.
اما چه چیزی داستان فتانه حاج سیدجوادی را متمایز کرد؟ اگر این مبنا را بپذیریم که قصهگویی (که برگ برندهی کتابهای عامهپسند است) برای همهی آدمها جذاب و دوست داشتنی است، پس قاعدتاً اولین هنر نویسنده در این ماجرا خوب قصهگفتن است. زبان داستان بامداد خمار زبانی روشن و بیتپق است، برخلاف بیشتر نویسندگان این حوزه از توضیحات اضافی و توصیفات تکراری یا اهمیت دادن بیش از اندازه به دیالوگها بدون فضاسازی خالی است، فارسی را پاکیزه نوشته و صحنهها و اتفاقها را خوب کنار هم چفتوبست کرده و میان ماجراها سکته ننداخته.
به عبارت بهتر حاج سیدجوادی دقیقاً به همان شیوهای داستان معمولیاش را گفته که در گذشته باعث موفقیت بعضی نقالان میشد، نقالانی که به گرمچانگی معروف میشدند و شیرینسخنی. اما برخلاف بیشتر داستانهای عاشقانه که اتفاقها و حوادث پرفراز و فرود آن مربوط به لحظهی عاشق شدن تا رسیدن به وصال است، در بامداد خمار چیزی حدود یک سوم کتاب به لحظهی فرود آمدن تیر عشق و مشکلات پیش رو تا موفقیت در رسیدن به وصال اختصاص دارد.
اولین قدم جسورانهی نویسنده این است که به آن طرف ماجرا رفته، اینکه اگر رومئو و ژولیت یا لیلی و مجنون به هم میرسیدند چه میشد؟ شاید بگویید داستانهای دیگری هم هستند که به این محدوده پاگذاشتهاند، داستانهایی که حکایت رنجها و استقامتهای عشاق به وصال رسیده برای ساختن و نگه داشتن کاشانهی کفترهای عشقشان را تعریف میکنند.
یا حتی داستانهای مدرنی که از فراز و فرود نگاه و احساسات و موقعیت انسانی در عشق میگویند (و راستش آخرش آنقدر ما را درون این چالشها سردرگم رها میکنند که نمیفهمیم ماجرای اصلی چه بود) اما جسارت بعدی حاج سیدجوادی اینجا رخ میدهد، جایی که میخواهد نشان بدهد این عشق و وصال نافرجام است و درنهایت چیزی که به این شکل با نام عشق ما را دگرگون میکند چیزی جز هوس نیست، سرکشی هورمونهایی که به دلیلی نامعلوم ما را به دام میاندازند.
نویسنده نه تنها سرنوشت و پایان تلخ چنین عشقی را نشان میدهد بلکه داستانش را با ازدواجی دیگر ادامه میدهد تا نشان دهد که عشق حقیقی در بستری از زمان و محبت و توجه شکل میگیرد.
بامدادخمار در سال ۱۳۷۴ به چاپ میرسد یعنی زمانی که انقلاب اسلامی که محور شعارهایش بر پیروزی مستضعفین بوده است، دوران درگیریهای پرتنش سیاسی و طبقاتی و یک جنگ را پشت سر گذاشته و در بستر دوران سازندگی در حال دگرگونی مناسبتها است.
در همین زمان حاج سیدجوادی داستانی را بازگو میکند که از مفهوم اصالت در طبقات اجتماعی میگوید، از طبقهی فرودستی که فقر و نداری خصلتهای انسانیشان را دگرگون کرده و حتی در عشق نیز دنبال منفعت است.
این گرچه دلالت بر گفتن حرف مناسب در زمان مناسب دارد (شاید چیزی که حتی خود نویسنده نیز به آن آگاه نبوده) اما قطعاً همهی ماجرا نیست و چاپهای پی در پی کتاب در سالهای بعدی نشان میدهد که علاوه بر زمان نکتهی دیگری هم در ماجرا وجود دارد، اینکه ما دوست داریم تکلیفمان در مقابل عواطف و احساسات که ما را در موقعیتهای دشوار زندگی قرار میدهند روشن و سرراست باشد.
حالا میتوان گفت مجموعهای از زبان پاکیزه، قصهگویی بیتپق، مشخص کردن شفاف و روشن مرزهای افراد طبقات مختلف اجتماعی و تفاوتهای تربیتی و فرهنگیشان و در نهایت دادن تعریفی از عشق و هوس دلایل اقبال گسترده از کتاب بامداد خمار بوده است.
البته که همینجا تمایز اصلی ماجرا آشکار میشود؛ بامداد خمار داستان خوبی است چون شیوا و گیرا حکایت میکند و ما را از دغدغهی انتخاب و سردرگمی نجات میدهد (و اصلاً به همین نیت عمه خانم داستانش را برای برادرزادهی باکمالاتی که عاشق پسری از نسل تازه به دوران رسیدهها شده میگوید) و بامداد خمار اثری چالشبرانگیز نیست چون در تعریف، عشق، انسان، زندگی و همه چیز را در قالب و چارچوب قرار میدهد تا خواننده در متن این چارچوبها آرام بگیرد.
و البته شاید بتوان گفت اگر جواب ارزیدن یا نیرزیدن شب شراب به بامداد خمار به این سادگی بود، عمه خانم هرگز کلید صندوقچهی خاطرات عشق را در گردنآویز روی سینهاش نگه نمیداشت.