انتخاب تکراری، ترجمهی بازاری
عاشقانههای نزار قبانی میان کتابخوانهای ایرانی آنچنان محبوب است که در سالهای اخیر گزیدههای فراوانی از اشعار او به چاپ رسیده است. اما برخلاف گذشته که مترجمانی دقیق به سراغ این اشعار رفتند، حالا کار دست مترجمانی تازهکار و پرشتاب افتاده. «چشمهایت» قرار است گزیدهای از اشعار قبانی باشد که درمورد چشمهای معشوق است. اما حاصل، کتابی شده که در سطربندی و ترجمه اشکالات بسیاری دارد. منتقد تلاش کرده از هر دسته از اشکالات کتاب نمونههایی را در این نقد به دست دهد تا مشتی باشد نمونه خروار.
عاشقانههای نزار قبانی میان کتابخوانهای ایرانی آنچنان محبوب است که در سالهای اخیر گزیدههای فراوانی از اشعار او به چاپ رسیده است. اما برخلاف گذشته که مترجمانی دقیق به سراغ این اشعار رفتند، حالا کار دست مترجمانی تازهکار و پرشتاب افتاده. «چشمهایت» قرار است گزیدهای از اشعار قبانی باشد که درمورد چشمهای معشوق است. اما حاصل، کتابی شده که در سطربندی و ترجمه اشکالات بسیاری دارد. منتقد تلاش کرده از هر دسته از اشکالات کتاب نمونههایی را در این نقد به دست دهد تا مشتی باشد نمونه خروار.
نِزار قَبّانی (1923 ـ 1998) برجستهترین عاشقانهسرا و احتمالاً محبوبترین و پرخوانندهترین شاعر معاصر در سراسر جهان عرب است. شعرهای سیاسی و اجتماعیاش را هم نمیشود نادیده گرفت، اما عاشقانههایش چنان بر آنها سایه افکنده که او را «شاعر زن و عشق و شراب» لقب دادهاند. عاشقانههای او در میان فارسیزبانان هم پرطرفدار است، شاهدش گزیدههای فراوانی که از عاشقانههایش، بهخصوص در ده سال اخیر، به فارسی ترجمه شده. اقبال روزافزون ناشران و مترجمان ایرانی به عاشقانههای نزار قبانی بهحدی است که اگر سالهای سپریشده از درگذشت شاعر تا امروز (23 سال و چند ماه) را به دو دورهی 11 ـ 12ساله تقسیم کنیم، تعداد ترجمههای منتشرشده از عاشقانههای او در دورهی دوم، بیاغراق، بیش از ده برابر دورهی اول خواهد بود.
برخلاف دورهی اول، که مترجمان نامآشنایی همچون احمد پوری (از زبان واسطه) و موسی اسوار و موسی بیدج (از زبان اصلی) به انتخاب و ترجمهی عاشقانههای قبانی پرداختند، در دورهی دوم، غلبه با مترجمان تازهکاری بوده است که بیشترشان نه در فن ترجمه ورزیده بودهاند، نه ادبیات قدیم و جدید عرب را خوب میشناختهاند، نه از قریحهی شعری و تسلط بر شعر قدیم و جدید فارسی برخوردار بودهاند، و نه حتی با سرودهها و نوشتههای نزار قبانی (بیش از چهل دفتر) آشنایی کافی داشتهاند.
از میان دهها عنوان کتابی که در ده سال اخیر از سرودههای او به فارسی ترجمه شده، بهسختی میتوان کتابی یافت که حتی بیست ـ سی درصد شعرهایش تازه باشد، یعنی مترجمش «اتفاقاً» همانهایی را «انتخاب» نکرده باشد که دیگران، پانزده ـ بیست سال قبل از او، انتخاب و ترجمه کردهاند. حاصل این آشفتهبازار، غیر از اتلاف سرمایهی ناشران و خیانت به خوانندگان، تصویر نامنصفانهای است که اغلب شعرخوانان ایرانی از این شاعر بزرگ پیش چشم دارند: عاشقپیشهای «سانتیمانتال» که در سرودههایش جز آه و ناله از معشوق، و اوصاف پیشپاافتادهای از چشم و زلف و خال و خط او پیدا نمیشود.
گزیدهی کمحجم و کممایهای که نشر ثالث بهتازگی با عنوان چشمهایت (ترجمهی زهرا یزداننژاد) به بازار فرستاده، از هر لحاظ، نمونهی اعلای ترجمههای بازاری از سرودههای این شاعر است. در «یادداشت مترجم» میخوانیم که کتاب شامل «برگردان همهی اشعار عاشقانهی نزار قبانی است، که در وصف چشمان محبوبههای خود گفته است و از جای جای آثار او گرد آمده است.»
اگر مجموعهی کامل اشعار نزار قبانی (الأعمال الشعریة الکاملة)را فقط در قفسههای کتابخانه هم دیده باشید، بدون برداشتن و ورق زدن کتابها، میتوانید حدس بزنید «همهی اشعار عاشقانهی او در وصف چشمان محبوبههایش» بیش از آن است که در کتابی 92 صفحهای بگنجد، آن هم کتابی که اگر ترفندهای عجیب ناشرش نمیبود، با حروفنگاری و صفحهآرایی درست، میشد تمامش را حداکثر در 30 صفحه عرضه کرد. نمونههای دیگری از «وصف چشمان محبوبههای» او را، که در این کتاب نیامده، در برخی دیگر از ترجمههای اشعارش پیدا میکنید، مثلاً در کتاب تا سبز شوم از عشق (ترجمهی موسی اسوار، انتشارات سخن، 1382). این از ادعای مترجم دربارهی «همه»، اما برای فهمیدن منظورش از «جای جای آثار» میشود از طرح جلد کتاب کمک گرفت.
چهرهای که روی جلد (و بخشی دیگر از آن هم پشت جلد) کتاب آمده برگرفته از یک نقاشی مشهور باقیمانده از قرن پانزدهم میلادی است. پشت جلد کتاب هم نوشتهاند «نقاشی روی جلد: زایش ونوس از ساندرو بوتیچلی»، اما این فقط «بخشی» از تصویر «یکی از» شخصیتهای حاضر در نقاشی بوتیچلی است. در چنین مواردی، بهتر است بنویسیم «بخشی از زایش ونوس» یا مثلاً «برگرفته از زایش ونوس». نکته این است که مترجم هم همان کاری را با شعرهای نزار قبانی کرده (و صدایش را درنیاورده) که ناشر و طراح جلد با نقاشیِ بوتیچلی کردهاند. میان جلد و متن کتاب، شباهت دیگری هم هست: همانطور که بخشی از «زایش ونوس» را قبلاً روی جلد یکی از کتابهای پرفروش این سالها دیدهایم (جهان چگونه مدرن شد؟، نشر بیدگل، 1398، چاپ پنجم: 1400) بیشتر شعرهایی هم که در چشمهایت میبینیم تکراری است.
در یادداشت کوتاه مترجم، غیر از جملهای که نقل شد، هرچه هست جملههایی عاطفی است که هیچ اطلاعی دربارهی زندگی و کار شاعر، جایگاه ادبی او، و مختصات شعرش در بر ندارد. خوانندهی ناآشنا با نزار قبانی، از این مقدمه، حتی در نمییابد که او درگذشته یا هنوز زنده است، چنانکه نمیفهمد اهل کدام کشور بوده و به چه زبانی شعر میگفته است. خوشبینانهاش این است که مترجم خیال میکرده شاعر معروفتر از آن است که نیاز به معرفیاش باشد، اما از مترجم هر برگزیدهی اشعاری انتظار میرود که دربارهی منبع انتخاب، و شیوهی ترجمه و نتظیم شعرها مختصری بنویسد، بهخصوص اگر دست به کارهای عجیبی بزند که مترجم این کتاب زده است.
کتاب، ظاهراً، شامل 48 قطعه شعر کوتاه و بلندِ بیعنوان است که با شمارههای 1 تا 48 مشخص شدهاند. البته تعداد «واقعی» شعرها بسیار کمتر است، چون هر بند از برخی شعرهای نسبتاً بلند را شعری مستقل وانمود کردهاند. بر اثر این دستکاریها شاید، در نگاه اول، به چشم نیاید که بیشتر «انتخاب»های مترجم از میان شعرهایی است که قبلاً بارها به فارسی درآمده، از جمله در کتابهای در بندر آبی چشمانت (ترجمهی احمد پوری، نشر چشمه، 1377)، بلقیس و عاشقانههای دیگر (ترجمهی موسی بیدج، نشر ثالث، 1379) و تا سبز شوم از عشق (ترجمهی موسی اسوار، انتشارات سخن، 1382).
نکته این است که بندهای مختلف از یک شعر را هم طوری «در جای جای» کتاب پخش کردهاند که مایهی حیرت است، مثلاً شعرهای 2 و 12، درواقع، بندهای اول و هشتم از شعر مشهور «علی عَینَیکِ یَضبِطُ العالَمُ ساعاتِه» است که 9 بند دیگرش هم ترجمه نشده، شاید چون در آنها حرفی از «چشم» نیست. ترجمهی همین شعرِ 12 یک ویژگی دیگر هم دارد که یکی دیگر از ترفندهای ناشر و مترجم برای کتابسازی را عیان میکند: اصل شعر فقط سه سطر دارد. (متن عربی و ترجمهی درستتر آن را در تا سبز شوم از عشق، ص 206، پیدا میکنید.) مترجم با افزودن واژههایی از خود (و دست بردن در سطربندی) 3 سطر را به 9 سطر تبدیل کرده تا (با یکبیستم از شعر) تمام صفحه را پُر کند. دست بردن در سطربندی (بهحدی که گاهی هر کلمه را در سطری جداگانه نوشتهاند) و آوردن واژههای اضافی منحصر به این شعر نیست. تقریباً در تمام کتاب همین کار را کرده و لطف بسیاری از شعرها را از بین بردهاند، مثلاً شاعر گفته «هر وقت شعری با رنگ سیاه نوشتم، گفتند از چشمانت رونویسی کردهام» و مترجم بهجای «عَینَیکِ» («چشمانت») نوشته «چشمان سیاه تو». همین یک نمونه نشان میدهد کسی که دست به ترجمهی شعر نزار قبانی زده نهفقط امانتدار نیست بلکه به یکی از مهمترین ویژگیهای زبان شعر (یعنی ایجاز) هم اهمیتی نمیدهد.
نمونهی دیگری میخواهید؟ شعر شمارهی 5 درواقع فقط نیمی از بند چهارمِ شعر مشهور «حینَ اُحِبُّک» است، یعنی تقریباً یکدهم از میانهی شعر. متن عربی و ترجمهی این بند را هم در تا سبز شوم از عشق (ص 150) میبینید. مترجم، غیر از اینکه 6 سطر را جوری نوشته که 12 سطر بشود و دو صفحه را بگیرد، عملاً از روی ترجمهی اسوار (که 18 سال قبل از ترجمهی او منتشر شده) رونویسی کرده است (فقط «منار» را کرده «مناره» و بهجای «بدل میکند» هم نوشته «تبدیل میکند»). تفاوت زبانِ مترجم با ترجمهی اسوار، در شعرهای دیگر، خیلی بیشتر از آن است که یکسانیِ واژهها و تعبیرها را به حساب توارد بگذاریم، بهخصوص که میبینیم همین شعر بار دیگر هم ترجمه شده.
بله، در چشمهایت دستکم دو شعر تکراری هم هست: شعر 36 همان شعر 5 است و شعر 46 هم همان شعر 25. در هر دو مورد، ترجمهها متفاوت است و یکیشان چند سطر بیش از دیگری دارد. ترجمهی شعر 36، برخلاف شعر 5، از لحاظ خامی و خشکی به بقیهی کتاب شبیهتر است. (آیا تمام کتاب به همین شیوه، یعنی رونویسی و سپس تغییر دادن ترجمههای دیگران، فراهم شده و دم خروس فقط در همین یک مورد بیرون زده؟) علاوهبر ترجمههای دیگران، مترجم از ترجمهی قبلی خودش و همکارش هم «استفاده» کرده است: شعرهای 3، 4، 6، 7، 10، 24، 42، 44، 45 و 47 (که مجموعاً 16 صفحه یعنی تقریباً 20 درصد کتاب را پر کرده) درواقع چند بند از شعر بلندی است که قبلاً، با عنوان «آبها»، در کتاب از برگههای ناشناختهام (ترجمهی محمدجواد مهدوی و زهرا یزداننژاد، نشر ثالث، 1396) ترجمه و منتشر شده. این کار، چه برای مترجم و چه برای ناشر، مصداق آشکار «سرقت از خود» (self plagiarism) است. البته تمام این 10 بند (16 صفحه) در آن کتاب فقط حدود 4 صفحه شده، یعنی 4 سال پیش همین مترجم و ناشر بلد بودهاند کتاب را منصفانه سطربندی و صفحهآرایی کنند.
مترجم حتی مطالب ویکیپدیا را هم، بدون ذکر مأخذ، نقل کرده. معرفی «میدان کنکورد» (پانوشت شعر 32) عیناً از همین مدخل ویکیپدیای فارسی رونویسی شده، با این تفاوت که «شانزالیزه» در کتاب بهغلط «شانزهلیزه» چاپ شده. از خطاهای حروفنگاری و شعرهای تکراری، پیداست که ناشر حتی نیم ساعت هم برای نمونهخوانی متن (ارزیابی و ویراستاریاش پیشکش) وقت نگذاشته و احتمالاً فایل مترجم را بازنکرده به چاپخانه فرستاده است. اگر مترجم و ناشری تمام حذفها و اقتباسها و دستکاریها را یکییکی شرح بدهند، البته قضیه فرق میکند. میشود بحث کرد که مثلاً بیسروته کردنِ شعر هجدهبندی و بههم چسباندنِ بندهای دوم و هشتم و پانزدهمش تا چه حد مجاز یا معقول است، اما کاری که در این کتاب کرده و صدایش را درنیاوردهاند، بیگمان، از نوع تحریف و ناراستی است.
برای بررسی کیفیت ترجمه، بهدنبال شعری بودم که قبلاً دیگران (لااقل سه مترجمی که نام بردم) ترجمهاش نکرده باشند. رسیدم به شعر 41، که اتفاقاً بلندترین شعر کتاب است و چیزی هم از آن حذف نشده. از دو سطر اولش میفهمیم که ترجمهی شعر معروف «نهر الاحزان» (رود غمها) است: «چشمانت / رودی خروشان». متن اصلی این است: «عَیناکِ کَنَهرَی اَحزانِ». «عیناک» همان «چشمانت» است، اما «کـَ» (بهمعنای «مثل»، «مانند») ترجمه نشده. «اَحزان» (جمعِ «حُزن») معلوم نیست چرا «خروشان» شده. در جملههای اسمیّهی عربی، شامل «مبتدا» و «خبر»، فعل در کار نیست. از اولین چیزهایی که نوآموزان زبان عربی یاد میگیرند همین است که مثلاً «عَلیٌ تَحتَ الشَجَرَةِ» را ترجمه نکنند «علی زیر درخت»، بلکه یک «است» هم آخرش بگذارند. خطای بزرگتر مترجم البته ترجمهی «نَهرَی» به «رودی» است. کلمهای که «ن» جمع یا تثنیه دارد، اگر به اسم دیگری اضافه شود، «ن» از آخرش حذف میشود. بنابراین، همانطور که بهجای «عَینانِکِ» میگویند «عَیناکِ»، بهجای «نَهرَینِ احزان» هم میگویند «نَهرَی احزان». از چنین مترجمی، بعید نیست که «نَهرَی» (nahray) («دو رود») را nahri بخواند، اما معنای آن هم «رودِ من» است، نه «رودی»، یعنی مترجم «ی» عربی را هم با «ی» نکرهی فارسی اشتباه کرده. گمان نکنم انتظار داشته باشید بیشتر وقت بگذارم و سطرهای بعدی را بررسی کنم، اما سطری در این شعر هست که چند بار تکرار میشود: «الّا عَینَیکِ و اَحزانی» («غیر از چشمانت و غمهایم») و ترجمه شده: «جز چشمانت و غم چشمانت».
سعی کردم از هرکدام از بلاهایی که مترجم و ناشر، عمداً یا سهواً، بر سر اشعار نزار قبانی آوردهاند صرفاً نمونهای بیاورم. ناشران بازاری از قدیم بودهاند و همچنان خواهند بود، اما مشکلات اقتصادی ظاهراً ناشران باسابقه و جدیتر را هم ترغیب میکند به تولید کتابهای فوری و کمزحمت و کمخرجی که انتظار میرود سرمایه و سود انتشارشان بهزودی بر میگردد. کمترین توقع از هر ناشر این است که کتاب جدیدش کممایهتر از کتاب مشابهی نباشد که خودش 20 سال پیش منتشر کرده، اما چشمهایت (نشر ثالث، 1400)، از لحاظ کیفیت و اعتبار و اصالت و تازگی، به گرد پای بلقیس و عاشقانههای دیگر (نشر ثالث، 1379) هم نمیرسد.