اندی قندی، بچه رزمری!
استیون کینگ، آیرا لوین نویسنده «بچه روزمری» را اینگونه توصیف میکند: «ساعتسازِ سوییسیِ رمانهای سبک تعلیق؛ او کاری میکند که کارهای سایر ما مثل ساعتسازهای کمبها در دراگاستورها بهنظر برسند.» به گفته مترجم محمد قائد در مقدمه، کتاب آیرا ادیبپسند نبوده است و تا حدی چوب موفقیت برقآسای خود را خورده و جدی گرفته نشده است. اگر عاشق کلاسیکها هستید خواندن کتاب بچه رزمری را با ترجمه سلیس و روان محمد قائد به شما پیشنهاد میکنم اما اگر میخواهید بترسید به سراغ فیلم پولانسکی بروید.
استیون کینگ، آیرا لوین نویسنده «بچه روزمری» را اینگونه توصیف میکند: «ساعتسازِ سوییسیِ رمانهای سبک تعلیق؛ او کاری میکند که کارهای سایر ما مثل ساعتسازهای کمبها در دراگاستورها بهنظر برسند.» به گفته مترجم محمد قائد در مقدمه، کتاب آیرا ادیبپسند نبوده است و تا حدی چوب موفقیت برقآسای خود را خورده و جدی گرفته نشده است. اگر عاشق کلاسیکها هستید خواندن کتاب بچه رزمری را با ترجمه سلیس و روان محمد قائد به شما پیشنهاد میکنم اما اگر میخواهید بترسید به سراغ فیلم پولانسکی بروید.
«یک لبخند کوچولو بزن، اندی قندی»[1] این اولین صحبت مادر و بچه است. چشمهای اندرو یا آدریان استیون -نامی که محفل شیطانی برای او انتخاب کرده بود- بیش از همه توجه رزمری را جلب کرد. «چشمهایش زرد طلایی بود. تماماً زرد طلایی، بی هیچ سفیدی و عنبیهای؛ سراسر زرد طلایی، با شکاف عمودی سیاهی به جای مردمک»[2] رزمری از بقیه میخواهد بگویند با چشمان اندرو چه کار کردهاند؟
رومن میگوید چشمهایش به پدرش رفته است. پدر اندرو شیطان است نه گای وودهاوس! شیطان از جهنم آمد و پسری در شکم یک زن فانی نهاد تا انتقام بیعدالتیهایی را که خداپرستها بر پیروان مومن او روا داشتهاند بگیرد! اندی، بچه رزمری دم دارد و جوانه شاخ! رزمری بعد از دیدن اندرو فکری به سرش میزند. در بهترین فرصت و زمانی که کسی متوجه نیست بچهاش را بردارد و از پنجره به بیرون پرت کند و بعد خودش بپرد.
اما مهر مادری است که توی دل رُزمری، جای همه این افکار را میگیرد. گهواره را تکان میدهد و اندرو آرام میشود. دوباره به اندرو نگاه میکند. چشمهایش آنقدرها هم بد نیست! دستهایش هم کوچولو و ظریف است. چنگال دارد. رزمری با خودش فکر میکند اگر نیمی شیطان است نیمی دیگرش نجیب، عادی، معقول و انسان است! اگر مادر علیه آن نیمه بد عمل کند تاثیری مثبتی در بچه شیطان میتواند بگذارد…
آیرا لوین در مصاحبهای به این نکته اشاره میکند که برای نوشتن، از ابتدا باید پایان داستان را بداند. ممکن است نداند در طول داستان چه اتفاقاتی میافتد اما وقتی پایانبندی مشخص باشد راهش را به سمت آن پایان پیدا میکند. در مورد بچه رزمری میگوید «من نمیتوانستم نوشتن را شروع کنم، چون نمیدانستم تهاش چه میشود. اما بعد که با خودم قرار گذاشتم که آخر داستان بچه را قبول میکند، توانستم قلم دست بگیرم.
اما خیلی در قیدوبند وسطهایش نبودم. فکر میکردم به موقعش مینویسمشان. همین هم شد. اما راستیراستی تا قبل از آن نمیتوانستم نوشتن را شروع کنم. جدی میگویم. و نوشتن تازه وقتی شروع شد که با خودم فکرهایم را کردم و آخر کتاب را همان اول مشخص کردم.»[3]
استیون کینگ، آیرا لوین را اینگونه توصیف میکند: «ساعتسازِ سوییسیِ رمانهای سبک تعلیق؛ او کاری میکند که کارهای سایر ما مثل ساعتسازهای کمبها در دراگاستورها بهنظر برسند.»[4]
خیلی از نویسندگان فقط داستان را شروع میکنند اما هیچ تصوری نسبت به پایان ندارند بنابراین شروع میکنند و وقتی داستان تبدیل به کلاف سردرگمی میشود آن را به حال خود رها میکنند و مخاطب را گربهای تصور میکنند که خودش با آن کلاف باید ور برود و سرِ نخ و تهِ نخ را پیدا کند. ورای همه ترسناکبودنها و فضای وحشتی که آیرا لوین در طول روز ایجاد کرده است و محافل شیطانپرستی را به تصویر کشیده است. ورای دو گانه خیر و شری که در داستان آمده است اما این پایان داستان است که بچه رزمری را خاص کرده است.
در طول داستان مدام به این نکته اشاره میشود که رزمری آن کاتولیک قدیم نیست و جایی در مطب دکتر وقتی منتظر است نوشته بزرگ قرمز «آفریدگار مرده است» روی مجله تایم را میخواند. اما در انتهای کتاب از پدر مقدس طلب غفران و کمک میکند.
«ای پدر مقدس که در آسمانها هستی، مرا ببخش که شک میکردم! مرا ببخش که از تو دور شدم، پدر مهربان، به من کمک کن! در این وقت نیاز به من کمک کن! ای عیسی! عیسای عزیز، کمکم کن بچه بیگناهم را نجات دهم»[5] شاید به همین دلیل است که رزمری با ظاهر متفاوت بچه کنار میآید و فکر میکند میتواند نیمهی انسانی او را پررنگتر بکند. الهیات امیدوارانه که حتی ذات شیطانی را میتواند دگرگون کند. شاید هم توهمی خدایی و امیدوارانه!
آنچه که اندرو و رزمری را در ذهن مخاطبین تا سالها ماندگار کرد، برگردان تصویری پولانسکی از این اثر بود. خیلیها معتقدند رومن پولانسکی چند درجه داستان را در فیلم ارتقا داده است و به پارانویید بودن رزمری دامن زده. اصلاً شاید همه اینها توهم یک زن حامله باشد که نگران از دست دادن فرزندش است!
شکاکیت و تقابل خیر و شری که کمتر در نوشته آیرا لوین به چشم میخورد و همه چیز انگار با قطعیت اتفاق میافتد. بر خلاف فیلم در کتاب، هاچ دوست نویسنده رزمری نقش پررنگتری دارد. اتفاق شوم اما برای رومن پولانسکی افتاد جایی که فرقه شیطانپرستی منسون، همسر پولانسکی شارون تیت و فرزند در شکمش را کاردآجین کردند.
به گفته مترجم محمد قائد در مقدمه، کتاب آیرا ادیبپسند نبوده است و تا حدی چوب موفقیت برقآسای خود را خورده و جدی گرفته نشده است. یک پالپ فیکشن ساده که در اتوبوس یا مترو مردم به دست میگرفتند و میخواندند! با این حال 4 میلیون نسخه فروش داشته است. اما بعد از ساخته شدن فیلم و اجرای تصویری مو به مو توسط پولانسکی بوده است که همه را ترسانده است و تا مدتها در ذهن خواننده جاخوش کرده است. راحت باشید! خواندن کتاب اصلاً شما را نمیترساند.
نکته مهم در پایان داستان رزمری این است که همه خشنودند: محفل از اینکه حالا شیطان دارای فرزند زمینی است. همسر رزمری که زهدان زنش را به شیطان اجاره داد و حالا به هالیوود راه پیدا کرده است و رزمری که صاحب بچه شده است هر چند شاخ و دم دارد اما موهایش مامانی است[6]
اگر عاشق کلاسیکها هستید خواندن کتاب بچه رزمری را با ترجمه سلیس و روان محمد قائد به شما پیشنهاد میکنم اما اگر میخواهید بترسید به سراغ فیلم پولانسکی بروید. آن شب در اتاق نشیمن همسایههای وراج و فضول مقدمه 7 صفحهای قائد برای بچه رمزی آیرا لوین است که در ابتدای کتاب آمده است . در این مقدمه خلاصه داستان و مفاهیم آن به موجزترین و در عین حال شفافترین شکل ممکن بیان شده است.
اگر بخواهیم موذیانه و سختگیرانه به این مقدمه نگاه کنیم شاید این برداشت را بشود کرد که خواندن همان 7 صفحه جای 300 صفحه کتاب را میگیرد. اما نباید به راحتی از ریزهکاریهای مترجم در اثر گذشت. قائد سعی کرده است لحن مطایبه آمیز و طنز داستان را در عین فضای ترسناکش درآورد بر خلاف فیلم که فضای ترسناک و دلهرهآور بر آن حاکم است. برای مثال میتوان به جملات پایان داستان اشاره کرد. جایی که رزمری بچه شیطان را اندی قندی صدا میکند و از او میخواهد برای مامان بخندد «یک لبخند کوچولو بزن، اندی قندی» و محفل شروع به درود فرستادن میکند:
درود بر شیطان، درود بر رزمری، درود بر اندرو!