بالأخره بود یا نبود؟
داستان دربارهی ژدوکا است، اژدهای 107 سالهی جوانی که بر خلاف همنوعانش بدجنس و خشن نیست و همین باعث خشم و نگرانی خانوادهاش شده. چون به قول پدر ژدوکا، «اژدها یعنی آتیش زدن، طوفان کردن، کشتن، زدن، داغون کردن و هزار و یک بدجنسی دیگه.» دیگران فکر میکنند ژدوکا ناشنواست و چشمهایش هم آستیگمات. ولی اینکه واقعا اینطور است یا نه را خوانندهی کتاب باید بگوید.
اژدهای بدجنسی که آستیگمات … بود/ نبود
نویسنده: فریدون عموزاده خلیلی / تصویرگر: غزاله بیگدلو
رده بندی سنی کتاب: 4+
ناشر: کتابهای پرنده آبی (گروه کودک و نوجوان انتشارات علمی و فرهنگی)
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۷
تعداد صفحات: ۴۴
داستان دربارهی ژدوکا است، اژدهای 107 سالهی جوانی که بر خلاف همنوعانش بدجنس و خشن نیست و همین باعث خشم و نگرانی خانوادهاش شده. چون به قول پدر ژدوکا، «اژدها یعنی آتیش زدن، طوفان کردن، کشتن، زدن، داغون کردن و هزار و یک بدجنسی دیگه.» دیگران فکر میکنند ژدوکا ناشنواست و چشمهایش هم آستیگمات. ولی اینکه واقعا اینطور است یا نه را خوانندهی کتاب باید بگوید.
اژدهای بدجنسی که آستیگمات … بود/ نبود
نویسنده: فریدون عموزاده خلیلی / تصویرگر: غزاله بیگدلو
رده بندی سنی کتاب: 4+
ناشر: کتابهای پرنده آبی (گروه کودک و نوجوان انتشارات علمی و فرهنگی)
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۷
تعداد صفحات: ۴۴
اژدهای بدجنسی که آستیگمات… بود/نبود! عنوان جدیدترین اثر فریدون عموزاده خلیلی، نویسندهی نامآشنای ادبیات کودک و نوجوان است. این کتاب تصویری که روایت آن را تصویرگری غزاله بیگدلو و متن در کنار هم پیش میبرند، با پنج لاکپشت در میان نامزدهای نهمین دورهی نشان طلایی و نقرهای لاکپشت پرنده قرار گرفت.
اژدهای بدجنسی که آستیگمات… بود/نبود! در مجموعهی داستانهای صلح و دوستی منتشر شده توسط انتشارات علمی و فرهنگی قرار دارد. در معرفی این مجموعه مرتضی خسرونژاد، دبیر مجموعه، چنین میگوید: «مجموعه صلح و دوستی شامل ۹ کتاب تصویری ترجمه و ۷ کتاب تصویری تألیفی است. برای ساخته شدن این مجموعه گروهی از برجستهترین تصویرگران و نویسندگان ادبیات کودک ایران و جهان گردهم آمدهاند تا بهترینهای خویش را برای کودکان بیافرینند. همه مربیان، آموزگاران، کتابداران و مادران و پدران میتوانند با اطمینان کامل این مجموعه را در اختیار کودکان قرار دهند. مربیانی که به کار آموزش تفکر (فلسفی، خلاق و انتقادی) مشغولاند محتوای این آثار را بهترین موضوع برای بحث در گروههای آموزشی خویش خواهند یافت.در جهانی که هر لحظه از سوی جنگطلبان تهدید به نابودی میشود و هر لحظه از هر گوشه آن آتش جنگ و ویرانی زبانه میکشد آموزش صلح به کودکان ضروریترین هدف برای دستاندرکاران هنر، ادبیات و تعلیم و تربیت است. شاید از این رهگذر فردایی بهتر در انتظار کودکان و نوجوانان ایران و جهان باشد.»
کتاب فریدون عموزاده خلیلی در مجموعهی داستانهای صلح و دوستی ماجرای ژدوکا را روایت میکند، اژدهای 107 سالهی جوانی که برخلاف همنوعانش بدجنس و خشن نیست و همین باعث خشم و نگرانی خانوادهاش شده. چون به قول پدر ژدوکا، «اژدها یعنی آتیش زدن، طوفان کردن، کشتن، زدن، داغون کردن و هزار و یک بدجنسی دیگه.» دیگران فکر میکنند ژدوکا ناشنواست و چشمهایش هم آستیگمات. ولی اینکه واقعاً اینطور است یا نه را خوانندهی کتاب باید بگوید. در واقع تعلیق از همینجا شروع میشود، از اسم کتاب: اژدهای بدجنسی که چشمهایش آستیگمات … بود/نبود!؛ بالأخره بود یا نبود؟
ژدوکا وقتی میفهمد که خانوادهاش از رفتار نامتعارف او و بدجنسی نکردنهایش به ستوه آمدهاند تصمیمی میگیرد و راهی سفری میشود. برادرش آکودژ هم مخفیانه او را تعقیب میکند تا گزارش کارهایش را به خانواده بدهد. ژدوکا در مسیرش به خرسهای کوچولو برمیخورد که مادرشان مریض است و آتش کلبهشان خاموش شده. آنها از ژدوکای مهربان تقاضای کمک میکنند، اما ژدوکا فریاد میزند: «من ژدوکای مهربون نیستم، از امروز میخوام یه اژدهای بدجنس بشم، بدجنسترین اژدهای روی زمین.» و بعد زیر نگاه حیرتزدهی آکودژ، ژدوکا نفس آتشینش را به سمت کلبهی خرسها میفرستد و راضی از بدجنسی خودش به راهش ادامه میدهد تا محل بعدی برای بدجنسی را پیدا کند.
روایت تصویر اما چیز دیگری است. خرس کوچولوها خوشحال از روشن شدن آتش کلبهشان برای ژدوکا دست تکان میدهند. ژدوکا به همین ترتیب پیش میرود و همه جا فریاد بدجنسی سر میدهد؛ با نفس یخی به جنگل آتش گرفتهی میمونها حمله میکند، با آتشی که از کوه آتشفشان برداشته به رودخانهای حمله میکند تا خشکش کند، به موشک خاموش شازده کوچولو فوت آتشین میزند، غولهای بدجنس را سنگ میکند تا نشانشان بدهد که کی از همه بدجنستر است، و آخر از همه که دیگر حسابی خسته شده به سمت خانه پرواز میکند. اما تصویر نشان میدهد که آتش خانهی میمونها خاموش شده، رودخانهای که ژدوکا خشک میکند سیلابی بوده که آدمها و ماشینها در آن گیر کرده بودند و داشتند غرق میشدند، موشک شازده کوچولو با فوت آتشین ژدوکا روشن میشود و مسافرش را به سیارهی ب 612 پیش گُلش میبرد، دختر کوچولوهایی که اسیر غولهای بدجنس بودند بعد از سنگ شدن غولها نجات پیدا میکنند و بر پشت ژدوکا سوار میشوند و در مسیر برگشت ژدوکا به خانهاش، آنها هم به خانه برمیگردند.
وقتی ژدوکا به خانه برمیگردد به پدر و مادرش میگوید: «حالا من یک اژدهای بدجنسم. همونطور که شما میخواستین؛ هم آتیش زدم، هم یخ زدوندم، هم غولها را سنگ کردم، هم رودخونه رو خشک کردم…» و آکودژ هم چارهای ندارد جز اینکه سرش را به تأیید تکان دهد و خیال پدر و مادر را راحت کند، اما دلش میخواهد از برادرش بپرسد که آیا واقعاً چشمهایش آستیگمات است؟ آکودژ با نگاه کردن به چشمهای ژدوکا از پرسیدن این سوأل منصرف میشود. «آخر اژدهاها بعضی موقعها با چشمهایشان به همدیگر چیزهایی میگویند که ما آدمها صد و هفت سال هم نگاه کنیم، نمیفهمیم!»
درونمایهی داستان، چنانکه از عنوان مجموعه و توصیف دبیر آن هم پیداست، صلح و دوستی است. ژدوکا به دیگران کمک میکند و این در نگاه اول به داستان هم معلوم است. اما مضمون صلحطلبانهی کتاب به همین لایه معنایی رویی محدود نمیشود و به مخاطب این امکان را میدهد که در سطحی عمیقتر نیز به مفهوم صلح بیاندیشد؛ به اینکه صلح یک انتخاب است؛ اینکه میشود حتی وقتی نهاد قدرت فرمان به خشونت میدهد، چارهای برای صلحجویی اندیشید؛ اینکه قالبهای تعریفشدهی جامعه چندان هم محکم و ناگسستنی نیستند و اژدها هم میتواند انتخاب کند که هویتش را با چیزی خلاف آنچه همه از او انتظار دارند بسازد: مهربانی به جای بدجنسی.
در یک لایهی معنایی دیگر میتوان صلح را در عملکرد ژدوکا نسبت به همان نهاد قدرتی که فرمان به خشونت میدهد نیز پیدا کرد. ژدوکا با پدر و مادر و برادر خود، با جامعهی اژدهاها که بودنشان را در خشونت و بدجنسی تعریف میکنند دعوا نمیکند. برای اینکه انتخاب متفاوت خودش را داشته باشد رودرروی هیچکدامشان نمیایستد و طوری مسأله را حل میکند که نه تحمیل خشونت را از آنها بپذیرد و نه رنجشی را به آنان تحمیل کند.
اژدهای بدجنسی که چشمهایش آستیگمات … بود/نبود در کنار ارائه این مفاهیم عمیق، که هر مخاطب بنا به ظرفیت درک خود میتواند به آنها بیاندیشد، سرگرمکننده هم هست.
تعارض میان آنچه ژدوکا به زبان میآورد و آنچه در عمل انجام میدهد، و همچنین تعارض میان آنچه ژدوکا انجام میدهد و آنچه آکودژ که برادرش را زیر نظر دارد از او توقع دارد، طنز مفرّحی را در سراسر داستان جاری کرده است. تصویرگری غزاله بیگدلو در خلق این طنز نقش بهسزایی داشته، چرا که تعارض میان حرف و عمل ژدوکا عمدتاً با توجه به تصاویر است که مشخص میشود.
پرحادثه بودن طرح داستان و تغییر دائمی موقعیتها نیز عامل دیگری است که باعث کشش آن برای مخاطب میشود. تعلیقی که از همان ابتدا و با عنوان دوپهلوی کتاب ایجاد شده بود، در تمام طول داستان ادامه مییابد و در هر موقعیت جدید مخاطب منتظر است تا بفهمد اژدهای مهربانی که تصمیم گرفته بدجنس باشد این بار چه میکند. پایان داستان نیز به نوعی تعلیق را حفظ میکند. آکودژ از پرسیدن سوألش منصرف میشود و اجازه میدهد مخاطب خودش قضاوت کند که بالأخره چشمهای ژدوکا آستیگمات است یا نه؛ اینکه تمام آنچه این اژدهای عینکی کرده ناشی از اتفاق بوده یا از سر انتخاب!
نویسنده و تصویرگر کتاب نشانههایی در داستان قرار دادهاند که ممکن است قضاوت را برای مخاطب تسهیل کند. مثلاً حالت چهرهی ژدوکا که در صحنههای مختلف، حتی هنگامی که فریادِ بدجنسی سر میدهد، با انحنای ظریف لبخندگونه و صورت گلانداخته همراه است و باور بدجنسیاش را مشکل میکند. این حالت چهره ژدوکا و همچنین رنگ سبز بدنش وقتی در مقایسه با آکودژِ یکسره قرمزرنگ با ابروهای درهمرفته و زمخت قرار میگیرد خودبهخود مخاطب را به این سمت سوق میدهد که ژدوکا ذات متفاوتی دارد.
با این حال هیچ کجای داستان با قطعیت به این سوأل پاسخ نداده است که ژدوکا آستیگمات است یا نه؟ واقعاً میخواهد بدجنس باشد یا فقط تظاهر به بدجنسی میکند؟ مخاطب کمتجربهتر میتواند باور کند که ژدوکا آستیگمات است و تمام کمکهایی که به دیگران کرده بدجنسیهایی بودهاند که به خاطر نابلدی ژدوکا برعکس از آب درآمدهاند. میتواند داستان یک اژدهای بدجنس آستیگمات را بخواند که دائماً خرابکاری میکند و حسابی به او بخندد و با قصهاش سرگرم شود. اما مخاطب پختهتر میتواند گامی فراتر رفته و مثل آکودژ به آستیگمات بودن و بدجنسی ژدوکا شک کند، و به انتخاب خشونتپرهیزی که میتواند در پس این تعارض و طنز ظاهری باشد بیاندیشد.
اژدهای بدجنسی که چشمهایش آستیگمات … بود/نبود برای مخاطبان 5 تا 8 سال احتمالاً انتخاب مناسبی است. داستان آن به شیوهای طراحی شده که میتواند مخاطبان کودک را در هر مرحله از رشد شناختی که باشند درگیر خود کند و سطحی از معنا را به آنها منتقل کند. سوألهای بسیاری را میتوان پس از خواندن این داستان پرسید؛ مثلاً اینکه آیا ویژگیهایی که ما فکر میکنیم برای هر چیز ذاتی است، واقعاً غیرقابل تغییرند؟ آیا ویژگیها وجود دارند چون ما و جامعه چنین تعریف کردهایم، یا ما تعریفهایمان از ویژگیهای هر چیز را بر اساس واقعیتی مطلق شکل دادهایم؟
اصلاً خیلی هم پیچیدهاش نکنیم، آیا اژدهاها بدجنسند چون همیشه فکر کردهاند اژدها بودن یعنی بدجنسی، یا بدجنسند چون نمیتوانند انتخاب دیگری داشته باشند؟ عدم قطعیتی که در داستان، از عنوانش گرفته تا پایانبندی، جاری است در کنار ظرفیتی که مفاهیم عمیقش برای طرح چنین پرسشهایی فراهم میکنند، اژدهای بدجنسی که چشمهایش آستیگمات … بود/نبود را داستان مناسبی برای حلقههای کند و کاو فلسفه برای کودکان میسازد که میتوان ساعتها دربارهاش گفتوگو کرد و اندیشید. یا میتوان بارها آن را همراه کودک خواند و هر بار اندیشهاش را با یکی از این مفاهیم و پرسشها درگیر کرد.