بنویس و هراس مدار
قصهها از کجا میآیند را میتوان در زمرهی ادبیات تعلیمی _ روایی قرار داد. اصغر عبداللهی در فصولی که هر کدام شکل یک جستار روایی دارند از یک عنصر داستانی، مسیر و راههایی که خود تجربه و کشف کرده، سوالها و حواشی موقع نوشتن فیلمنامههایش سخن میگوید. مخاطب اصلیاش نوقلمان هستند و جذابیت کتاب در واقع همین شیوهی آموزش نوشتن از میان تجربهی زیسته، آثار و فیلمهایی است که حافظهی ایرانی به خوبی با آنها آشناست.
قصهها از کجا میآیند را میتوان در زمرهی ادبیات تعلیمی _ روایی قرار داد. اصغر عبداللهی در فصولی که هر کدام شکل یک جستار روایی دارند از یک عنصر داستانی، مسیر و راههایی که خود تجربه و کشف کرده، سوالها و حواشی موقع نوشتن فیلمنامههایش سخن میگوید. مخاطب اصلیاش نوقلمان هستند و جذابیت کتاب در واقع همین شیوهی آموزش نوشتن از میان تجربهی زیسته، آثار و فیلمهایی است که حافظهی ایرانی به خوبی با آنها آشناست.
اصغر عبداللهی نویسندهی نام آشناییست. آنها که مخاطب ادبیاتند به واسطهی حضور جاندار و مداومش در مجلات ادبی با قلم او بیگانه نیستند. برای مخاطب عام نیز، قصههایی که او نوشته است؛ داستانهایی که هر کدام به تصویر درآمده و به فیلمی ماندگار یا خاطرهانگیز در ذهن تبدیل شدهاند: مرسدس، خواهران غریب، عینک دودی، چتری برای دو نفر، خداحافظی طولانی، جهیزیه برای رباب، غریبانه و…
بیشتر کسانی که با کتاب سر و کار دارند، کارشان تولید محتواست یا دست بر قضا در کودکی استعداد خوبی در نوشتن انشاء از خود نشان دادهاند، دستکم یک بار به سرشان میزند که بنویسند. اما جادوی صفحهی سفید، ترس از ایدههای تکراری و غلط نوشتن، تقریباً فلج کنندهاند.
اصغرعبداللهی کتاب را خطاب به این دسته از افراد نوشته است. او متولد دههی سی در آبادان است و از آن دسته نویسندگانی است که هم برای قشر خاص نوشته و هم هوای عامه مردم را داشته است. در کتاب قصهها از کجا میآیند به این پرسش پاسخ میدهد که اگر قرار باشد به نویسندهی جوان توصیههایی کند، چه میگوید. «صرفاً تجربههای شخصی و خاطرات نویسنده (در مقام فیلمنامه نویس البته) است، کشف نوشتن در حین نوشتن و تصحیح نوشتن با اشارههای استادی که گاهی شخص ناشناسی است» (ص ۱۱، مقدمهی مؤلف)
قصهها از کجا میآیند را میتوان در زمرهی آثار تعلیمی_روایی قرار داد. سبکی که بدیع نیست. نویسندگان دیگری بارها از این شیوه برای بیان تجربهی نوشتن، راه و مسیرشان استفاده کردهاند. نمونههای آشنایش پاریس جشن بیکران اثر ارنست همینگوی و کتاب وقتی از دو حرف میزنم از چه حرف میزنم هاروکی موراکامی است. در هر کدام از این کتابها نویسنده سعی کرده است رشتهی پیوند جزئیات زندگی و برنامهی روزمرهاش با نوشتن را بیابد و شرحی از مشقت ها، شادیها و راهحلهای مسیر نوشتن ارائه دهد.

کاری که اصغر عبداللهی در این مجموعه انجام میدهد نیز بیشباهت به نویسندگان مذکور نیست. با این تفاوت که او برای هر اصل داستاننویسی یک فصل جداگانه را قرار داده است: طرح، ژانر، فضاسازی، پیرنگ، گفتگو، شرح صحنه، پایاننویسی و… سپس هر کدام از این اصول را با استفاده از یک خاطره، یک گفتگوی ذهنی، یک سفر که منجر به نوشتن فیلمنامه یا داستان شده تعریف کرده است.
به معنای دیگر هر فصل یک جستار روایی است. در واقع همین آموزش نوشتن از میان تجربهی زیسته، آثار و فیلمهایی که حافظهی ایرانی به خوبی با آنها آشناست، کتاب را خواندنی کردهاست.
وقت گفتن از روایت به سراغ خواهران غریب میرود و توضیح میدهد که چگونه یک ایدهی اولیه شکل میگیرد.
نویسنده با این پرسش رو به رو میشود که این را قبلیها نوشتهاند و خوبش را هم نوشتهاند. پس چرا من بنویسم؟ اما خلاصهاش را مینویسد و سپس دست قلم را باز میگذارد برای جولان دادن.
«مثل گردشگری میشوید نقشه به دست، از روی نقشه قصد رفتن به جای مشخصی را دارید اما درست از کوچههایی سر در میآورید که روی نقشه منظور نشده.» (ص ۹۳) قصه خودش را مینویسد و چیز نویی نوشته میشود. مفهوم تازهای، ویژگی سرگرمکننده یا همدلانهای از خلال آن در میآید که ارزش گفتن دارد. بعد از آن پلات بارها و بارها در بازنویسی گستردهتر یا فشردهتر میشود. شرح این منعطف بودن نویسنده در برابر پیرنگ را، با یاد همکاری با کیومرث پوراحمد و گفتگوهایشان در پیتزافروشی تعریف میکند.
در فصل کوچکتر از یک قصر گوتیک از ژانر حرف میزند، از اینکه چگونه گاهی چیزی میان_ژانر ساخته میشود، یا سبکی مدِ رایج میشود و آنقدر تکرار، که عملاً کارکرد ژانر را پیدا میکند. در ادامه از تلاشش برای نوشتن در یک ژانر معمایی_پلیسی میگوید، از سفرش به جنوب و جزیرهی کیش، هوای مهآلود، خنکای پاییزی دریا، کشتیهای موتوری و شخصیت کارآگاهی که هر چه قدر در سرش با آن بازی میکند، آنجور که دلش میخواهد راه نمیدهد.
سرانجام قصه نوشته میشود با ژانری دگرگون شده، فاصله گرفته از پلیسی و نزدیک به بومی. «ژانر هم مثل هر چیز دیگری وقتی از صافی ذهن شخص میگذرد گاهی کم، گاهی زیاد تغییر شکل میدهد. گاهی هم یک ژانر یا کلا منسوخ شده یا کلیشهشدنی نیست.» (ص ۸۵)
او به صورت پراکنده از دوران دانشجویی، تازهکاری و علاقهاش سخن میگوید تا دورانی که کمکم زبدهتر شده است. فضا و قلمش را میشناسد و در این راه خواننده را مثل یک مرشد در راه سلوک راهنمایی میکند. مثلاً شرح سفرش به کاشان را نقل میکند. به خاطر نوشتن فیلمی برای دل خود، (فیلم صبحانه برای دو نفر) در کوچهها و محلات و رستورانهای شهر به دنبال رفتار و لهجه و رسوم روزمرهی مردم گشتن، یادداشتبرداری و پیوند زدن آن با ایدهی ذهنی.
در آخرین فصل کتاب نیز به موضوع مهم پایانبندی میرسد که به گفتهی اصغر عبداللهی از اوجب واجبات است. «هیچ چیزی به اندازهی پایان یک قصه در تازگی آن قصه نقش ندارد. پایان مناسب و البته تازه و بدیع موجب میشود که همهی کلیشههای قصه را از یاد ببریم و به نویسنده ببخشیم. پایان یک فصل کامل باشد چه یک پاراگراف و چه حتی یک کلمه و کنش، هر قصهای را نجات میدهد. تازگی میدهد.» (ص ۱۴۴)
اصغر عبداللهی این کتاب را برای نویسندگان جوان و نوقلم نوشته است. احتمالاً از همین رهگذر است که هیچ نظریه، پرسش یا مسئلهی چالشی در کتاب مطرح نمیشود. خواننده هیچ جانبداری (یا ردپا) از نویسنده بر غلبهی فرم یا محتوا بر دیگری یا زبان داستانی در کتاب نمیبیند. و خب با توجه به مقدمهای که ابتدای کتاب آمده است نویسنده به هیچ عنوان قصد یا ادعایی مبنی بر یک نگرش نو یا تئوری نیز ندارد.
میتوان کتاب را به شکل ساده دید، کتابی که در آن الگوهای ساده و ابتدایی نوشتن (با تأکید بیشتر بر روی فیلمنامه) را با سادهترین زبان و آمیخته با لحن شیرین زندگینامهای تعریف میکند. اما پس از این شرح عناصر داستانی که هر کدام شکل یک جستار روایی به خود گرفتهاند. از لا به لای کلمات اصغر عبدللهی میتوان به چند اصل پنهان و حیاتیتر رسید:
۱_ بنویس و نترس از این که اشتباه بنویسی.
۲- ماجراجو باش و به دنبال داستانهایت برو.
۳_ همه چیز را خوب ببین.
«همین قدر نغز و سعدی وار و مرتب؟» (۴۴) بله. شاید همین قدر موجز و خلاصه. توصیهی اصغر عبداللهی به نویسندگان جوان همینهاییست که سالهاست نویسندگان حرفهای و با تجربه به تازهواردان میکنند.
بنویس و هراس مدار