اولگا توکارچوک، علیه ناسیونالیسم
در برخورد با جزماندیشی راستگرای دولت لهستان، اولگا توکارچوک نویسنده برجسته این کشور تاریخچهی آمیختگی قومی را بررسی میکند. توکارچوک ابتدا روانشناسی خوانده بود و به کار با معتادین به مواد و الکل میپرداخت. اما بعد از گذشت چند سال احساس آسیب شدید کرد و گفت: «من روانرنجورتر از آن هستم که یک رواندرمانگر باشم.» به نویسندگی روی آورد و متوجه چندپارگی فرهنگی لهستان و گذشته پردرد آن شد و در کتابهایش تاریخ لهستان را کاوید. او حالا به چیزی تبدیل شده است که خود به آن میگوید: «رواندرمانگر گذشته»
(مترجم)
(مترجم)
در برخورد با جزماندیشی راستگرای دولت لهستان، اولگا توکارچوک نویسنده برجسته این کشور تاریخچهی آمیختگی قومی را بررسی میکند. توکارچوک ابتدا روانشناسی خوانده بود و به کار با معتادین به مواد و الکل میپرداخت. اما بعد از گذشت چند سال احساس آسیب شدید کرد و گفت: «من روانرنجورتر از آن هستم که یک رواندرمانگر باشم.» به نویسندگی روی آورد و متوجه چندپارگی فرهنگی لهستان و گذشته پردرد آن شد و در کتابهایش تاریخ لهستان را کاوید. او حالا به چیزی تبدیل شده است که خود به آن میگوید: «رواندرمانگر گذشته»
نویسنده: روث فرانکلین ، نیویورکر
مترجم: سعیده شهسواری
نمایشگاه کتاب ورشو هر سال در ماه می در ورزشگاه ملی که با رنگ سرخ و سفید پرچم لهستان آراسته شده است برگزار میشود. در یک صبح آفتابی روز شنبه صدها بادکنک نارنجی که توسط یک کمپانی کتاب صوتی توزیع شده بود در دستهای کودکان بالا و پایین میرفت و جمعیت خوانندگان، غرفههای ناشرانی از سراسر اروپا را بررسی میکردند. تعداد زیادی از مردم از غرفه انتشارات محبوب «انتشارات ادبی» و غرفههای دیگر بیرون زدند چون منتظر امضا گرفتن از الگا توکارچوک بودند؛ کسی که در سالهای اخیر خود را به عنوان یک رماننویس برجسته لهستانی تثبیت کرد و از او به عنوان مدعی جایزه نوبل ادبیات یاد میشد.
توکارچوک بیرون بود: جمعیت او را مضطرب میکرد و داشت خود را برای مواجهه با آن آماده میکرد. تورکاچوک ۵۷ ساله، ریزاندام و گیرا با موهای قهوهای بلند است که در رشتههای بافتهی موهایی با مهرههای آبی پیچیده شده و بالای سر او جمع شده است.
توکارچوک سیگارش را تمام کرد و به داخل رفت. چنان همهمهای صف امضا را در برگرفت که ناشر، توکارچوک را به سمت اتاق استراحت برد. مدل مویش، او را سریعاً قابل تشخیص میکرد. او این رشتههای موی بافته شده را یک دهه قبل زمانی که به دلیل اعتصاب فرودگاه در بانکوک گیر افتاده بود خرید، ولی بعداً شنید که این مدل موی بافته شده در میان قبایلی که پیش از مسیحیان در لهستان زندگی میکردهاند مرسوم بوده است. او بعداً به من گفت: «یک اصطلاح لاتین در موردش وجود دارد: plica polonica. » و با خنده ادامه داد: «توصیف تحقیرآمیزی است که به بیبهداشتی اشاره میکند.»
کاویدن و بیرون کشیدن بخشهای فراموش شده تاریخ لهستان و بازنگری آن در یک زمینه معاصر تبدیل به امضای توکارچوک شده است. او با کتاب پروازها، ششمین رمانش، در سطح بینالمللی شناخته شد، رمانی که سال گذشته بیش از یک دهه بعد از چاپش در لهستان، در آمریکا چاپ شد و برنده جایزه بینالمللی سال ۲۰۱۸ Man Booker شد. توکارچوک این کتاب را با سبک جدیدی که ترکیبی از داستان، تاریخ، خاطرات و مقاله است، یک رمان «صور فلکی» میخواند. دغدغه اصلی کتاب، ایدهی سفر است اما بخشهای آن تنها با یک کلمه یا یک عکس به هم مرتبط میشوند تا خواننده اجازه داشته باشد ارتباطهای خودش را کشف کند.
او می گوید «وقتی که من اولینبار کتابم را برای ناشر ارسال کردم آنها با من تماس گرفتند و از من پرسیدند آیا من پوشههایم در کامپیوتر را با هم ترکیب کردهام؟ چون این یک رمان نیست.»
برای یک رمان لهستانی، فرمی مبتنی بر قطعات مختلف و جدا از هم، فرم مناسبی است. کشوری که مرزهایش بارها و بارها طی قرون مختلف تغییر کرده است و با قومیتهای مختلف لهستانیها، اوکراینیها، لیتوانیاییها، آلمانیها، روتیها و یهودیان با وجود ناهماهنگیهای زبانی و تجربه زیستی در کنار یکدیگر زندگی کردهاند. به عقیده توکارچوک، ادبیات اروپای مرکزی به طور کلی، پرسشگر واقعیت است و نسبت به چیزهای ناپایدار و موقت، بیاعتماد است. یکی از شخصیتهای کتاب پروازها میگوید: صور فلکی حامل حقیقت است نه توالی.
توکارچوک در مصاحبهای با مجله تایمز در مورد فضای سیاسی کشورش ابراز نگرانی کرده است: «تلویزیون دولتی که تعداد زیادی از لهستانیها اخبار خود را از آن دریافت میکنند به طور مداوم با زبانی تهاجمی و افترا آمیز در حال لکهدار کردن مخالفان سیاسی و هر کسی که متفاوت با حزب حاکم فکر میکند است.»
لهستان از نظر سیاسی تقسیمبندی شده است. عدالتخواهان لهستانی با ترقیخواهانی که به دنبال رواداری، چندفرهنگی و تحلیل صادقانه در مورد گذشته لهستان هستند، متعادل میشوند. خوانندههای توکارچوک این افراد هستند. زوفیا کرول ویراستار مجله Dwutygodnik میگوید: «حتی دوستان من که زیاد اهل مطالعه نیستند و خوانندگان و نویسندگان جدید را دنبال نمیکنند هم اولگا توکارچوک را میخوانند.»
وقتی توکارچوک به میان خوانندگانش آمد آثار اضطراب از چهرهاش پاک شده بود و شروع به گفتگو و سلفی گرفتن در صف امضا کرد. امضا کردن نزدیک به دوساعت طول کشید. توکارچوک از میز دور شد و با نالهای وانمود کرد که در حال غش کردن است ولی چشمهای او هنوز هوشیار بود. او گفت: «دانستن اینکه مردم منتظر کتاب بعدی تو هستند به من انرژی میدهد.»
رابطه بین لهستانیها و اوکراینیها هسته اصلی رمانی را تشکیل میدهد که توکارچوک در حال حاضر روی آن کار میکند و تاریخچه خانوادگی او را ترسیم میکند. اجداد پدری او شامل لهستانیها، اوکراینیها و راتنیها میشدند که از روستایی در استان گالیسیا آمده بودند. او میگوید: «بعضی از آنها از هویت ملی خود آگاه بودند ولی برای برخی از آنها این موضوع اهمیتی نداشت.» در جنگ جهانی دوم طی موج کشتارهایی که توسط ناسیونالیستهای اوکراینی صورت گرفت، لهستانیهای این روستا قتل عام شدند و گفته شده است که این قتل عام جان دهها هزار نفر را گرفت. پدربزرگ توکارچوک که لهستانی بود و با یک زن اوکراینی ازدواج کرده بود، اما جان سالم به در برد. بعد از جنگ، گالیسیا بین اتحاد جماهیر شوروی و لهستان تقسیم شد و این روستا بخشی از جمهوری شوروی سوسیالیستی اوکراین شد. خانواده او به همراه نزدیک به یک میلیون نفر از ساکنین آن منطقه به Lower Silesia منطقهای واقع در جنوب غربی لهستان مهاجرت کردند. توکارچوک می گوید: «شما نمیتوانید درباره این منطقه بدون اوکراینیها حرف بزنید، چون سه میلیون لهستانی که آنجا زندگی میکنند هنوز در اوکراین ریشه دارند و این تفکیک که چه کسی لهستانی است و چه کسی اوکراینی، برای من خیلی تصنعی است.»
توکارچوک در سال ۱۹۶۲، در یک روستا در شمال Lower Silesia به دنیا آمد. والدین او در یک دبیرستان محلی معلم بودند و در محوطه همان مدرسه نیز زندگی میکردند. دورهای که توکارچوک با خوشحالی از آن یاد میکند. پدر وی کتابدار مدرسه بود و توکارچوک بیشتر اوقات خود را در آنجا میگذراند و هرچه را میتوانست در دست بگیرد -شعر، ژول ورن، دایره المعارف و .._ خواند.
او در نوجوانی آگاه شد که بخش بزرگی از دنیا برای او بسته است: توکارچوک گفت: «همه چیزهای جالب بیرون از لهستان بودند. موسیقی خوب، هنر، فیلم، هیپیها، میک جاگر. حتی رویای فرار کردن هم ناممکن بود. من به عنوان یک نوجوان متقاعد شده بودم که باید بقیه عمرم را در این دام بگذرانم.»
در پاییز ۱۹۸۰ او برای تحصیل در رشته روانشناسی به دانشگاه ورشو رفت. این دانشگاه در زمان جنگ یک پادگان آلمانی بود و خوابگاه آن در نزدیکی ویرانههای گتوهای یهودینشین بود. توکارچوک بعد از فارغ التحصیلی در ۱۹۸۵ با یکی از همدانشگاهیهایش در رشته روانشناسی ازدواج کرد و به شهری در نزدیکی وروتسواف نقل مکان کردند. توکارچوک در روانشناسی بالینی که شامل کار با معتادین به مواد و الکل میشد تخصص گرفت. ولی بعد از گذشت چند سال احساس آسیب شدید کرد و گفت: «من روانرنجورتر از آن هستم که یک رواندرمانگر باشم.»
او برای مسافرت چندماهه به لندن پاسپورت گرفت، جایی که در آن انگلیسی یاد گرفت، مشاغل عجیب و غریب را تجربه کرد و وقت خود را در کتابفروشیها به خواندن نظریه فمینیستی گذراند، نظریهای که در لهستان با آن برخورد نکرده بود. بعد از اینکه توکارچوک به لهستان برگشت او و همسرش صاحب یک پسر شدند و او با جدیت شروع به نوشتن کرد. اولین رمان توکارچوک در ۱۹۹۳ منتشر شد که یک تمثیل فلسفی است که در فرانسه قرن ۱۷ می گذرد. کتاب بعدی، داستان یک روانی در وروتسواف قرن ۱۹ و ۲۰ است. اولین موفقیت بزرگ او با کتاب سومش نخستین بار و دیگر بارها (۱۹۹۶) همراه بود که در آن داستانهایی را به تصویر میکشد که مادربزرگش در کودکی برای او گفته بود. این رمان زندگی دو خانواده را در دهکده تخیلی لهستانی در قرن بیستم شرح میدهد. بخش اعظم آن حول تعامل بین لهستانیها و یهودیان میگذرد. لهستانیها نزد پزشکان یهودی میروند و در فروشگاههای یهودی خرید میکنند، اما با عشق پرشور یک زن لهستانی و یک مرد یهودی مخالفت میشود. این رمان به دلیل ترکیب عناصر اسطورهای و تاریخی به عنوان یک اثر نوآورانه مورد استقبال قرار گرفت.
در همان زمان، توکارچوک به روستای کلودزکو علاقمند شد و با همسرش یک خانه چوبی ساده در آنجا خریدند. توکارچوک مجذوب تاریخ و فرهنگ آن منطقه شد. اندکی پس از نقل مکان، از کنار کلیسایی گذشت و متوجه مجسمه سنت ویلگوفورتس شد، تجربهای که پایههای رمان بعدی او خانه روز ، خانه شب را تشکیل داد که در سال ۱۹۹۸ منتشر شد. این رمان اولین تلاش توکارچوک در سبک صور فلکی _ ترکیب خاطره و داستان و اسطوره_ بود که بعداً در رمان پروازها نیز از آن استفاده شد. رمان بعدی او از دل این واقعیت بیرون آمد که توکارچوک برای اولینبار خود را برای سفرهای گسترده آزاد دید. شهرت رو به رشد بین المللی او باعث شده بود که به جشنوارههای ادبی سراسر دنیا دعوت شود، پسرش بزرگ شده بود و ازدواجش به پایان رسیده بود. او دلمشغول نوشتن کتابی با ایده سفر بود ولی سفرنامهنویسی مرسوم، خطی و فاقد طبیعت «مضطرب، خشن، فعال و اضطراری» سفر به نظر میرسید. او میگوید: «من برای پیدا کردن فرمی مناسب برای چنین کتابی خیلی تلاش کردم ولی نتوانستم.»
اما زمانی که او شروع به جمعآوری یادداشتهای خود کرد، متوجه شد که آنها میتوانند یک رمان باشند. او برای تعیین فرم نهایی، بخشهای کتاب را در کف اتاق کار خود پهن کرد و روی یک میز ایستاد تا بتواند آنها را از بالا بررسی کند.
توکارچوک می گوید: «اینجا، در مرکز اروپا، جایی که ارتشها میآیند و میروند و همه چیز را نابود میکنند، فرهنگ شبیه چسب عمل میکند. لهستانیها میدانند که به عنوان یک ملت بدون فرهنگ زنده نمیماندند.» ملتی که با شعر میهنپرستانه میکیوویچ کنار هم نگه داشته شده است، شبیه یک گلدان ترک خورده است: تا زمانی که چسب آن را نگه دارد قابل استفاده است، اما محکم و پایدار نیست. وقتی فرهنگ لهستانی بدون فرهنگ اوکراینی و یهودی وجود نداشته باشد، با سرکوب یا نابودی این اقلیتها چه اتفاقی میافتد؟ چسب وا میرود و بندها از هم جدا میشوند. هنرمندان میتوانند با گفتن داستانهایی که نشان میدهد یهودیان و لهستانیها سازگارانه کنار هم زندگی میکنند یا با خواندن اشعار میکیویچ به زبان اوکراینی، برای بازگرداندن آن تلاش کنند. اما آنها نمیتوانند کشتی را به شکل اصلی خود برگردانند. کشتیای که توکارچوک از تاریخ کشور خود به تصویر میکشد، شکسته و تکهتکه شده است و پس از اتفاقاتی که در قرن گذشته رخ داده است بهتر از این هم نمیتواند باشد.
عنوان لهستانی پروازها، «Bieguni»(دوندگان) از نام یک فرقه ارتدکس روسی متعلق به قرن هجدهم میآید، که اعضای آن معتقدند که در حرکت بودن مداوم به آنها اجازه میدهد تا شر را از خود دور کنند. از بسیاری جهات ، لهستان کشور قبایلی است که از شرِ گذشته فرار میکنند. قبایل مذهبی می گویند: «خوشا به حال کسی که میرود.» اما چنین پروازهایی موقتند.
توکارچوک میگوید: «هر فرهنگی بر اساس سازوکارهای دفاعی ساخته شده است و کاملاً طبیعی است که ما هر آنچه را که برایمان خوشایند نیست، سرکوب کنیم.» نقش او این است که خوانندگان خود را که از پرداختن به گذشته اجتناب میکنند، وادار به بررسی جنبههای تاریخ خودشان یا ملتشان کند، او به چیزی تبدیل شده است که خود به آن میگوید: «رواندرمانگر گذشته»
برای مشاهده متن کامل و خلاصه نشده این مقاله، اینجا را کلیک کنید.
4 دیدگاه در “اولگا توکارچوک، علیه ناسیونالیسم”
ترجمه با سرعت انجام شده به نظر میرسد که میخواسته قبل از اینکه کس دیگری به این عمل دست بزند به بازار برسد اسامی بعضی مواد – مکانها – مکاتب بدون توضیح است و خواننده ناگزیر است خودش مفاهیم انها را پیدا کند و سپس به خواندن ادامه دهد
کتاب با نام گریز با ترجمه خانم فریبا ارجمند توسط نشر همان چاپ شده
سلام. چرا هیچ کتابی از این نویسنده توی ایران ترجمه و منتشر نشده؟؟؟
دوست عزیز به زودی با چند ناشر خوب و مطرح جلسهای عمومی داریم که درموردش اطلاعرسانی خواهیم کرد. در جلسه فرصتی برای سؤال و جوابهایی از این دست در نظر خواهیم گرفت.