«برزخ ژوری» داریوش مهرجویی: خاطرات یا رمان؟
برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
بزودیبرای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
30book انتشارات آگاه ایران کتاب طاقچه فیدیبو بزودیکلنجار رفتن با اندیشهی مرگ و بیماری لاعلاجی که هر آن پایان زندگی شخصیت اصلی و راوی قصه را یادآوری میکند، در کانون این رمان جای دارد، اما از آن جا که راوی قصه فیلمساز است و علاوه بر این فلسفه خوانده، طبیعی است که این اندیشهها آمیخته به خاطرات سینمایی و هنری و تاملات فلسفی هستند. این تاملات فلسفی بسیار طبیعی مینمایند و علاوه بر آن از جنس اندیشههایی کاملاً هضم شده و روشن و سادهاند و چه بسا با شوخی و لودگی آمیختهاند.
برزخ ژوری
نویسنده: داریوش مهرجویی
ناشر: به نگار
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۴۰۲
تعداد صفحات: ۲۰۷
شابک: ۹۷۸۶۰۰۸۶۲۱۱۲۶
کلنجار رفتن با اندیشهی مرگ و بیماری لاعلاجی که هر آن پایان زندگی شخصیت اصلی و راوی قصه را یادآوری میکند، در کانون این رمان جای دارد، اما از آن جا که راوی قصه فیلمساز است و علاوه بر این فلسفه خوانده، طبیعی است که این اندیشهها آمیخته به خاطرات سینمایی و هنری و تاملات فلسفی هستند. این تاملات فلسفی بسیار طبیعی مینمایند و علاوه بر آن از جنس اندیشههایی کاملاً هضم شده و روشن و سادهاند و چه بسا با شوخی و لودگی آمیختهاند.
برزخ ژوری
نویسنده: داریوش مهرجویی
ناشر: به نگار
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۴۰۲
تعداد صفحات: ۲۰۷
شابک: ۹۷۸۶۰۰۸۶۲۱۱۲۶
برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
بزودیبرای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
30book انتشارات آگاه ایران کتاب طاقچه فیدیبو بزودیبهمن راد، کارگردان مشهور و باسابقهی ایرانی، به عنوان عضو هیئت ژوری یک جشنوارهی سینمایی، عازم سفر به شهری ساحلی در اروپاست. او در آستانهی سفر متوجه میشود که توموری در مغزش هست که خوشخیم و بدخیم بودنش معلوم نیست. این خبر باعث میشود که او خود را در حال مرگ بپندارد و سراسر سفر برایش به کابوسی طولانی بدل شود.
این خلاصهی داستان کتاب برزخ ژوری آخرین رمان داریوش مهرجویی کارگردان صاحبنام سینمای ایران است که بینیاز از معرفی است. نخستین پرسشی که برای خواننده پیش میآید این است که آیا این کارگردانِ توی کتاب خود داریوش مهرجویی است؟ آیا آنچه در این کتاب میخوانیم خاطرات واقعی داریوش مهرجویی است (فاکت) یا داستانی تخیلی (فیکشن) که داریوش مهرجویی ساخته است؟
البته میدانیم که همهی داستانهای تخیلی هم به درجات مختلف بر پایه تجربیات واقعی نویسندگان آنها شکل میگیرند. اما کموبیشی این امر فرق میکند. با توجه به شباهت بسیار زیاد کارگردان توی قصهی برزخ ژوری که راوی اول شخص ماجرا هم هست و نویسندهی قصه داریوش مهرجویی، ما کتاب را یک جور رمان بر اساس خاطرات تلقی میکنیم و به جای این که همهاش در پی این باشیم که کجایش واقعی است و کجایش تخیلی، فرض میکنیم اصلاً نمیدانیم داریوش مهرجویی کیست و به داوری نیک و بد آن به عنوان یک رمان مینشینیم.
کلنجار رفتن با اندیشهی مرگ و بیماری لاعلاجی که هر آن پایان زندگی شخصیت اصلی و راوی قصه را یادآوری میکند، در کانون این رمان جای دارد، اما از آن جا که راوی قصه فیلمساز است و علاوه بر این فلسفه خوانده، طبیعی است که این اندیشهها آمیخته به خاطرات سینمایی و هنری و تاملات فلسفی هستند.
این تاملات فلسفی بسیار طبیعی مینمایند و علاوه بر آن از جنس اندیشههایی کاملاً هضم شده و روشن و سادهاند که خوانندهی متوسط کتاب هم میفهمد و چه بسا با شوخی و لودگی آمیختهاند. مثلاً راوی بعد از اولین دیدارش با رئیس فستیوال احساس میکند او را جایی دیده است و آخر متوجه میشود که او شبیه دریداست و شرحی یک صفحهای در این باره که دریدا کیست (که قطعاً به مذاق دریداشناسان و دریدادوستان خوش نخواهد آمد) مینویسد:
دریدا با موهای پرپشت یکدست سفید، صورت بیضیشکل سیاهسوخته، با اندکی چین و چروک اینجا و آنجا و چشمهای درخشان و تیز و لبهای نه چندان کلفت و خندهی شیرین …. و وراجی دائمی … چند تا از کتابهایش را خوانده بودم و از وراجیهایش خوشم میآمد …. گاه به نظر میآمد قلم را گذاشته و هرچه به فکرش رسیده روی کاغذ ریخته است … (صص ۳۸-۳۹ )
اظهارنظرهای فلسفی کتاب با این لحن و از ذهن آدمی کلافه و درگیر بحران روحی هستند که لاجرم در توضیح و تبیین وضعیت خود به خواندههای فلسفیاش ارجاع میدهد، از زاویهی دید آدمی که حالا به آخر خط رسیده و هراز گاهی راحت بسیاری از اینها را اراجیف میداند اما کماکان برای توجیه وضعیتش با همان عبارات و همان منطق میاندیشد. جالب است که از وضعیت آدمیزاد در عالم هستی سر در نمیآورد و از فلسفهی هایدگر به عنوان «دازاین مازاین» نام میبرد. این گونه آمیختگی چکیدهی اندیشههای فلسفی کاملاً هضم شده که آدم در طول زندگیاش میآموزد و وضعیت کاملاً ملموس و واقعی آدمی بیمار در فضای شلوغ و تجملی و متظاهرانهی یک جشنواره، از نکات خوب کتاب است. بخش قابل توجهی از کتاب به توصیف داورها و مهمانیها و فضای جشنواره میگذرد. |
این که داورها (و خود راوی بیش از همه) فیلمها را درست حسابی نمیبینند و نگاههایشان یا مانند ریکاردو منتقد ایتالیایی آمیخته به تعصبات زیباییشناختی است یا مثل داور گرجی در داوریهایشان به شدت تحت تاثیر تعصبات قومی هستند. توصیف جمشیدی، فیلمساز ایرانی جوانی که برای نخستین بار فیلمی در بخش مسابقه دارد و تقلایی که برای برنده شدن فیلمش میکند، بخش دیگری از تشریح فضای جشنواره است. این توصیف عموماً کاریکاتورمانند و آمیخته به هجو است. نمونهای از توصیف وضعیت اسفبار جمشیدی:
«دیدی؟ دیدی؟ تو صدهزار دلار به فیلمی دادی که آشغال محض بود. تو شرف نداری، خائنی.» کلهاش را محکم روی میز کوباند و دوباره کوباند و دوباره و دوباره. در حالی که هقهق گریه میکرد و فحش میداد …. قدری به کلهی او نگاه کردم که شتلق شتلق روی میز میکوباند و لیوان و بطری را میلرزاند، … (ص ۲۰۳)
اغراقآمیز است و طبیعی است که جمشیدی نمونهای از فیلمساز ایرانی تشنهی جشنواره و جایزه و پول تلقی میشود. همان طور که تصویری که مهرجویی از هیئت داوری و ریکاردو منتقد تندرو و باجلان فیلمساز گرجی متعصب ترسیم میکند تصویرهایی اغراقآمیز آمیزند و شبیه اظهارنظرهایی که مهرجویی واقعی دربارهی منتقدها داشته است بدون این که مثل کاراکتر کارگردان توی فیلم دچار بحران روحی بوده باشد.
در واقع این کتاب مستقل از بحران روحی ناشی از نزدیکی مرگ، وسیلهای برای توضیح فضای سینمایی به طور کلی هم هست که شاید در ژانر «خاطرات» چندان شدنی نبود و ولی اینجا عالم فیکشن است، راحت میتوانی هرچه دل تنگت میخواهد بگویی.
و ناگفته نماند که برخی خاطرات با آدمهای نامآشنا مانند فروغ فرخزاد و غزاله علیزاده که گاه صفحاتی از کتاب را به خود اختصاص دادهاند هم ارتباطشان با خط اصلی قصه اندک است.
یواش یواش داریم میرسیم به اشکال اصلی کتاب. این که ساختار کلان آن مشکل جدی دارد. در طول کتاب شاهد تحولی در شخصیت راوی نیستیم. بحران از اول تا آخر هست و کارگردان ما مرتب از این کافه به آن کافه میرود و سیگار میکشد و مشت مشت قرص بالا میاندازد و به آدمهای خوشبخت دور و بر (کسانی که برخلاف او توموری در سرشان نیست و زمانی دراز به زندگیشان ادامه خواهند داد) یا طبیعت زیبا مینگرد و میاندیشد و غصه میخورد. این موقعیتها بیش از اندازه تکرار میشود.
و سرانجام از زبان رمان باید گفت که کمی شلخته است. تکههای جذاب و سهلوممتنع در کتاب کم نیست. در زمانهای که رماننویسی به زبانورزی تبدیل شده است، این نوع نوشتن غنیمتی است. نگاه کنید مثلاً به همان نقل قولی که در توصیف موقعیت فیلمساز ایرانی در بالا آوردیم. زبانی ساده و موثر. اما گویی داریوش مهرجویی هم مانند کارگردان توی قصه کلافه است و حوصلهی پرداختن به جزئیات و مرتب کردن نهایی نوشتهاش را نداشته است.
مثلاً در صفحهی ۶۴ میخوانیم «بیخانمانی و دربهدری از یک طرف و کلنجار رفتن با استبداد پدری.» نویسنده یادش رفته «از طرف دیگر» را اضافه کند و کمی پایینتر همان جا «… هیچ لحظهی ممتاز و شعفانگیزی به خاطرم نمیآمد … جز همان دورهی عشقوعاشقی را … » که «را» آخر اضافه است. اینها را شاید ویراستار باید درست میکرد.
کمااینکه در شناسنامه کتاب میبینیم کتاب هم ویراستار داشته و هم «سردبیر ادبی». نکتهی تکرار شوندهی دیگر این که کتاب عمدتاً به در زمان حال نوشته شده، اما زمان حالی که بر گذشته دلالت میکند و برای زندهتر کردن رویدادهای گذشته به کار رفته است. اما چه بسیار، ناگهانی و بدون منطق موجهی، زمان به گذشته تغییر میکند. به عنوان نمونه:
دو ساعت بعد من هنوز آنجا نشستهام و زل زدهام به گیلاس گلوگشاد و چاقی که مایع سرخ تیرهرنگی در آن جا خوش کرده است و …
بعد کمی پایینتر:
همچنان به جام بلوری چاق سرخ تیره نگاه میکردم و میترسیدم به آن دست بزنم چون ممکن بود افسردگیام را تشدید کند. … (ص ۱۹۹)
صفحهآرایی کتاب هم شکل غریبی دارد. پاراگراف اول هر فصل با حروفی بسیار درشت چیده شده است. احتمالاً برای متمایز کردن شروع فصلها. که از دید من بسیار بدسلیقه شده است. داوری البته با خوانندگان است.
با این همه برزخ ژوری کتابی است که راحت و بالذت خوانده میشود. طنز تلخی در کتاب موج میزند که از جذابیتهای آن است. اجازه بدهید این نوشته را با نقل یکی از توصیفهای خواندنی کتاب به پایان برسانیم:
… خیره به سوپی بودم که جلویم گذاشته بودند …. تومور کوچک خود را دیدم که سرش را از سطح چرب و چیلی سوپ بالا آورده بود و به من میخندید. با قاشق زدم تو کلهاش، غرق شد … بعد از نقطهی دیگری سر بر آورد و برایم شکلک در آورد. دوباره آن را زدم و رفت … با قاشق سوپ را هم زدم خبری ازش نبود … نه واقعاً قوهی تخیلم به بد جایی رسیده بود … جنگ با تومور … این خودش نوعی روانپریشی پیشرفته و جنون نبود؟ آیا اینها واقعیت بودند یا خیال و وهم؟ پس چرا این قدر واضح و روشن؟
2 دیدگاه در “«برزخ ژوری» داریوش مهرجویی: خاطرات یا رمان؟”
متن خوبی بود. البته با توجه به آشنایی نویسنده نقد با حوزه سینما، مناسب بود که نقد این کتاب با آخرین ساخته های مهرجویی گره زده شود.
درضمن با توجه به کتاب قبلی استاد مهرجویی یعنی یک فیلم بلند لعنتی، خوب بود ضمن اشاره به آن، تلاش های استاد در انتشار کتاب، مورد بررسی قرار گیرد.
نوشته روان و خوبی بود. البته انتظار داشتم با توجه به تخصص نویسنده در حوزه سینما، نقد کتاب مقداری با نقد آخرین ساخته های مهرجویی گره زده شود. همچنین به نظرم لازم بود به دیگر کتاب ایشان یعنی یک فیلم بلند لعنتی هم اشاره شود و تلاش های نویسنده در این زمینه، مطرح شود.