تکرر مکررات
رمانِ سال کلاغ دو ماجرای اصلی دارد: ماجرای ملکه ثریا و ماجرای خانوادهای در مراغه؛ بههمراه چندین و چند خردهروایت دیگر که برخی مربوط به شخصیتهای این دو ماجرا هستند و مابقی، خیر. مشکل کتاب از همینجا شروع میشود. دو ماجرای اصلی هیچ ارتباط و پیوندی باهم ندارند. بههم گره نخوردهاند. دو ماجرای کاملا مجزا هستند که در یک «رمان» کنار هم قرار گرفتهاند.
سال کلاغ
نویسنده: مریم سمیع زادگان
ناشر: کتابسرای تندیس
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۴۰۰
تعداد صفحات: ۱۸۹
شابک: ۹۷۸۶۰۰۱۸۲۶۹۲۴
رمانِ سال کلاغ دو ماجرای اصلی دارد: ماجرای ملکه ثریا و ماجرای خانوادهای در مراغه؛ بههمراه چندین و چند خردهروایت دیگر که برخی مربوط به شخصیتهای این دو ماجرا هستند و مابقی، خیر. مشکل کتاب از همینجا شروع میشود. دو ماجرای اصلی هیچ ارتباط و پیوندی باهم ندارند. بههم گره نخوردهاند. دو ماجرای کاملا مجزا هستند که در یک «رمان» کنار هم قرار گرفتهاند.
سال کلاغ
نویسنده: مریم سمیع زادگان
ناشر: کتابسرای تندیس
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۴۰۰
تعداد صفحات: ۱۸۹
شابک: ۹۷۸۶۰۰۱۸۲۶۹۲۴
کتاب سال کلاغ دو ماجرای اصلی دارد: ماجرای ملکه ثریا و ماجرای خانوادهای در مراغه؛ بههمراه چندین و چند خردهروایت دیگر که برخی مربوط به شخصیتهای این دو ماجرا هستند و مابقی، خیر. مشکل کتاب از همینجا شروع میشود. دو ماجرای اصلی هیچ ارتباط و پیوندی باهم ندارند. بههم گره نخوردهاند. دو ماجرای کاملا مجزا هستند که در یک «رمان» کنار هم قرار گرفتهاند. میتوانست ماجرای دیگری را بهجای ماجرای جمشید (مراغه)، در کنار ماجرای ثریا بیاورد یا بالعکس؛ توفیری نمیکرد. این عمل، انسجام اثر را از بین برده است.
بدتر آن که خردهروایات و ماجراهای فرعی دیگر نیز، هیچ ارتباطی نسبت بههم و با ماجراهای اصلی ندارند. نویسنده هروقت دلش میخواهد شخصیتی اضافه میکند و خودش را موظف میداند که اسم هر آدمی در کتاب آمد، ماجرایی دربارهاش شرح بدهد. اینگونه ما مواجه میشویم با بینهایت ماجرا و خردهروایت که بهشکل نابخردانهای بههم وصله شدهاند. چفت و بستی ندارند. مثلاً ناگهان خواهر اولماز را وارد داستان و ماجرایش را تعریف میکند؛ یا نامربوطتر، ماجرای آقای ناهید و خدمی، غلامحسینخان، گلین، دختر و داماد شکرخانم، آقای شوکت و عالیهخانم.
هیچکدام از این ماجراها، نقشی در سیر ماجراهای اصلی بازی نمیکنند. اگر بهکل حذفشان کنیم، هیچ اتفاقی نمیافتد. ساختمان داستان محکم و درهمتنیده نیست که با برداشتن ماجرایی، صدمه ببیند. خردهروایات میآیند و بدون اینکه تاثیری بگذارند، فراموش میشوند. فقط وقت خواننده را تلف میکنند. نویسنده هرچه دلش خواسته، بهزور جا داده در کتاب و حجمش را بیشتر کرده است. اگر میخواسته همهی این ماجراها را بنویسد، چرا در قالب داستانها و داستان کوتاههایی ارائه نداده و رمان را آشفته کرده است؟
نخ تسبیح این ماجراها، یک مشابهت تماتیک، است؛ در عموم داستانها، زنان بهنوعی زجر میکشند، زخم میخورند که این زخمها گاهی از طرف خودشان وارد شده است. البته این نکته را هم، نمیتوان به همهی ماجراها، تعمیم داد و سرآخر، زوائدی مثل آقای ناهید و خدمی پیدا میشود (شاید نویسنده خواسته بگوید، این زجر بعداً اتفاق میافتد؟! نه؟). درهرصورت اگر این نخ تسبیح، بطور کامل وجود داشته باشد، باید در قالب مجموعه داستانی ارائه میشد، نه رمان.
مشکل اصلی کتاب سال کلاغ در این است که این تم، بطور مداوم در رمان تکرار میشود. حتی نمودهایش در ماجراها به یک شکل است: خانیم بال، جای چند زن دیگر را گرفته تا یوسفخان را صاحب پسر کند. ماجرای عالیهخانم و آقای شوکت، اکرم و خواهر اولماز، همینطور است و همین اتفاق دارد میافتد. از طرف دیگر، در ماجرای ثریا، همین را مشاهده میکنیم. وقتی نویسنده مدام تکرار میکند، نهتنها حوصلهی خواننده را سر میبرد، بلکه ناکارآمد میشود و تاثیرگذاریاش را از دست میدهد.
مشکل به همینجا ختم نمیشود؛ نویسنده، در تکرارها نیز، تکرار میکند. برای مثال، در ماجرای جمشید، نمود خشونت و مشکل روحیاش را، سهبار در دعوا با خواهر و برادر، نشان میدهد. ماجرای ثریا که در طول رمان، فقط یک نمود دارد: ترس؛ از اول تا اواخر کتاب (قبل از مهاجرت) ثریا شکوه میکند و دلهره دارد که بهزودی دیگر ملکه نخواهد بود. نویسنده به این هم بسنده نمیکند و درون این تکرارها، تکرار میکند؛ هراتفاقی که میافتد، نفر اول به دوم، نفر سوم به چهارم و در مواردی، نفر پنجم به ششم، تعریف میکند. نویسنده راضی نیست که فقط از زبان راوی بشنویم!
بلکه در زبان شخصیتها نیز میگذارد. مثلا خشونت جمشید یا ماجرای ملکه را دوسهبار از زبان چند شخصیت میشنویم یا حتی ماجرای کماهمیتتری مثل آقای شوکت.
کتاب سال کلاغ، حدودا 200 صفحه است که اگر ویراستاری خوبی نداشت، بهمراتب حجیمتر میشد. لیکن در این حجم، ماجرا فقط کش آمده و درامی شکل نگرفته است.
ابتدای کتاب جمشید این بحران روحی را دارد. به گذشته که میرویم، دوباره میبینیم همین بحران را داشته است. ادامه که میدهیم همین بحران را دارد و تمام نمودش در سکوت و انزوا و بعضا پرخاشهای اوست. این بحران تا اواسط کتاب ادامه یافته، بهواسطۀ رخدادی، تغییر درش ایجاد میشود و به سادهترین روش ممکن (رفتن دکتر و قرص) حل میشود. اندکی بعد، دوباره در اثر رخدادی (دعوایی خشونتآمیز) که دلیلش معلوم نیست، میشود نقطه سرِ خط!
موقعیت پایانی او، همان موقعیت نخستین است و هیچ تغییری در این میان انجام نشده. عشق او نیز، تاثیری در داستان ندارد. نویسنده، این عشق را در کلّ کتاب فراموش و آخر، دوباره به آن رجعت میکند و در آن زمان، نقشی ندارد. شاید بگویید بحران روحی شخصیت در ابتدای داستان، ناشی از عشق بوده؛ اما چندان قابل قبول نیست. زیرا نظر میآید که یک بحران نوجوانی یا ناشی از اتفاقی خشونتبار مشابه همان دعوا، باشد.
از آغاز تا پایان کتاب، هیچ تلاشی از سوی جمشید یا خانوادهاش برای بهبود او _البته غیر از غر زدن و گریه کردن_ نمیبینیم؛ حتی دریغ از یک مانع درونی (مثلا عذاب وجدان) که او را وا دارد، با رفتار ناپسندیدهاش مقابله کند. بهخاطر همین باید گفت، کتاب، فاقد یک درام شکلیافته است.
متاسفانه این ایرادات به ماجرای ثریا نیز وارد است. او مدام نگران است، ابراز نگرانی میکند، اشک میریزد و شکرخانم دلداریاش میدهد. در طول رمان میگوید اگر بچهدار نشوم، دیگر ملکه نخواهم بود و سرانجام، همین اتفاق میافتد. همین موقعیت تا آخر تکرار میشود. پیرنگ، مایهای ندارد و تهی است. مهاجرت ثریا میتوانست در صفحه 70 اتفاق بیفتد؛ فرقی نمیکرد.
زیرا کوشش یا مقابلهای از طرف او انجام نشده و درام شکل نگرفته است. گویا خود نویسنده، هم میداند که تحمل داستانش بدون درام مشکل است و برای فرار از آن، بیجهت در صفحهی صد و خوردهای شخصیتهایی اضافه میکند و میرود سراغ ماجرای ایشان. با این روش، میتوان کتاب را بهجای 200، در صفحه 80 تمام کرد؛ یا صفحه 160 یا تا صفحه 500 ادامه داد یا 1875… مقصودم این است که پیکرهی رمان، مستحکم نیست.
کتاب سال کلاغ پر است از توصیف و تصویر؛ توصیفهایی که عموماً به شکل رمانهای قرن نوزدهم، بهطور مفصل ویژگیهای ظاهری مکان یا شخصیت را شرح میدهند. همه اماکن از حجرهی یوسف، خانهشان، خانه گلین، خانهی شوکت، خانهی اولماز گرفته تا اتاق ثریا و حتی کمی کاخ، را توصیف میکند. در آثار کلاسیک، این توصیفها، موجب ایجاد جذابیت و امکان تخیل برای مخاطب میشوند و توصیف اماکن، بعضاً به فضاسازی منتج میشود یا نقشی در طول اثر دارد. برخی هم نقشی ندارند. اما در سیر ماجراها و روایت داستان، لذتبخش هستند.
ولی در سال کلاغ، آزاردهنده هستند. زیرا همانطور که گفتم، پیرنگ بیمایه است و کششی ندارد. این اماکن غالبا نقشی در داستان ندارند و منتج به فضاسازی _مگر در سهچهار مورد_ نمیشوند. مثلا توصیف خانهی شوکت یا حتی خانه خانوادهی یوسف، فقط ویژگیهای مکان را مشخص میکند. اما عنصر اصلی، احساس شخصیتها نسبت به این مکان، غایب است.
نکته آخر؛ دو ماجرای اصلی در کنار هم با کاتهای متمادی روایت میشوند و دو ماجرا را بههم چسباندهاند. اتصالهایی که نویسنده در شکل نثر بوجود آورده، بسیار سطحی هستند. اگر دوسهبار هم جالب بنمایند، از آنجایی که این حقه را چندینبار بهکار میگیرد، دیگر خنثی میشوند.
علاوه بر این، در بعضی موقعیتها به نقطهی حساسشان که میرسد و میتواند تاثیرگذار باشد، ناگهان کات میزند و به آن نمیپردازد. این تمهید در صورتی خوب است که همهی اجزاء داستان موجز و مینیمالیستی باشند و خواننده در این فضا، آن موقعیت را درک میکند. کتاب سال کلاغ بههیچوجه اینطور نیست. انگار نویسنده میترسد یا ناتوان است که سراغ آن موقعیت برود. در بعضی نقاط که موقعیت احساس خواننده را برانگیخته یا تاثیرگذار بوده، با تغییر ناگهانی ماجرا و حس و حال داستان، این تاثیر خراب میشود.
البته مایه تحقیقی و برخی جزئیات که در داستان ازشان استفاده شده، جذاب هستند. همچنین، سهچهار فضاسازی و چند توصیف خوب (بهخصوص آخرین توصیف از موقعیت یوسفخان) در کتاب داریم و بیش و کم شخصیت گاسم قابل توجه است.
اما درحالی که اصل داستان (درام و حتی ماجرا) ضعیف است، هرچقدر هم که آرایشش کنیم، فایدهای ندارد. نویسنده میتوانست، با مد نظر قرار دادن داستان ثریا، بههمراه منابع تحقیقی و آن جزئیات و اشاره به برخی از اتفاقات آن سالها، داستان خیلی خوبی بیافریند که حرف مدّ نظرش را، بهطور مختصرتر، موثرتر و منحصر بهفردتر، بیان کند.